۴۵

این دیگه آخرش است . می نویسه که میخوان از محلی که بیرون کنند چون مدت طولانی است اجاره نداده و از یک طرف میره باز سفر. سفر کاری؟؟ هاها ها کی باور میکنه . من که نمیتونم بگم چون مثلا خبر ندارم . سفری که بارها به اون منطقه رفت و هربار هم گفته بود دارم ازدواج میکنم.انشالله بکنه و طرف پولدار باشه شاید پول من هم برسه . مسخره است. این دعا مسخره است. دلم برای خودم میسوزه که من را به بازی گرفت و ازم سواستفاده کرد. مثل کسی که عقل نداره رفتار کردم و اون هم خوب فهمید چه کنه.

باورمیکنید زمانی که میخواستم و خواهش کرد که برگردم ایران و براش پول تهیه کنم. حتی پول بلیط را گفت ندارم همون شب دیدم اقا تو سایت دوست یابی ثبت نام کرده . قسم و الهی همه بمیرن من نکردم . من احمق ...همون شب باید همه چی را تموم میکردم و دیگه بر نمیگشتم .

این هم یکی از شعرهای ایشون. که همش بازی است بازی که توفکرش برد و شکست خورد. و من رو هم شکست داد.

دیگه کسی را نمی تونم باورکنم.

گذشته

 

   چند هزار بار بگوفتم تو نکن یا د ز زمان

                         چون ندانی که گشتم زبیداد ومکان

تو که دانی چه دارم وچه گویم با تو

                        پس چه لذت بری آخر چه گویم با تو

با کمی فکرهرآن وقت کنی یاد قدیم

                                 عاقبت شود میانم همچه کارد پنیر

پس تو دانی که لعاف است چرا می پورسی

              گر که دانی که راست است چرا می ترسی

من همینم بگفتم به سالهای پیش

                    باز نوگید چرا گشت که مویت سفید   

 هرکسی درد به دل داردو تنها نبود

                              آدم بی قم وقصه که آدم نبود

آخرین بار شنیدی تو ز من راز دلم

                                عاقبت گشت به آشکار چه فر یاد دلم

من نیازی ندارم کنم لعاف با تو

                              هرچه دارم همین است که گفتم باتو

من ندانم که چه خواهی زمنه سوخته جگر

                               من ندانم چه روزی تو شوی قر تو کمر

تو به تهدید بگوفتی نوشتم دوست

                             توچه خواهی یا ناخواهی شودم بی تو خبر

با کمی فکر تو گرفتی یکی بهر خودت

                            چه شود اکنون که خواستی تو ز دها نفر

زندگی سابق هیچه به تو ربط نداشت

                             این منم حا له که دانی چه گوئی چه خبر

گر که سیری زبرم منکی مشتاقم من

                              گر که خواهی ببرم مرغ گرفتارم من

من ندانم تو چه خواهی چه گوئی آخر

                               تو مرا کشتی ازین ناز ادات تو آخر

بته بگم ساعت 5 غم دلــه داغون کرد

                               بعد زنگت چه کنم با زلبمه خندون کرد

تو که دانی دل من همچه داغ ز دنیا بود

                               زده آتش بجانم که چو هشیار بود

 

من ندانم چه بگم چون نداری تو خبر

                            همچه طفلی که شدم محتاج اون دست پدر

تو میندش که زیبائی تو رفت به دلم

                               تو میندیش که اون اشوی تو رفت تو دلم

اون محبت که نیازم به دنیا که بود

                               در برت دیدم دیدم که چنین رفت به دلم

از تو دارم یک کله هیچ مرا آزار مده

                              من اسیرعشقتم باز مرا فر یاد منده

گر بدانی همین شعر چرا گشت عوض

 

                             بعد زنگی که زدی قلب مرا خوشحال کرد

 

 

 

                        

۴۴

یکی از شعرهای شوهر عزیزم  اما حالا من شدم بدقدم ناپاک و ...


   09 may 2006 dubai

 

مرا ساختی

تومیدانی چه کردی با دل من   

         بکشتی هرچه بعد بود محفل من

 

تو میدانی مراساختی به سختی   

       حاله سایش بشین آنچه که ساختی

 

نیازی نیست بگم که تو کی هستی  

   مرا ساختی کنارش خوب نشستی

 

بشین جانم که تو آرم بشینی     

        چه ماهی در کنار آب بشینی

 

ندانی ای عزیز م تو چه هستی 

        چوگل قرمز بر قلبم نشینی

 

نشینی همچه روحی در دل من    

     گرفتی تو همه آسایش من

 

زعشق تو دیگر حالی ندارم    

       چو شب آید ستاره می شمارم

 

شدم عاشق به راه کوه گشتم   

       غم دل را برآن سنگی نوشتم

 

              شوهرت

 

۴۳

سلام َ خیلی وقت است ازت خبری ندارم . شاید این طور هم برای تو و هم برای من خوب باشه. یک چیزی بگم بهت . فقط پررو نشو. میدونی نمی تونی بی خبر ازت بمونم و تصمیم گرفتم هر موقع دلم برات تنگ شد مثل قدیم ها برات نامه بنویسم.

میدونی یادم میاد اون موقع که عید برای مجلس ختم اومدم اینجا. برای اولین عید بود که با هم بودیم ولی نه دومین عید بود. ولی اولین عید بود که تو خونه خودمون تو شهر جدید بودیم. اون موقع خیلی با علاقه به من میگفتی اگر میخوای بری به خانواده سری بزنی باشه برو بلیط ارزون است.

مثل بچه ها خوشحال می شدم که ای بابا عچب به فکر من است.

یادم هست اون موقع ها گاهی باهات حرف میزدم که چرا به پان زنگ می زنی یا همیشه در تماس هستی . میگفتی این پان نیست . این کس دیگه است و قسم میخوردی که اون نیست.

یادت است که سر ویزای چند نفر مدام با یکی تماس داشتی میگفتی پان نیست. یکی دیگه است کسی است که مراقبش است بعد گفتی چون اون یک نفر نیست پان دنبال ویزاهاست.

یادم میاد با خوشحالی میگفتی که یک کسی را  حتما پیدا کرده . میگفتی چرا زنگ می زنه میگفتی بابا من ولش کردم به خاطر اون است. هر وقت کسی را پیدا کرد دیگه تماس نمی گیره.

میگفتم اقای من چرا تو اون کشور لعنتی باز با تو بود؟ میگفتی نه نبود من مراقبش بودم که جنده نشه و سرش کلاه نره.

میگفتم عجب مرد خوبی عچب مرد غیرتی . دیگه نمیدونستم که باهاش سرو سر داری که اینطور میگی.

یادت میاد یک روز از خواب بیدار نشده بهش زنگ زدی . و معلوم بود شب خوابش را دیدی. گفتم به اون زنگ زدی گفتی نه دیوانه شدی کس دیگه بود.

یادت میاد موبایلت دست من بود. هیچ عکسی توش نبود. یک دفعه دیدم به به عکسی توش است گفتم این کی است . گفتی نمیدونم دست کسی بوده شاید مال اون است. نگو همان پان است.

و من ساده و به قول تو من بد قدم و ناپاک چه خوش باور بودم.

و اون عید یادت است شبها چه میکردی ناراحت بودی که من یک هفته نیستم. نگو از طرف دیگه برنامه گذاشتی که پان عزیز بیاد. و عجب باز به این غیرت .. که حداقل نشون میدادی که ناراحتی یک هفته تنها می مونی.

یادت میاید اومدم گفتم کسی خونه بوده گفتی نه . قسم خوردی اون هم چه قسمی . بعد سیم کارتی به من دادی و گفتی این بهتر است. نگو مال همون پان عزیز بوده .

و من احمق و ساده تر از قبلم...

میدونی خوب بلد بودی من رو بازی بدی ................

۴۲

بعضی از سرگذشت ها را که میخونم و شاید می شنوم فکر میکنم باز خدا رو شکر که من زودتر جون سالم بدر بردم.

البته بگم وقتی دونفر با عشق زندگی را شروع میکنند و بعدها به تنفر تبدیل میشه هیچ کدوم قبول نمیکنند که تقصیر هر دو بوده و زوج مناسبی برای هم نبودند. هر کس تقصیر را سر دیگری می زاره . ولی باید قضاوت کرد. هر کس کارهای خودش رو قضاوت کنه . من این کار رو کردم دیدم و فکر کردم ایراد هم داشتم و نتونستم زن بودن خودم را ثابت کنم.

هر کس یه سرگذشتی داره.

۴۱

میدونم چند وقتی است که جواب هم بهت ندادم . اره وقتی نوشتم برای همیشه خداحافظ . باز  یادداشت گذاشتی مثلا نامه من رو جواب دادی. نامه ایی که چند روز پیش از خداحافظی برات زدم. ایرادی نداره .

با اون نامه اخری جوابی دادی کتبی که دیگه نمی تونی هیچ حرفی بزنی. من همه را میخوام فراموش کنم ولی نمیتونم . خیلی چیزها یادم میاید و فکر میکنم از اول آشنایی فقط و فقط فیلمی بازی کردی که خودت هم باور میکردی.

یادت است وقتی میامدم خونه خارج از ایران میگفتم این دمپایی ها رو بنداز بیرون میگفتی بزار باشه. میدونستی من همه را میگردم وقتی خونه نیستی و خیلی خوب خیلی چیزها را پنهان میکردی. میدونستی که من همه چی را دیده بودم بهت میگفتم میگفتی نه از قدیم است. و من بیشعور تر از خودم باور میکردم .

خودم خودم را گول میزدم بابا دوستت داره حالا بهت عادت میکنه و خیلی چیزها را می زاره کنار. ولی همین خریت من کاری کرد که دیگه نه کسی را می تونم دوست داشته باشم و نه کسی را باور می تونم کنم. هیچ کس را قبول ندارم.

میدونی کسی را انتخاب کردم یعنی تو را که از تمام چیزهایی که میخواستم هیچ بودی. فقط دیدم دوستم داری و دیدم سن بالا داری و میخوای زندگی کنی. گفتم از همسن و سال خودم بهتر است. ولی ای عجب دنیا چطور میچرخه . چرخی زد که فکر نمیکردم

همکاری داشتم همیشه میگفت دل نشکن که دلت را خدا روزی می شکنه .

نمی دونه دل کی را شکستم خدا من رو ببخشه . که این زندگی من شد.

ناشکری نمی کنم. باز خدا رو شکر میکنم که خانواده ایی دارم که حداقل پشتم هستن. میتونم باز روی پای خودم باشم. ولی ای عچب خانواده تو ؟؟؟ هیچ نگفتن چه میکنی... فقط برای خبر چینی و فضولی برای جنابعالی زنگ زدن و دیگه تمام .  خیالشون راحت شد.

میدونی وقتی بهشون گفتم چه کردم و تو چه کردی . چی گفتن؟ ببخش هر خانواده یک نفر بد توش پیدا میشه و اون هم بد خانواده ماست.

من برای دعای رحمت و روزی میکنم. روزی ات زیاد بشه .

اخه من بدقدم بودم و حالا که دو سال است و یا بیشتر ازت دورم پول دار شدی و خوش میگذرونی . یعنی امیدوارم که اینطور شده باشه. ولی ای خدا تا جایی که میدونم باز هیچ هستی .

یادت است شب اخر چه حرفها زدی . گفتی به طلا دست میزنم خاک میشه . بخاطر تو

بخاطر وجود تو  کارهام پیش نمی ره چون بد قدمی

بخاطر وجود تو طلاها خاک می شه چون بد قدمی

بخاطر وچود تو هر کاری میکنم به هم میخوره چون بد قدمی

و خیلی حرفهای دیگه

و یادت است که وقتی میخواستی خرم کنی که برگردم چی میگفتی. اره میگفتی به جان عزیزانم به جان برادرم که کفن کنم هم پول تور ا می فرستم و هم خرجی و هم اینکه سه ماهه بر میگردی. ای عجب سه ماه شد دو سال و اندی .

میدونی عزیز به چی فکر میکنم. به شبی که اومدم برای وام و فهمیدم چه کردی و گفتم نمی ام . یادت هست چی میگفتی. گریه کردی و ناله

گفتی به خاطر انسانیت با من بمون کمک کن . میدونی که حتی بچه هام با من تماس نمی گیرن فقط پول که میخوان یادشون می افته بابا دارن . به خاطر خدا با من بمون . و هزاران التماس دیگه و حرفهایی که دل هر کس را ریش میکرد.

یادت است حالا ماشالله فامیل دار شدی بچه هات پیشت هستند . خوش باش. خدا برات بسازه ولی این حرفها یادت باشه.