۵۸

احساس تنهایی میکنم. سخت است بگم ولی واقعا حس میکنم خیلی تنها شدم . وقتی با یکی از خواهرهام حرف می زنم میگم بابا تو داخل کشور دیگری هستی داری زندگی میکنی و راحت هستی میگه تنهایی اذیتم میکنه میگم من هم اینطور هستم میگه نه با خانواده هستی باز فرق داره. 

ولی واقعا اینطور است؟ 

نه گاهی حتی خانواده نمی تونم احساس ادم را درک کنه . هر کس به یک نفر مثل خودش نیاز داره. هر کس که نمی تونه این خلا را پر کنه ؟ 

دلم میخواد یک دوست یک همصحبت داشته باشم ولی کی را میتونم پیدا کنم؟ 

دلم را خوش میکنم به همین وبلاگ شاید با نوشتن کمی از این احساس کم بشه شاید ولی اگر بشه. 

این شبهای قدر که مشغول دعا بودم برای همه دعا کردم دعا کردم که هیچ کس تو کارش مشکل پیش نیاد و اگرهم اومد با صبر وحوصله بتونه مشکل را حل کنه . 

ولی هر موقع اسم .... به سراغم اومد براش دعا کردم ولی دلم صاف نشد که نشد. هر کاری میکنم نمی تونم ببخشم. شاید تو این زندگی من هم خیلی مشکل داشتم و خیلی ایراد داشتم . ولی باید خیلی راحت حرف می زدیم . نه اینکه الان فکر کنم فقط یک بازی بوده و من را بازی داده ............

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد