177


سرم درد میکنه .. زندگی برام یک نواخت شده ... یک تنوعی باید ایجاد کنم که زندگی ام کمی راحتر بشه 

دلم میخواد از تهران برم بیرون .. یک سفری برم قشم ببینم اونجا وضع چطور است اگر بشه می مونم .


ولی دلم نمی اد مادر را تنها بزارم چون دیگه واقعا به یکی نیاز داره 


176

امروز تو شرکت خیلی ساکت بودم .. تصمیم داشتم و دارم زیاد تو شرکت حرف نزنم و جواب کسی را ندم .

حتی یک از خانم ها گفت چرا ساکتی ؟ گفتم چه کنم ... گفت ناراحتی خنده ام گرفت گفتم نه بابا .. کار دارم 

اینجور بهتر است حوصله ندارم که بعد حرفی پیش بیاد ..

ساعت 4.25 هم می خواستم بیام بیرون ولی دیدم کار دارن اخر مدیر جان گفت برو حوصله ندارم .. کارهاش به هم مثل اینکه باز گره خورده و نمی دونه چه کنه .


ولی امروز کارهای شرکت را انجام دادم ... کتاب خوندم و ای میلهایی که در مورد روانشناسی است به دقت خوندم .

و فیلمی که در مورد فرامانسورها بود دیدم .. البته هنوز چند قسمت اون مونده که تمام کنم .


میخواستم برم لباس هایی که یکی از همکارها از بانه اورده بود ببینم ولی نشد شاید فردا هماهنگ کنم و برم 

و اینکه نمی دونم چرا بیخود به یکی از دوستان قضیه را گفتم که اون هم به دخترش گفت .. اشتباه کردم 


اضافه وزن پیدا کردم .. البته تو دو هفته تونستم تقریبا دو کیلو کم کنم ولی باز مثل سابق لاغر بشم که حداقل بیخود پول لباس ندم .


کتاب که اصلا نخوندم حتی انگلیسی .. حداقل این شد که روزی نیم ساعت فقط کتاب انگلیسی یا فیلم انگلیسی دیدم .


تنبلی را باید کنار بزارم و سعی کنم که همه کارها را ردیف کنم . البته تو این مدت یک لباس برای مادر دوختم و یک بلوز برای خودم .. باید جایزه به خودم بدم 


روز پنجشنبه هم رفتم کرج ... متاسفانه ساعت 6 عصر دیدیم کسی افتاده تو خیابان فکر کردیم ماشین زده و فوت شده بود .. ولی تا ساعت 8.30شب که برمیگشتم هنوز تو خیابان بود و مامور ایستاده بود که قاضی کشیک بیاد... البته تا اولین نفر رسید و دل و جرات پیدا کرد که ببینه چی شده زود گفت یک پتو یا ملافه بیارید بکشیم رو صورتش .. بنده خدا همان اول فوت کرده بود.. دیدم که سرش خون آلود بود .. یک خانم مسن که اومده بودن کیفش را بزنند که خورده بود زمین ...



ولی حوصله ام کم شده ...