۳۶

ازعاشق پیشئی پرسیدن ای دوست
که عاشق توبگشتی  یا  شد دوست
بگفتا من زنی عاشق  بود 
همیشه من بفکر یار بودم
ولی روزی رسید دستش چه خالی
گذشتم تا بمیرد همچه حالی
نه فکرش بود بگیرد پول از من
فقط میخواست کنم من بش محبت
نکردم من به او در روز تنگش
 محبت باز ندید از یار سنگش
همین باعث شدو شد همچه سنگی
دوباره باز گرفت از من چه خالی
یروز در تک وتنهائی نشسته
بزنگی شیشه قلبش شکسته
سراغی از منه عشق گرفته
جوابش دادم ای عالم چه زشته
زدست دادم هر انچه در دلش بود
دوباره تک وتنها هر دویک سو
خدایا رسم عاشق من ندانم
بکی گویم بچندین بار برایم
همیشه هر گفتم در دلم ماند
یکی در کشوری دیگر به ایرون
همین شد من تکو تنها بمانم
چوماهی در کف دریابمانم
یه صیادی دیگر نیست تا بیاید
بدونم گر بیاید من نه انم





, 26 April , 2009 12:22:46


همیشه فقط روشنی دیدم
همیشه فقط خوشی دیدم
همیشه دلم خوش بودمانند کودک
به هر چیز خوش و خرم بود مانندکودک
زمانی رسید عاشق شدم من
کوس رسوایی زدم من
جهان شد پر از عشق و محبت
تا چشم حسودان زد بر تار محبت
بدزدید زندگی را و تیره کرد شب ظلمت
بقیه اش رو دیگه حوصله ندارم
حالم خوب نیست ازمایش دادم تا ببینم چی است



Sent: Saturday, April 25, 2009 10:25:54 PM


همیشه کوی مرگت را شنیدم
بجز نفرت ازت چیزی ندیدم
نمی دونم چه از ماله کجائی
زایرانی یاکه بندر نشانی
همین دونم همشه از مرگ بگوئی
زمین رنگی را تاریک ببینی
همین است رنگ روشن را نبینی
برای اینکه در دل چون نشینی
 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد