همه چی به هم ریخته شد. کسی از طرفش دیگه با من تماس نمی گیره. با زن برادرش هم که تماس میگیرم میگه زنگ می زنم ولی زنگ نمیزنه .

جالب است. خودش هم دیگه تماس را قطع کرد. شاید برای هر دو بهتر باشه.

شاید یا یقینا من حرفی به کسانش گفتم که ناراحت شدن و دیگه تماس نمی گیرن و اون هم رازی بود که برعکس به من گفته شده بود. و لو رفت.

چی کنیم؟ باید میگفتم تا بفهمن خر نیستم. خر بودم ولی امیدوارم که دیگه خر نشم.

۸۹

یکی از دوستان نوشته برام که اگر دوستش دارم جای او فکر نکنم. 

چشم. ولی اگر من جای او بودم ...............نمی کردم. باهاش حرف می زدم و ایرادها را میگفتم البته میدونم هیچ کس بی ایراد نیست. 

بهانه الکی نمی گرفتم. حقیقت را میگفتم که نمیتونم ادامه بدم . نه فیلم بازی میکردم و نه بازیچه دیگران می شدم. 

 

خدا کمک کنه به هر دوی ما کمک کنه . نمی شه جای او فکر کرد. چون خصلت مردان با زنان فرق داره . 

 

۸۸

اربعین حسینی هم تمام شد. و به سال جدید هم نزدیک می شیم.

یکسال چه زودگذشت. و چه زود دیر می شه . برای تمام کارهایی که بایدمیکردیم و نکردیم و مدام گفتیم هفته اینده یا روز دیگه .

مثل خیلی از کارهای من که انجام ندادم .

پارسال همین موقع نذر کرده بودم تا سال دیگه اربعین ۸۸ برگردم تو خونه ایی که ساخته بودم . و یکسال گذشت و هیچ اتفاقی نیافتاد و اینکه ازش دورتر و دورتر شدم. و دورتر شدیم و شاید هم از هم متنفر.

ولی من نه تنفر ندارم دوستش دارم به خاطر همون عشقی که داشت و نداشت . به خاطر همون بازی هاش که میگفت به جان .... راست میگم . تمام شد و چه زود ۴ سال تمام شد .

۴ سالی که شاید ۴ ماهه اون خوش بودیم .

حالا باید یک زندگی جدیدی ساخت که دارم می سازم و خوب هم پیش میره .

از دیروز به فکرم که سال آینده یک جایی اجاره کنم و کار شخصی خودم را شروع کنم . کاری که سالها میخواستم انجام بدم و ندادم .

مغازه ایی اجاره کنم و کم کم از کار اداره بیام بیرون . البته باز این حرفها به اقتصاد سال آینده ربط داره .

امیدوارم از این به بعد کارها مثل روزهای قبل خوب پیش بره و بهتر و بهتر بشه .

و اینکه دیگه در موردش با کسی هم حرف نزنم.

۸۷

دلم گرفته . امروز سخت بود برام خیلی سخت گذشت . تو شرکت که سرم به کامپیوتر و کار گرم کردم تا وقت اداری تمام بشه . ولی از درون عصبانی بودم و نمی دونستم چه کار کنم .

تمام مدت نامه ایی از تو بودم. بی خود و بی جهت هم منتظر بودم . برای راحتتر بود وقتی اسمت را بلوک کرده بودم که ای میلی از تونیاید ولی باز دلم نیامد و این کار را نکردم .

ای میل تو ناراحت کننده بود. و از یک طرف میگم باز حتمی یک کمی دوستم داره. فکر میکنم اگر دوست داشتی که اون رفتار را نمی کردی.

بعد میگم نکنه نقشه ایی داری. واقعا چرا باز ای میل می زنی؟ نمی تونی فراموش کنی؟ یا اینکه فکر میکنی واقعا برای من به کشور دیگه رفتی؟

نه اینطور نیست. خودت میدونی که اینطور نیست. از جایی که بودی میدونستی به زودی رونده میشی. خودت خبر داشتی.

راستی امروز بعضی از خاطرات زیبای تو به نظرم اومد ولی باز یک جایی یک مشکلی بود. مثل اینکه تمام مدت فیلم برام بازی میکردی.

میدونی فکر میکنم چرا هر موقع پول لازم بودی من را به هزار بهانه می فرستادی خونه مادری ؟ میدونستی بالاخره کمی پول جمع می کنم و برمیگردم .

خودت عزیزم دلت خودت را گول زدی. فکر کردی واقعا اینده را هم میتونی با خریت من برای خودت بسازی . خدا بهت کمک کنه .

دوستت دارم نمی تونم فراموش کنم. ولی می زارم کنار. باید زندگی کنم. من هم انسان هستم به قول خودت انسانم .


مردی در یکی از دره های کوه های پیرنه قدم می زد, که به چوپان پیری برخورد. چوپان او را در غذایش شریک کرد, و مدت درازی کنار هم نشستند و از زندگی صحبت کردند
مرد می گفت: اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد, باید بپذیرد که آزاد نیست, چون خداوند هر گام او را هدایت می کند
در پاسخ, چوپان او را به دره تنگ و عمیقی برد که در آن, پژواک هر صدایی به وضوح شنیده می شد
گفت: زندگی این دیواره هاست, و سرنوشت فریادی است که هر یک از ما می کشد. آن چه انجام می دهیم, تا قلب خداوند بالا می رود, و به همان شکل به طرف ما برمی گردد
اعمال خدا, به سان پژواک کردار ماست

۸۶

چرا از فکرم خارج نمی شی؟ چرا هی خودت رانشون می دی؟ هر چی میخوام بذار کنار و بندازمت بیرون نمی زاری؟ هان؟ از چون من دیگه چی میخوای؟

تا میام عادت کنم که خبری نیست ازتو. باز یک ای میل میزنی و از زلیخا و یوسف میگی و میگی زلیخا تو دنیا نیست. بابا ول کن . زلیخا هست زیادهست برات تو یوسف نیستی.

بیخیال . ... تا دلت بخواد بهت حرفهای بد زدم دلم نیامد زیاد هم فحش بدم بعد شروع میکنم به خودم بد و بیراه گفتن و بعد یک چیز الکی میخرم و .. راحت می شم.

ایرادی نداره من هم خدایی دارم . از تنهایی دیگه خسته شدم . زندگی یکنواخت شده برام.


خدا به همه کمک کنه به من هم همینطور .

مخصوصا به تو امیدوارم همه کارهات روبراه بشه . 

 

دیگه در موردت حتی نمی نویسم . مگر اینکه دلم برات تنگ بشه. واقعیت این است که دلم تنگ میشه می نویسم ونباید سر خودم کلاه بزارم.