به یاد کودکی

این شعر را تو گروهی که عضو هستم خوندم ..جالب است .


کاش هنوز تو عالم بچگی بودیم


پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی                    با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم             در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره  دنیای ما                          قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ                 ماجرای بزبز قندی و گرگ 
غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر
 مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
 حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
 حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ 
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
                  ای رفیق روز های گرم و سرد            سادگی هایم به سویم باز گرد!      
                 شاعر؟؟؟               

166

امروز داستان زندگی یکی از دوستان را شنیدم و بسیار متاثر از اتفاقاتی که افتاده و نگران ... نگران دوستم و خانواده اش..


میدونید نمی شه قضاوت کرد کدام مقصر هستند و کدام نیستند.. طریقه آشنایی اشون ، ازدواج و ماجراهایی که پیش اومده 


زنی که بیش از حد شوهرش را دوست داره ولی همیشه شک داره 

مردی که زنش را دوست داره ولی نمی دونه چه کنه به خاطر حرکات زنش

فقط اینکه بخوان بگن ما ازدواج کردیم و عاشق بودن معنی نداره

و فقط یک عادت .. عادت با هم بودن .


چرا ما ایرانی ها از مشاور گرفتن بیزاریم ؟ چرا فکر میکنیم نمیتونم زندگی را درست کنیم ؟ چرا فکر میکنیم با آمدن بچه به زندگی ، زندگی مشترک را نجات میدیم در حالی که یک نفر دیگر را درگیر این زندگی میکنیم ؟ 

و چرا های دیگه ... 


مثل زندگی خودم که چقدر بچگی کردم و چه اندازه ناپختگی؟


جرا این زنها لج بازی میکنند خدا میدونه؟


کلی سوال دیگه ...


فقط کاش این دل دیگه دل نبود و دیگه عاشق نمی شد و دیگه دلتنگ نمیشد


که اول صبح زنگ بزنه فقط صداش را بشنوه و خیالش راحت بشه .


مسخره است زندگی مسخره است .

مهربانم

مهربانم ای خوبیاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند باتو
تک و تنها به تو می اندیشد
و ... دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی
و دلت همواره , مهو شادی و تبسم باشد...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد...
مهربانم ای خوب!
یک نفر هست که با تو تک و تنها , با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم ! این بار , یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح , گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش , راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی
 

شمع


تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟
تا حالا به این فک کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟
جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم:
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می رسیم:آب...آتش...باد...خاک...
و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته...
شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع:خاک...
شعله شمع:آتش...
دود شعله:باد...
موم ذوب شده:آب...

وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی و درحالت آلفای ذهنی قرار می گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و خدای درونت وصل میشی... 
و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه...
راز شمع اینه...
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن!
یه پیشنهاد:
برای دعا کردنتون یه جای کوچیک توی اتاقتون درست کنید شبیه محراب عبادت...شمع بدارید و هر چیز دیگه ای که بهتون انرژی مثبت میده...مثلا قرآن...گل...آب...یا عکس اونی که دوستش دارید...وقتی می خواید دعا کنید...بیاید کنار محرابتون...شمع رو روشن کنید و رو به روش بشینید...چند دقیقه به سوختنش نگاه کنید با تمام وجود...بعدش چشماتون رو ببندید دعای خودتون رو بگید و اون رو توی ذهنتون تصور کنید و با خدای خودتون حرف بزنید...بعدش چشماتون رو باز کنید و دوباره به شمع نگاه کنید تا چند دقیقه

165

بخشیدن خودمون ؟؟

این حرف سخت است. چون هر کاری میکنی می بینی خودت مقصر اصلی بودی حرف نزدی همیشه خواستی رعایت کنی که مثلا زندگی ات را خراب نکنی ..


و اگرها و اگر ها می اید سراغت که اگر این کار را میکردی خوب میشد و اگر نمی کردی چی میشد؟


باید یاد بگیرم اول حرف دلمون را بزنیم . اول فکر خودمون باشیم . اگر خودمون خوب باشیم و فکر منطقی داشته باشیم طرف مقابل را می تونیم قانع کنیم .


و اگر نشد باید راه دیگری را پیدا کنیم .


ولی بخشیدن خودمون سخت است .. چند سال است که میخوام خودم را ببخشم به تازگی شاید کمی موفق شدم .. 

ولی آیا واقعا خودم را بخشیدم؟؟ یک بار که پیش مشاورم بودم گفت خوب است خوشحالی میخندی باز و معلوم است از دل می خندی 

گفتم : دکتر چه کنم باید زندگی کنم .. اگر این کار را نکنم چه کنم ؟ خوشحال شد 

ولی گاهی فکر میکنم دارم فیلم بازی میکنم دلم نمیخواد کسی که من را می بینه بگه هی این بعد از چهار سال باز هم ناراحت است 


ولی واقعیت این است وقتی یادم میاد دلم تنگ میشه ولی زندگی است با خوب و بدش باید زندگی کرد و بخشید هم خودمون را هم دیگران را