۸۱

لامذهب سخت است خیلی سخت است . امروز همش تو فکرت بودم احمق دیوانه . کاری کردی که دیگه راحت نیستم. اگر دوستم داشتی اون حرفها و اون کارت چی بود ؟ اگر نداشتی جرا کلاه سرم گذاشتی ؟ زندگی ام را به بازی گرفتی؟

مدام می خوندم که گذشته گذشته است . به خودم میگم . ولی کاری کردی که فراموشت نکنم و هر روز صبح بیدار میشم اول برای تو دعا بخونم و بعد چند تا فحش بدم که دلم خنک بشه .

امروز بهت زنگ زدم . بابت قرضی که داری. دلم نبود زنگ بزنم ولی زدم که دلم راحت بشه. ازت بدم اومد که گفتی وضعم خوب نیست. مگه میشه . ؟ باور نمیکردم که باز بگی.

من بدقدم بودم بقیه که خوب بودند. گذشته گذشته است. اره گذشته است . فکر کردن در مورد گذشته مثل به دنبال باد رفتن است. ولی وقتی یادم می اید چه بازی ایی با من کردی از تو و حتی فامیل تو بدم میاید.

من میگم می گذرم ولی چطور دلم را راضی کنم. امیدوارم خدا من راببخشه . ببخشه که ایطور بهت میگم ولی دروغگویی هستی منحصر به فرد.

خدا انشالله بهت کمک کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد