سردرگم هستم .. نمیدونم چرا به کارهام نمی رسم .. صبح که بیدار می شم میگم چقدر وقت دارم .. تا ناهار آماده کنم که شده ساعت یک .. بعد از اون هم کارهای دیگه مربوط به غذای شب .. 

یک کار را انجام میدم ولی بقیه اصلا فرصت نمی شه ..


به قول معرف مدیریت زمان را ندارم ..

کمی تو خرج هام مدیریت پول پیدا کردم .. قبلا خیلی خرج می کردم .. این ماه تونستم کمی کنترل کنم و امیدوارم ماه آینده بهتر بشه .


در رابطه با دوستم .. اون هم سردرگم هستم .. مسخره است .. بازی است .. یک دوست که هم نویسنده باشه و هم حیران این جهان..... 

البته کتابش را بنویسه و چاپ کنه شاید حالش خوب بشه .امیدوارم


میگن رازت را نگو که دیگه راز نیست .. حتی به نزدیک ترین فرد به تو.... چشم ما هم نمی گیم..

کاش

کاش در دهکده عشق فراوانی بود .. توی بازار صداقت کمی ارزانی بود .. 


این روزها هوا گرفته است و ادم هم دلش می گیره .. یاد روزهای بارانی خودش می افته .. گاهی هم برفی ... چه روزهایی داشته و حالا چی داره ..

بعضی ما ادمها خودمون را توچهارچوبی قرار می دیم و انتظار داریم که زندگی خوبی داشته باشم .. غافل از اینکه زندگی نمی کنم .. ولی نفس می کشیم .


هر برنامه ریزی هم می گه متاسفانه همه جا می مونه و نمی شه انجام داد.. گاهی مسایل اقتصادی .. گاهی مسایل خانوادگی و گاهی و گاهی و گاهی ... 

همیشه چیزی هم به اسم تنبلی هست در این میان..  که ما را از رفتن باز می داره 


درست می شه انشالله .. صد سال اول سخت است

5شنبه هم تمام شد... کارمثبت هیچ .. چرا چند تا درست زبان انگلیسی را خوندم .. نمی خوام مثل ترم پیش بزارم کنار .. از شنبه هم جدی برم دنبال کار ..  و کلاس هنری .. 

اگر کار نیمه وقت پیدا میکردم خوب می شد به خاطر اینکه مامان هم زیادوابسته نمی شد که خونه بمونم .. خودم تنبلی میکنم 


یک جایی هم باید باز کنم که روزانه انگلیسی بنویسم و بزارم شاید هم یک وبلاگ باز کردم 


زندگی خسته کننده شده .. شاید مقصیر خودم هستم چون به کسی نمی تونم اعتماد کنم و اینکه به فامیل هم نمیشه متکی باشم و تنها دوستام اونا باشن.

یک دوست همیشگی و همدم خوب پیدا میکردم ..... اگر پیدا بشه ولی میدونم تا اخر سال بقیه کارها ردیف می شه . مثل فروش ..ز  و خرید   ... م ... 

هر دو با هم .. 

بازم تو خواب من، با من قدم بزن

بازم تو خواب من ، باز هم اومد و مجبور شدم فرار کنم .. تا بحال این خواب را دو بار دیدم ..و مزخرف است .. امروز خسته بودم و بی حوصله ولی این دوست شیرازی نجاتم داد. 

اخلاق خاصی داره و جالب .. جالب این که خودش تو این عالم زندگی نمی کنه و از مردم بیزار است .. ولی هر موقع احساس تنهایی یا بی حوصلگی دارم سریع برام پیام می فرسته .. ادمی که هیچ وقت ندیدیش و قرار نیست ببینی .. این طور از نظر روحی نزدیک تو باشه ...

امروز برنامه ریزی کردم برای انگلیسی خوندن .. فقط همین یکی را ادامه بدم خوب است .. به درد می خوره .. هر کاری میکنم بقیه کارها را انجام نمی دم .. ولی برای انگلیسی خوندن وقت می زارم .