۹۴

این روزها هوا بارونی است و عصرها تو بارون خونه می ریم. مثل همیشه روزها می گذره ولی فکرهای جدیدی که به سراغ می اید امید به آینده میده .  

خودتون هم میدونید تو هوای بارونی ادمی دلتنگ میشه و دلش میخواد با کسی گپی بزنه . به دوستانم زنگ زدم که نبودند بعد هم باز حرف تکراری مثل همیشه.  

دلم میخواست بهش زنگ بزنم و حرف بزنم ولی چی بگم . چی دارم بگم و اون چی داره . میدونستم باز حرف گذشته میشه و باز بدون خداحافظی تلفن قطع میشه. 

و نمیخواستم باز هم یاد گذشته کنم. چون همینطور که یادم میاد می فهمم از اول راه اشتباه رفتم و از اول باید این راه را تمام میکردم. 

به قول معروف عشق در یک لحظه بوجود میاید ولی دوست داشتن در امتداد زمان .   

اون عاشق شد و من در امتداد زمان دوستش داشتم و اعتراف کنم الان هم دارم . درست است بعضی مسایل را نمی تونم فراموش کنم ولی دوستش دارم چرا؟  

 خودم هم نمی دونم. یاد اون توهین ها و بازیها می افتم ناراحت میشم . یعنی من ارزشم اینقدر پایین بود؟ یا خودم را دست پایین گرفتم؟ از اون بالاتر بودم ولی احترام گذاشتم کوتاه امدم ولی نشد...  

انشالله امسال همه چی تمام بشه

نظرات 1 + ارسال نظر
علی 31 فروردین 1389 ساعت 12:16 http://alisalar.blogsky.com

با درود و سلام؛
بسیار خرسندم از اینکه به سرای شما راه یافته ام و بسی استفاده بردم .
فرصت کردید به بنده هم سر بزنید.
در مورد تبادل لینک یا لوگو نظرتون را بهم بگین
ومنو از نظرات ارزنده خود بهره مند سازید
با احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد