ماه رمضان

ماه مبارک بر همه دوستان مبارک .

مدتی است چیزی ننوشتم . وبلاگم را باز میکردم ولی باز می بستم. هر ماه رمضان میاید کوله باری از خاطرات خوب و بد را می اره .

خاطرات خوب مربوط به دوران کودکی و نوجوانی است که با خانواده دور هم سحری می خوردیم یا افطار می کردیم. یادم هست اون موقع پدرم مواظب بود که سحری خوب بخوریم برامون همه چی آماده میکردن و بعد از سحری با هم نماز می خوندیم .یادش بخیر .

بعد ها به علت معده دردهایی که گرفتم دیگه نتونستم روزه بگیرم . ولی چند سال پیش گرفتم اون هم تو شهر غریب و کشور غریب. با یک همدم بودم . خوشم میامد که روزه را بگیرم . هم تنها می موندم و هم اینکه مواظب بود من افطار بخورم . و برام جالب بود خیلی اوقات که افطاری برام می فرستاد نمیدونستم خودش نیست و از راه دور دستور میده که برای من افطاری بیارن .

یادش بخیر . امیدوارم که الان خوب و خوش باشه . ولی بدترین ماه رمضان را ۴ سال پیش با ایشون داشتم . از یک طرف مثلا افطاری می فرستاد و از طرف دیگه هر شب هزار حرف میگفت و دل می شکست . نمیدونستم چه کنم؟ من هم فقط توکل میکردم فقط توکل.

سال اول که با هم بودیم ماه رمضان بود شب نوزدم . داشتم دعا گوش میکردم. اومد و عصبانی هم اومد. دید من دارم دعا گوش میکنم . چیزی نگفت فقط دستی روی گردنم گذاشت بعد از چند ثانیه گفت ارام شدم . و تنها گذاشت که بقیه دعا را گوش کنم و بخونم . نمیدونم از دل بود یا نه ؟

و حال بعد از سه سال دوری باز هم خاطرات میاید. هر کاری میکنی باز هم میاید . هر کاری میکنی نمی تونی پاکشون کنی. میگن لحظه آخر به یاد می مونه و راست هم میگن . هیچ وقت یادم نمیره التماس میکردم وقت سفر نیست میگفت خسته شدم و رفت . مثلا عید فطر رفت سفر که استراحت کنه . چون کار نبود و همه جا تعطیل . ولی من مجبور به خونه موندن به خاطر اینکه نمی تونست برای دو نفر هزینه کنه .برای خودش داشت . ولی نمیدونستم که تنها نیست . با کسی تو یک کشور دیگه قرار داره .

و بعد از اون سفر دیگه زندگی خراب که بودی خراب تر شد . بدتر شد . پر  از توهین و پر از سختی . ولی همه برای من بود نه ایشون . اره مشکل مالی بود ولی برای سفر ایشون نه . برای  خرجهای غیر از زندگی و کار نه .

مشکل من بودم . میگفت بد قدم . بد شانس . نحس و همه چی شنیدم و دم نزدم که برنگردم . به خانواده برنکردم که بگن همه چی را بردی . سرمایه را بردی و دادی و دست خالی برگشتی.

بعد ازسه سال دوری . حالا هر شب میگم خدایا شکرت . اینها قسمت نیست . بی عقلی و بی خردی و راحت تر بگم خریت و سادگی من بود که این بلاها سرم اومدم


هر چی بودگذشت. ولی از دل هم کاش میشد گذشت. کاش میشد همه چی را فراموش کرد. کاش میشد بخشید ولی واقعا میشه . ؟؟؟

دل شادی که داشتم واقعا مثل یک بچه بودم میشه دوباره برگرده. از روزهای اول بهتر شدم خیلی بهتر شدم که دکترم پیغام داده که خوشحالم شاد دیدمش .

ولی خاطرات دل را میشه پاک کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


نظرات 4 + ارسال نظر
هموطن 30 مرداد 1389 ساعت 23:52 http://yaddashthayman.blogsky.com/

منتظرتم

یوسف 31 مرداد 1389 ساعت 15:57

سلام
باز هم خوب کار ی میکنی که مینویسی

سلام
و مرسی که بازم بهم سر زدی . ممنون .

= 31 مرداد 1389 ساعت 17:54 http://love548.blogfa.com

وبلاگ جاب داری.به من هم سر بزن.

فرانک 2 شهریور 1389 ساعت 15:33 http://FARANAK313.BLOGSKY.COM

وبلاگ جالبی داری. قشنگ مینویسی. به وبلاگم هم سربزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد