169

این روزها بی حوصله شدم باید یک تنوعی ایجاد کنم . نمیدونم چرا ؟ از وقتی که یکی از آشنایان مادرشون فوت شد من هم شدم بی حوصله. تمام مدت فکر میکنم که یک روز هم مادر من می ره . و همیشه دعا میکنم که هیچ وقت تو زندگی مشکلی براش پیش نیاد که حتی محتاج یک لیوان اب بشه که یکی بده دستش .. خدا انشالله تا موقعی که هست بتونه کارش را انجام بده و هیچ وقت تو رختخواب نیافته .

عمه ام که سخت مریض است.. کسی که الزایمر داره همه میدونیم که زمانی طولانی را میخواد .. و الان بعد از 5 سال دیگه حتی نمی تونه از رختخواب بیاد بیرون و یا حرف بزنه ... چند بار حالش بد شده بوده که بردن دکتر ... خدا به اون هم کمک کنه .

از یک طرف هم که پسرخاله .. اون هم سخت مریض شده .. یکنفر بره بیمارستان برای عمل قلب .. بعد از آزمایش به خانواده بگن بابا دیر شده .. یک غده سرطانی 25 سانتی تو کبد داره که یعنی دیگه هیچ /... حتی زده به معدش ..


این شده فکر من .. از یک طرف هم مشکل خواهرم بود که مدام نگران بود نکنه کار پیدا نکنه .. ایران هم نیست .. و یک نفر تو یک کشور بیگانه کار نداشته باشه سخت است .


امیدوارم خدا بهم صبر بده .. و بتونم دوباره روحیه قبلی را پیدا کنم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد