ماه محرم هم شروع شد... دو روز است اصلا حوصله ندارم .. دوست قدیمی شیرازی خودم را دوباره پیدا کردم ... یک جورهایی با هم خول هستیم ... دوسال است همدیگر را می شناسم بدون دیدن .. اون شیراز و من تهران ..


یکی از دوستان هم پدرش فوت کرد.... خیلی بد است که بدونی پدرت مریض است و داره از دنیا می ره .. و منتظر باشی بهت بگن بیا که دیگه پدر نداریم ... هر چی پدر پیر باشه و حتی مریض باز هم پدر است .. خدا همه پدرها را سالم نگه داره .


هفته اینده امتحان زبان دارم ... میگن سخت است .. امتحان pet است ... میدونم قبول می شم .. ولی باز کمی استرس دارم .


حوصله ام سر رفته ... یک جورهایی خسته هستم .. همین   از اینترنت بازی هم خسته شدم . .از وبگردی خسته شدم .. از دوست اینترنتی خسته شدم .. حرفها شده یک نما یک جور .. همه یک جور حرف می زنند. تو همین فیس بوک تمام حرفها شده تکراری ... هیچ کس انگار حرف خودش را نمی زنه 


باز اینجا می شه هر چی دلت خواست بنویسی ولی اونجا نه ..