167

امروز شنبه است ... نمی دونم چرا اصلا حوصله ندارم اگر  میشد اصلا سرکار نمی امدم .. الان کسی نیست ... و راحت می نویسم 

چند روز است فکر کاری هستم مثل اینکه منتظر باشم خبر خوبی بگیرم بقرارم ... برای یک خبر  .. میگم خوب که خوب باشه دلم نمی خواد خبر بد بشنوم 

ولی خبر بد موقعی میاد که اصلا انتظار نداری .

از یک طرف هم پاسپورت شوهر را تمدید نکردند .. سفارت ایران گفته به خاطر شکایتی که ازت شده تمدید نمی کنم .. ولی وقتی خودم با وزارت امور خارجه و مسئول این کار تماس گرفتم گفتند سفارت هیچ حقی نداره این کار را کنه مگر اینکه مورد خاصی باشه .. به هر صورت باید قید ویزای اون کشور را بزنم .. بیخیال بشم .

نمیدونم چرا بعضی از ادمها این همه بی معرفت هستند... وقتی براش می نویسم چی شد توقع داره براش همه کار کنم .. ولی اون مگه برام کاری کرد؟

و از یک طرف میگم برم دنبال کارش .. ولی باز فکر میکنم فایده نداره چون زیادی توقع داره و می خواد همه براش کار انجام بدن

از خودم بدم میاد ... خیلی احساسی برخورد میکنم .. و وقتی فکرش را میکنم می بینم چقدر بچگی کردم ...

خیلی چیزها را متوجه می شدم ولی همه را ندید می گرفتم و میگفتم بیخیال .. الان دیگه نمی تونم از این قضیه رد شم .


می روم ....


می روم اما مرا با اشک همراهی مکن 
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن 
من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی 
کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن 
صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن 
داغ را محصور در بزم شبانگاهی مکن 
آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم 
با من آتش گرفته هر چه می خواهی مکن 
پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی 
در ادای دین خود این قدر کوتاهی مکن