۸۶

چرا از فکرم خارج نمی شی؟ چرا هی خودت رانشون می دی؟ هر چی میخوام بذار کنار و بندازمت بیرون نمی زاری؟ هان؟ از چون من دیگه چی میخوای؟

تا میام عادت کنم که خبری نیست ازتو. باز یک ای میل میزنی و از زلیخا و یوسف میگی و میگی زلیخا تو دنیا نیست. بابا ول کن . زلیخا هست زیادهست برات تو یوسف نیستی.

بیخیال . ... تا دلت بخواد بهت حرفهای بد زدم دلم نیامد زیاد هم فحش بدم بعد شروع میکنم به خودم بد و بیراه گفتن و بعد یک چیز الکی میخرم و .. راحت می شم.

ایرادی نداره من هم خدایی دارم . از تنهایی دیگه خسته شدم . زندگی یکنواخت شده برام.


خدا به همه کمک کنه به من هم همینطور .

مخصوصا به تو امیدوارم همه کارهات روبراه بشه . 

 

دیگه در موردت حتی نمی نویسم . مگر اینکه دلم برات تنگ بشه. واقعیت این است که دلم تنگ میشه می نویسم ونباید سر خودم کلاه بزارم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد