عصبانی ام . نمیدونم از دست خودم است یا از دست این خدا و این زمانه.


هر شب شده کارم که بشینم آخرین ای میل اش را بخونم . نوشته بود که اسم من نحس بوده .


آخه کسی نیست به این احمق بگه واقعا اگر نحس بودم چرا از اول نگفتی برو دنبال کارت .


زندگی مثل یک فیلم می اید پیش چشمم که از اول چیزی نداشت و از اول گفت که برشکست شدم .


و من احمق روم نمیشد بگم چرا دروغ گفتی و خیلی از دروغ هاش را فهمیده بودم و فقط میگفت به خاطر تو بوده و من هم باور می کردم .


حالا هر شب یک عکس جدید می زاره تو فیس بوکش . با کت و شلوار مرتب . منطقه ای که دوست داشت اونجا بره . بعد میگه وضعیت ام خراب است و تحت نظر سازمان ملل هستم که بروم کانادا .


خیلی دوست دارم کارم که تمام شد برم روبروش بشینم و بگم . من بد قدم بودم اول قیافه ام بود و قدمم . بعد شد اسمم حالا چی شدی؟


دلم نمی آید نفرین کنم یا لعنت کنم . چون خودم گرفتار میشم و براش دعای خیر میکنم ولی عصبانی ام و از اول زندگی سپردمش دست خدا. و امامش حسین .


هر دو می دونند چی بر سر من امد. امیدوارم خدا فقط به خود من آرامش بده دیگه چیزی نمی خوام .


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد