فاصله

اگر فاصله افتاده  اگر من با خودم سردم  

تو کاری با دلم کردی  که فکرش را هم نمی کردم 

چه آسان دل بریدی  از دلی که پای تو گیره

که اگر از این بدتر هم باشی  واسه تو نفسش می ره   

نمی ترسم اگر گاهی دعامون بی اثر میشه  

همیشه لحظه اخر خدا نزدیک تر می شه  

تو را دست خودش دادم که از حالم خبر داره  

که حتی از تو چشمهاش را یک لحظه بر نمی داره   

تو امید منی  اما داری از دست من می ری 

با دستهای خودت داری همه هستی ام را می گیری  

 با تمام دنیا باز هم

با چشمی که نخوابیدم  

مگه می زاره دل تنگی  

اگر گریه امان می ده  

مریضم کرده تنهایی  

ببین حالم پریشونه  

بقدری اشک می ریزم  

که برگردی به این خونه  

حسابش رفته از دستم  

شبهایی راکه بیدارم  

شاید از گریه خوابم برد  

 درها رو باز می زارم  

نمی ترسم اگر گاهی دعامون بی اثرمیشه  

همیشه لحظه اخر خدا نزدیک تر می شه  

تو را دست خودش دادم که از حالم خبر داره  

که حتی از تو چشمهاش را بر نمی داره  

 اگر من با خودم سردم 
نظرات 4 + ارسال نظر
آزاد 27 تیر 1389 ساعت 07:53 http://www.blog.cheshmehregi.com


سلام دوست گرامی ، بخش دوم مطلب پیرامون انتخابات سال پیش در ایران آماده است ، هر زمانی فرصت داشتید خوشحال می شوم آن را نیز بخوانید. موفق و پیروز باشید

یوسف 27 تیر 1389 ساعت 19:08

بگذار سر به سینه من ، تا که بشنوی ،
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را.
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق ،
آزار این رمیده سر در کمند را.
بگذار سر به سینه من ، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدام است .غم کجاست ؟
بگذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان ،
عمری است در هوای تو از آشیان جداست .
دلتنگم آنچنان که : گر بینمت به کام ،
خواهم که بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من ،
ای نازنین – که هیچ وفا نیست با منت –
تو ، آسمان آبی آرام و روشنی ،
من ، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم !
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو ،
بگذار تا ببوسمت . ای نوشخند صبح ،
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب ،
بیمار خنده های تو ام ، بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

یوسف 27 تیر 1389 ساعت 19:10

( سروده دوست خوبم رضا سلیمانی )


بانو نپرس امشب چه مرگت بود ؟ باران را تماشا کن
چتری برای غربت گنجشک های خیس پیدا کن

من و گریه ؟ ... هرگز ! تار را بردار و یاد از سیمهای شهر
با قطره های آب آویزان ، همان نتهای تنها کن

سردم شده خاتون ، برایم یک پیاله خنده میریزی
این کلبه تاریک است ، می ترسم ، چراغ دل مهیا کن

تا خاطرات یخ زده باور کنند از کودکی باقی است
باغی است پشت چین پیشانی، تو با یک بوسه پیدا کن

ای کودک معصوم آرامش ، تو هم که خسته ای خاتون
در آشیان شانه های خسته ام آرام لا لا کن

[ بدون نام ] 28 تیر 1389 ساعت 00:09

دوست گرامی یوسف

ممنون از متن های زیبایی که برام گذاشتی . امیدوارم همیشه موفق باشی.

سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد