روزهای میآید و روزتمام میشه و آخر شب میگیم خوب امروزهم گذشت . ولی نتیجه نمیگیریم در طول روز چه کردیم و چی شد؟

آخرین روزهای شرکت است. دیگه کم کم بایداستعفا بدم و بزنم بیرون . به کسی هم دیگه اعتماد نمیکنم . فقط بدگویی فقط بدگویی و تهمت تو شرکت است. چند روز پیش با همکارها حرف میزدم دیدم فضول محل رفت پیش خواهر مدیر عامل و او هم به بهانه ایی اومد که بگه مثلا کاری داره و سر بزنه من چه میکنم . متاسفم براشون و برای خودم چرا در این محل کار میکنم .


فکر میکنند من جاسوس مدیر قبلی هستم.اون وقتی بود برای من چه کرد که حالا بخواد بکنه . احمق هستند. 


نمیدونم خودم استعفا بدم که بزارم تا بیرونم کنند. بخوان بیرون کنند بد میشه مثل حسابدار شرکت که بدبخت این همه زحمت کشید و اخر همین دختر فضول که دوست جون چونی بود پشت سرش حرف زد . چه برسه به من ؟ چه میکنند هیچ . میگن سه ماه سابقه نمیدیم و میدونم من هم حرفش را نمیزنم .

پس خودم بزنم بیرون بهتر است