۸۵

دیروز پیتزا فروشی دیدم که دو تا خانم اداره میکردن و پیتزا قیفی می فروختن. یک چیز جدید و جالب در ایران. متراژ پیتزای هم کوچک بود. چند تا صندلی فانتزی با میز گذاشته بودند و مکان جالب ارام و قشنگی را درست کرده بودند.  

رفتم تو فکر همانطور که پیاده برمیگشتم خونه فکر کردم خوب چی میشد ما هم اینکار را میکردیم.؟ از اول قرار بود این کار را بکنیم ولی نکردم. 

 

حالا گذشت و چند سال است ازت دورم. ولی حواست به زندگی خودت باشه. مال من که شکر خدا کمی سرو سامان گرفت. باز کار میکنم و مخارجم در میارم. و بین خانواده هم هستم. 

 

میگفتی من بدقدم و نحس هستم. یادم اومد در مورد بقیه میگفتی که دعای اون تو را گرفتار کرده که کارهات جور نمی شه. حالا نوبت من بود. به هر صورت تمام ... 

امیدوارم خدا بهت صبر بده خدا به تو قوت بده باز بتونی سرو پا بشی . باز بتونی خودت را جمع کنی و باز بتونی همان سابق بشی. سابقی که باز من قبول ندارم چون چیزی نبود که بهش بنازی چون هر چی بود از زحمات شریک کاری ات بود. 

 

از اعماق قلبم برات آرزوی خوش بختی میکنم و عمری طولانی . به خوشی و شادی و با جیبی پر از پول که بتونی باز سفر بری و هر کاری میخوای بکنی. 

 

امیدوارم که خدا هر چی میخوای بهت بده.

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام عزیزم
ممنون که بهم سر زدی
من حست درک می کنم منم تو شرایطت بودم عاشق شدم اونم تو 18 سالگی ولی نامزدی بهم خورد خیلی زجر کشیدم شبا تب می کردم چند سال طول کشید ولی از همون اول سعی می کردم فکر نکنم نمی شد به ورزش و درس و کار پناه آوردم وقتی از نظر ذهنی رهاش کردم بخت اصلیم وارد زندگیم شد که خیلی سختم بود جایگزین کنم از همون اول هم همه چیز به همسرم گفتم می خوام بگم ذهنت ازش خالی کن تا بتونی یه زندگی دیگه ای شروع کنی می دونم سخت می دونم نمی شه ولی سعی کن به خودت قول بده من الانم به یادشم ولی فقط برام یه حس مقدس همین یه عشق جاودانه تو زندگیمم خیلی سختی کشیدم تا به اینجا رسیدم ولی همش با شرایط مبارزه کردم خودت عذاب نده نذار سالهای جونیت با غم بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد