166

امروز داستان زندگی یکی از دوستان را شنیدم و بسیار متاثر از اتفاقاتی که افتاده و نگران ... نگران دوستم و خانواده اش..


میدونید نمی شه قضاوت کرد کدام مقصر هستند و کدام نیستند.. طریقه آشنایی اشون ، ازدواج و ماجراهایی که پیش اومده 


زنی که بیش از حد شوهرش را دوست داره ولی همیشه شک داره 

مردی که زنش را دوست داره ولی نمی دونه چه کنه به خاطر حرکات زنش

فقط اینکه بخوان بگن ما ازدواج کردیم و عاشق بودن معنی نداره

و فقط یک عادت .. عادت با هم بودن .


چرا ما ایرانی ها از مشاور گرفتن بیزاریم ؟ چرا فکر میکنیم نمیتونم زندگی را درست کنیم ؟ چرا فکر میکنیم با آمدن بچه به زندگی ، زندگی مشترک را نجات میدیم در حالی که یک نفر دیگر را درگیر این زندگی میکنیم ؟ 

و چرا های دیگه ... 


مثل زندگی خودم که چقدر بچگی کردم و چه اندازه ناپختگی؟


جرا این زنها لج بازی میکنند خدا میدونه؟


کلی سوال دیگه ...


فقط کاش این دل دیگه دل نبود و دیگه عاشق نمی شد و دیگه دلتنگ نمیشد


که اول صبح زنگ بزنه فقط صداش را بشنوه و خیالش راحت بشه .


مسخره است زندگی مسخره است .

نظرات 1 + ارسال نظر
مسافر 13 دی 1390 ساعت 15:43 http://doncorleone.blogsky.com

یا خاله سوسکه بهمن مفید افتادم و شعر آقا موشه که نه دیگه این واسه ما دل نمیشه
تنها نتیجه ای که در کورد پستت میتونم بگیرم این بوده که اون دوتا به هم وابسته بودن عاشق نبودن و یا عشق رو خوب نشخناختن و یا اینکه فقط همدیگه رو دوست داشتند بدون اینکه اخلاقشون با هم سنخیتی داشته باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد