۵۲

زنم

 

یک زمان بی کس وتنها بودم

   یک زمان بی دم وهمدم بودم

یک زما ن عشق بسرم زد ندانم چه کنم

    یک زما ن غم به دلم ریخت ندانم چه کنم

نگذشت طول که دیدم چه شیرین است این عشق

  آقبت تسلیم عشق گشتم آخر چه کنم

چه کنم جونکه شدم طفل وشیر خار

  چه کنم این بقله گرم به رفتار زنم

ای خدا نور بتابان بدل پاک وقشنگ

    تا که گردم جوان بر سر رخسار زنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد