باز هم تو امدی بر سر راهم
آی عشق
میکنی دوباره گمراهم
دردا من جوانی را به سر کردم
تنها از دیار خود سفر کردم
دیری است قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سرگذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرقه در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان و بی هم آوازم
می رم شبها به ساحل ها
تا بیام خلوت دل را
روی موج خسته دریا
می نویسم اوج غم ها را
بسیار زیبا ... میشه اسم شاعرش رو بگین ؟
+ خوشحال میشم به بلاگ من هم سر بزنی :)
موفق باشی ... :)
سلام
کم پیدائی .راستی این شعر از کیه ؟ حرف حرف داره
سلام
هر روز به امید مطلب جدید میام وبلاگت