به التماس نجیبم بخند حرفی نیست شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست
در امتداد جنونم بیا و رو در رو به خنده های عجیبم بخند حرفی نیست
از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند به این غروب غریبم بخند حرفی نیست
طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست
من از عبور نگاهی شکسته ام، آری شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست
به حال من ، پری دل گرفته هم خندید تو هم بخند حبیبم ، بخند حرفی نیست

دوست دارم 

 

 

http://rozitaaa.blogsky.com/

۱۲۳

سلام دوست من  

 

امروز دلم نمیخواست بیام شرکت . اصلا طوری بودم که دل میخواست برای خودش به قول معروف ول بگرده . تو خیابان را نگاه کنه به همه جا سر بزنه . ولی اومدم شرکت با دلی که اینجا نبود.  

 

تا رسیدم گفتن چند تا از همکارها تلفن کردند و گفتند نمی ان . تا به مدیر گفتم عصبانی شد و ناراحت و مثل همیشه چرا وچرا و باید و باید... بعدش ارام شد و چیزی نگفت . 

 

چند روز است دلم باز هوایی شده . دیروز برای یک اس ام اس زدم و روز خوبی را براش ارزو کردم . شب پشیمان شدم و گفتم بیخیال. اون به قول خودش اگر گرفتاری زیاد داشته باشه و سرش گرم دیگه یاد من نیست. 

 

روزی که گریه میکرد و میگفت خدا نکنه روزی من را اذیت کنه و گریه من را ببینه . ولی حالا چی .. سه سال است ازش دورم . دیگه خودم از خودم خسته شدم . کاش کارم زودتر تمام بشه که امسش هم روم نباشه . میدونم اونجور شاید دیگه بهش فکر نکنم. 

ولی میدونم دیگه به کسی هم نمی تونه دل ببندم چون فکر میکنم یک بازیچه بیشتر نمی شم. 

 

امیدوارم بقیه روز روز خوبی باشه و کارها مثل همیشه روبراه .  

اگر......

اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

 

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت؛عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

 

اگر براستی خواستن توانستن بود ؛ محال نبود وصال ! و عاشقان که همیشه خواهانند؛همیشه میتوانستند تنها نباشند

 

..........

 

 

اگر گناه وزن داشت ؛ هیچ کس را توان ان نبود که قدمی بردارد ؛ تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی ...و من شاید ؛ کمر شکسته ترین بودم    

 

اگر غرور نبود ؛ چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمیگفتند ؛ و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمیکردیم 

 

اگر دیوار نبود ؛ نزدیک تر بودیم ؛ با اولین خمیازه به خواب میرفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمیکردیم 

 

اگر خواب حقیقت داشت ؛ همیشه خواب بودیم      هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند 

 

اگر همه ثروت داشتند ؛ دل ها سکه ها را بیش از خدا نمیبرستیدند      و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید ؛ تا دیگران از سر جوانمردی ؛بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند     اما بی گمان صفا و سادگی میمرد .... اگر همه ثروت داشتند   

 

اگر مرگ نبود ؛ همه کافر بودند ؛ و زندگی بی ارزشترین کالا یود     ترس نبود ؛ زیبایی نبود ؛ و خوبی هم شاید   

 

اگر عشق نبود ؛ به کدامین بهانه میگریستیم و میخندیدیم؟    کدام لحظه ی نایاب را اندیشه میکردیم؟   و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب میاوردیم؟    اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم .... اگر عشق نبود 

 

اگر کینه نبود؛قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند 

 

اگر خداوند ؛ یک روز ارزوی انسان را براورده میکرد    من بی گمان    دوباره دیدن تو را ارزو میکردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا   انگاه نمیدانم    براستی خداوند کدامیک را می پذیرفت

 

 

دکتر شریعتی