۹۷

این چند روز که تو اینترنت نبود و به فایلش سر نزد خیلی دلم میخواست بدونم کجاست. فضولی ام گل کرده بود و حتی چند بار زنگ زدم که تلفن راجواب دادولی من حرف نزدم . و معلوم بود که داره کار میکنه . و یا صداش خسته بود.

امیدوارم خدا بهش کمک کنه . خیلی دلم تنگ شده و دلم میخواست سر زندگی ام بودم . ولی وقتی یاد بعضی از کارهاش می افتم می گم دیوانگی است این زندگی را رو شروع کردن. اون همه دروغ اون همه بازی و اون همه سرزنش از طرفش . اون هم برای چی ؟ برای اینکه همیشه با دیگران که با بود مقایسه میکرد. یعنی با زنهایی که فرهنگشون با ما یکی نیست و نمی شه مقایسه کرد. خودش را خارجی می دونست در حالی که مثل یک مرد اصیل و سرکش بود و مردی بود که برای خودش ازادی و برای زنش خونه نشینی می خواست . برای خودم متاسفم میشم.


دوستم که بهم گفت شوهرش فوت کرده ناراحت شدم . این دختر چقدر شوهرش را دوست داشته با اینکه چند سالی بوده که جدا از هم زندگی میکردند . هیچوقت نپرسیدم چرا ؟ ولی میدونم حتی طلاق نگرفته بود و میدونم که کارش بعد از فوت شوهرش به بیمارستان کشید. ولی بنده خدا حتی نتونست سر خاک سپاری شوهرش بره . چون با خانواده شوهرش اختلاف داشت. به این هم میگن زندگی ؟ مسخره است . واقعا مسخره است . نمی تونم و نمیدونم تقصیر کی بوده. ولی همیشه از یک جرقه کوچک شروع میشه و دخالت دیگران . خدا شوهرش را بیامرزه . و به این بنده خدا هم کمک کنه .

نظرات 1 + ارسال نظر
عرفان 12 اردیبهشت 1389 ساعت 11:22

سلام خسته نباشید
متاسفم
خدا رحمتش کنه و به ایشان هم صبر بده
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد