میخوام برات هرروز ناه بنوسم هر روز به جای همون حرف زدن ها.  

از کجا شروع کنم ؟  

از آخر به اول : 

مشکلات مالی پیش اومده هم برای تو هم برای خودم . من متاسفانه نمی دونم جرا نمی تونی خودت رو جمع و جور کنی؟ میدونی چرا؟ چون خرجهایی میکنی که خودت هم خبر نداری . 

یکی پول تاکسی است  

یکی پول برای تفریح و تلفنت است  

یکی پول لباس است  

که خیلی گران تمام می شه  

خودت میدونی خرج تفریح جنابعالی مخصوص چه چیزهایی است . ولی عزیزم فکر اینده ات باش. 

خودت نمیدونمی داری چه میکنی. 

 

من هم کم وبیش خودم رو جمع و جوردارم میکنم. ولی برای یک زن خیلی سخت است میلیونها از دست بده و بازبتونه سر پا بمونه  

 

مشکلات دیگه  

چی بگم . طرزحرف زدن . درست است میخوای راحت باشی و به قول خودت هر چی دلت یخواد بگی . ولی طرف مقابل تو چی . ؟؟ 

تو با هم طوری حرف می زنی که شیفته میشن؟ اره چون موقت هستند. ولی من چی ؟ 

هر چی دلت میخواد توهین میکنی 

 

اعتقادات  

مثلا انگشتر عقیقی که فرستادم میدونی چقدر براش کار تایپی کردم چقدر وقت گذاشتم و چقدر با درد دست اون رو تونستم برات بگیرم. مثلا من نباید کار تایپی کنم. وگرنه دست از کار میافته ولی برات کردم . وای روزی که گفتی طلسم رو باز کردی . تمام فکر میکردم یعنی چی ./ تا دوربین زدی و دیدم انگشتر دستت نیست و گفتی انداختی بیرون. 

میدونی دیگه همون انگشتر نامزدی رو من هم انداختم بیرون ؟ دلم نمی امد اما کردم . و جاش یک انگشترعقیق دستم کردم. 

 

دیگه چی تا بقیه اش رو بگم

پست از تو ندیدم  میدونی فکر میکنی خیلی زرنگ هستی. خوشی رو دادی به چیزهای محال و خراب. روزگار بعدی رو ببین چی میشه.

فقط میخوای گول بزنی یا دلت را خوش کنی؟ به چی /

همش دروغ همش دروغ


ده روزی هست که ازت خبر ندارم

من خبر دارم  چه میکنی و چه حالی

خوب فراموش کردی خیلی راحت

تمام زندگی و حرفهات هم دروغ بود

فقط فیلمی بازی کردی که خودت هم باور نداشتی

خدا بهت کمک کنه و نجات بده

همانطور که داره من رو نجات میده

نمیدونم این همه گفتی دوستت دارم راست بود یا نه

ولی من که باور نمیکنم

چون این اواخر فقط برام نقش بازی کردی

بهشت و جهنم رو روبروم گذاشتی

نمیدونم ازاد گذاشتمت که هر کاری خواستی بکنی

چون دیگه خودم را کمی آزاد حس میکنم

قدم تند برداشتی  

قدم بزرگ داشتی  

ندانستی که دروغ پایه ندارد 

دروغ سست است و لرزان می باشد 

دروغها حاشا شد اخر  

زدی بر زندگی لعنت  

این هفته عصبانی بودم . ولی خودم رو ارام کردم . اخه نمیدونم دنیا چه ارزشی داره که با دروغ آدمها خودشون رو نشون بدن

باور میکنید حتی دیگه خسته می شم درموردش فکر کنم. الان چند روز است که مثلا منتظرم تلفن کنه . ولی نکرده حتی یک یادداشت کوچک هم برام نفرستاده . حتی برای اون به قول امروزی ها اس ام اس زدم ولی جوابی نگرفتم.

ایرادی نداره . حالا من هم کاری نمیکنم نه زنگ نه یاداشت و نه کار دیگه . اینجور شاید برای هر دوی ما بهتر باشه . همدیگر رو فراموش کنیم و یاد گذاشته نباشیم.

گذشته ایی که همش دروغ بودو همش برای تظاهر کرد. میدونم من هم خوب نبودم . نتونستم حسادت خودم رو نگه دارم و ولی کدام زن چه ایرانی و چه خارجی می تونه که  خودش رو نگه داره و چیزی نگه؟ تو زمانی که پیش تو از زنی دیگه تعریف میکنند که باهاش بودند یا به رخ می کشن ؟

کی میتونه تحمل کنه.

دیگه احساسی ندارم . شاید بهم بر میخوره که زنگ نمیزنه . نه اون قسم هاش که میگفت عزیزانم بمیرن اگر از تو بی خبر باشم یا اینکه ببینم تو مشکلات هستی. نه مشکلی برام حل کردی و نه کاری کردی. بلکه مشکل هم درست کردی

تمام مدت امروز ناراحت بودم . دلتنگی یک طرف و بلاتکلیفی. البته تکلیفم از وقتی اومدم معلوم بود. منی که نزدیک دو سال خودم رو گول زدم و باور نکردم . از همون اول که برای گرفتن مثلا وام اومدم تکلیفم معلوم بود.

دیوانگی کردم و به حرف کسی گوش نکردم. باید می دونستم ادمی که زود عاشق میشه زود هم عشقش رو فراموش میکنه و به طرف دیگه می ره .

تمام این مسایل یک طرف و یک طرف مشکلات مالی. که هیچ وقت باور نداشتم مشکل مالی داره و هنوز هم باور ندارم . چون فکر میکنم خرجهایی میکنه که فقط بهش  خوش بگذره .

امروز حسابی دلم رو خالی کردم اون هم با گریه . کاری نمی تونستم بکنم . به کی بگم اگر به کسی هم بگم میگن خوب دیگه تمام شد فکرش رو نکن.

مگه میشه . وقتی حرفهاش یادم میاید ولی برعکس کارهاش می بینه چه بازیگری بوده خودم نفهمیدم . این رو هم باور نمی کنم بازیگر. خواست  خواست مثل ادم زندگی کنه ولی متاسفانه حرف دیگران نزاشت . متاسفانه دهن بین است. و هر کس بگه دوستت دارم باورش می شه.

من اومدم من برگشتم به جایی که تعلق داشتم ولی تو این دوسال برای تو چی شد. چقدر تفریح کردی ؟ چقدر گفتی من بدقدم هستم و این حرفها . حالا که نیستم برات چی شد همه چی درست شد.

دلم گرفته خیلی گرفته دعا میخونم هر کاری میکنم دلم ارام نمیشه . انگار منتظر یک خبری هستم هر چی باشه فقط خوب باشه . حتی در مورد این که من رو اواره کرد. خدا انشالله بهش کمک کنه . چون به من خدا داره کمک میکنه .


آرامش چه خوبی و زیبایی . مثل پری می مونی که به هر طرف می ره و هر جا دلش می خواد می شینه و با باد به آرامی هر جا بخواد راهی می شه.

ولی این دلتنگی به جایی رسید که امروز تمام تقصیر ها رو بگردن گرتفم .میدونیم شاید اشتباه باشه ولی من هم مقصر بودم . من هم تقصیر داشتم

من زود اعتماد کردم و چوب اون رو خوردم . باید مثل خودش می شدم . هر چی میگفت برای ارزش قایل نمی شدم همانطور که به من گوش نمی داد.

حالا فکر کردن در مورد گذشته اشتباه است. میخوام بگم مقصر من بودم که کمتر ازش متنفر بشم .اینطوری راحت تر هستم .

ولی دلم میخواد روزی زبونش باز بشه و خیلی راحت بگه و به قول خودش من رو غذاب بده . بعد نمی دونه که هیچ عذابی نداده فقط کاری می کنه که دیگه تو روش هم نگاه نکنم.

جقدر زود ادمها فراموش می شن. خیلی راحت به دلیل اینکه مشکلات داریم و این حرفها.

در حالی که در مشکلات بیشتر ادم یاد عزیزش می افته اگر البته عزیز باشه.

گاهی یادم میاد روز اخر که داشتم بر میگشتم گفتی برای اخرین بار کفشم رو بده .برای آخرین بار چایی بده و برای اخرین بار  خداحافظی کردی و رفتی.

از اول با این نیت گفتی برگرد برای همیشه و برای اخرین بار. در این یکسال و نیم که مثلا داشتی کارها رو درست میکردی چه کردی؟ هر موقع گفتم چند ماه است اینجام بهانه اوردی.

ولی به خودت هم رحم نکردی. هر کاری خواستی کردی و مشکلات هم داشتی

از اول نیت تو خیر نبود.

خسته شدم . سردرد می کشه . نمیدونم به کی بگم . از خودم خسته شدم . هر وقت دل تنگی میکنم دلم میخواد با اون احمق صحبت کنم. همین که صداش رو می شنوم پشیمون می شم چرا زنگ زدم . مثل امروز که من احمقانه باز این کار رو کردم .

تمام مصیبت های زندگی من از اون روزی شروع شد که باهاش آشنا شدم . الان هم هیچ حرفش رو باور نمی کنم. میدونم تو بد وضعی است. ولی تقصیر خودش است چون نمی تونه پاک باشه نمی تونه حرف راست بزنه .

میخوام یک طوری بگم بگم که دیگه از این وضعیت خسته شدم و دلم میخواد دیگه ازش بکنم. تمام کنم. که دیگه منتظر حتی یک خط نامه ا ش نباشم. بلاتکلیفم . همین . نه اسمش این است که شوهر دارم و نه ندارم .

فقط یک اسم تو شناسنامه شده. هیچ احساسی فکر نمیکنم دیگه داشته باشه و همینطور من . مشکلات یک طرف و اینکه کسی باشه که بتونم بهش تکه کنم و مشکلات رو بگم ندارم . خانواده کمک میکنند ولی چرا باید اینها جور کس دیگر رو بکشن.

یک احمق بودم یک خوش باور . مثل یک بچه عمل کردم . یک بار گفتم چرا زنی به تو زنگ می زنه   گفت اون زن به من زنگ می زد چون من ولش کرده بو دم. 

حالا فکر میکنم به کس دیگر بگه اون زنگ می زنه من که ولش کردم.

خسته ام . دیگه دلم نمی خواد فکر کنم  مثلا کسی رو دارم . چون نداشتم و ندارم . ادمی که مثلا همدمی که نمی پرسه مشکلی داری یا نداری و فقط فکر خودش است حالا با هر بدبختی به چه دردی  می خوره. که حتی وقتی زنگ می زنه  طعنه می زنه .

نیت خوبی نداشتی که گفتی برگرد . نداشتی نداشتی مثل بقیه

ببین هر کس بهت گفته هنوز با زنت هستی حتمی خندیدی گفتی نه بابا رفت خونه باباش

من بخشیدم ولی تو مشکلات که پیش می اید لعنت می کنم خودم رو که باورت داشتم

           افسوس که دیوانه عالم شده ام  من        

           

       افسوس که  بیگانه وخموش شده‌ام من

 

        افسوس غریبم به کناری شده‌ام من   

                                                                       

        افسوس که راهی بدیاری شده‌ام من

 

       افسوس ندیدم ز کسی مهر وفائی   

                             

                 افسوس که اواره این عالم شده ‌ام  من

 

       افسوس نداند دیگران قدر زمانی   

                      

              افسوس که زمان رفت وبیگانه شدم من 

 

افسوس به خیری که بکردم به جهان من 


افسوس همان خیر که بی کس شده‌ام  من

 

افسوس که دیگر قدر منو هیچ ندانند                    


         افسوس زجهان رفت چه محمد شده‌ام من

 

--------------------------------------------------------------------------------

سرگذشتی دارم ای عالم بکی گویم خبر 

                      سرنوشتی دارم اما من به کی گویم پسر

 

من همان محمد که نامش مالکی خندن زمان    

            در کناری گوشه‌ایی  مردم کسی نیستم خبر

 

عالمی را با خودم من در جهان سیر کردم          

           در زمان بی کسی عاشق زمین گیر کردم

 

عاشقم مهری  که نامش بر دلم بر جسته است  

           همچه پروانه چو ماهی بر دلم وابسته است 

 

مالک مالم بود گر که غریبی امده            

                 مالک جانم بود از قوم دیگر امده

 

ای عزیزان این بکرده بهر من این همسری   

            در کنارم ماند بهنگام همانند ولی

 

زحمتها دارد که بهرم اون کشید با بی کسی    

            کس ندانت اون چه کرده چون بهنگام داد رسی

 

من خودم دانم خدایا حفظ این زن تو نما         

            چو نگهدارش برایم در زمانی تونما

 

داستانها دارم اما حال برایم نیست  دگر        

             خاطراتی از جوانی چون به پیری دیگر

 

 

       محمد         07 sep 2007