دیروز مقاله ایی خوندم مبنا بر اینکه یادداشت های روزانه و نوشتن خاطرات بهترین تمرین برای مغزَ و اینکه یک نوع خودشناسی است . که میشه با خوندن دوباره خاطرات به یاد آورد چی شده و از شادی ها لذت و در مورد ناخوشیها بررسی میشه . میشه در مورد خودمون قضاوت کنیم وراه چاره ایی پیدا کنیم .
خوب من هم این کار را می کردم و با نوشتن هر مطلب چند روزبعد می خوندم تا ببینم مشکل کجا بوده. خوش بختانه شاید بشه گفت مشکل از من بوده. از سادگی من و از اینکه درس عمل نکردم . در زندگی مشترک اینکه هر دو طرف به هم احترام بزارن خیلی مهم است. اینکه هیچوقت زن شوهر را و شوهر زن را با کس دیگه مقایسه نکنه.
در زندگی من همیشه با دیگران مقایسه می شدم . و این خیلی ناراحت کننده بود. یک بچه نبودم که بگم خودم را عوض میکنم شاید تا مقداری می شه ولی نه همه چی . جالب این است در مقایسه همیشه طرف مقابل پیروز بود. یک بار بهش گفتم خوب چرا نمی گی طرف بیاد پیش تو اصلا چرا ولش کردی؟ میدونید چی گفت : من عاشق تو شدم . الان میگم چه حرف خنده داری بوده چون به همه میشه گفت دوستت دارم . مثل بارها که شنیدم و دیدم به خیلی ها همین حرف را می زدی.
و اینکه من مشکل داشتم این بود که طاقت داشتم . وقتی در مورد دیگران میگفت و مقایسه میکرد من فقط گریه می کردم در حالی که میشد خیلی قاطع باید عمل میکردم و از زندگی این شخص هر چه زودتر می زدم بیرون.
تا اینکه پول و از همه مهمتر محبتم اعتمادم زیر پا بره و بعد بیام بیرون.