۳۲

سلام عزیزم

خیلی وقته برات چیزی ننوشتم . می نوشتم ولی برات پست نکردم .

در مورد خیلی چیزها به ترتیب برات می گم .

خوب میگفتی اختلاف از یکی از اتاق ها شروع می شه .

راست میگفتی . حالا که ازت دورم خوب می فهمم که همین اختلاف باعث خیلی چیزها شد . خوب شاید باید به من میگفتی ولی نگفتی. هر کس یک مدل است. باید قبل از هر چیز این مسئله را حل میکردی و به من میگفتی ولی طوری رفتار میکردی که به نظر می امد راضی هستی. ولی الان که فکر میکنم می بینم نه . تو به خاطر اینکه با خیلی ها اشنا بودی تمام مدت در حال مقایسه بودی و نمی تونستی فکرت را عوض کنی. مشکل مشکل هر دو بود. ولی وقتی این مسئله را تو زود متوجه شدی باید یا قطع رابطه می کردی یا یک طوری درست میکردی.

من هم نمی دونستم ولی از حرفهای تو باید متوجه تمام قضیه می شدم . وقتی میگفتی این مسایل برات اهمیت نداره . وقتی میگفتی این چیزها چیزی نیست تو زندگی چیزهای دیگر هم هست. ولی نه نمی تونستی ولی تظاهر می کردی. خوب حالا من راحت تر می تونم این مسئله را درک کنم و برام قابل قبول است .

تو تویی که نمی تونستی دل بکنی و تمام مدت در فکر کسی بودی و تمام مدت به رخ می کشیدی نباید این رابطه را ادامه میدادی.

یادت هست می رفتیم خرید میگفتی فلانی زرنگ بود. میگفتم من سر فرصت باید خرید کنم می گفتی اون چرا زرنگ و فرز بود. ولی هیچ وقت فکر نکردی اون یک خارجی بوده و به خرید در فروشگاههای بزرگ عادت داشته ولی من نه . چرا فکر نکردی که اون زندگی های دیگه داشته ولی من نه . این فکرها را نکردی . و حالا میگی که طرف چند بار زنگ زد و دیگه همه چی تمام شد.

یادت است بعد از مدتی بعد از اولین عید که اونجا بودیم گفتی طرف میگه چرا من پول ندارم . چرا من از خانواده پول نمی گیرم چرا من ... و تمام میگفتی اون میگه . باز من چیزی نگفتم ولی بهت گفتم یادت باشه من پدر ندارم که ازش پول بگیرم من کسی را ندارم ازش پول بگیرم ولی باز میگرفتم و فقط به خاطر این زندگی ..........که دوست داشتم ادامه بدم ....

یادت هست بعد از مدتی گفتی ای داد و بیداد پول نداریم خونه را اجاره بدیم وضع خراب است . یادت است که طلا فروختم حتی دستبند و گردنبند من را که قبل از اشنایی با تو خریده بودم و کلی قیمت داشت ولی توچه کردی.؟ باز هم به جای اینکه پول را به اجاره بدی نصفه دادی به کارگرت و بقیه رو هوا رفت .

میگی به حرف کسی گوش نمی کردی . یادت است کارگرت گفته بو د این جا طلسم شده است کسی را اورد که مثلا سحر را باطل کنه باز مثل همیشه گفتی که گفته از من است. یادت است تا یک هفته خودت را عقب میکشیدی و حتی خودت را جمع میکردی که خدای ناکرده من دستم به تو نخوره . حتی موقع خواب دیر می خوابیدی که مثلا به من نخوری .

یادت است برای دفعه اول که اومد خانه مادری دست خالی اومدم چون یکی از دوستانم بلیط گرفته بود. یادت هست از کارگرت خیلی تعریف میکردی و یک روز هر چی فیلم هندی بود بردی مثلا تو مغازه چه کردی ؟ گفتی اونجاست در حالی که طرف گفت که برده است خونه خودش .

یادت هست بعد از برگشت من گفتی به دختر طرف پول میدادی. در حالی که هر موقع من میگفتم پول بده میگفتی ندارم چه کنم .  یادت است گفتی به یکی دیگه از کارگرات گفته شوهر ندارم تو هم گفتی من هم ندیدم شوهر داشته باشه و یک روز گفتی یک نفر رو معرفی کرد تو خونه اش و گفت شوهرم است .

اینها یادت نیست بعد میگی من تهمت زدم ... بقیه را باز هم برات می نویسم .

یک روز این آدرس را در اختیار تو میزارم چه موقع نمیدونم

نظرات 1 + ارسال نظر
یک پیشنهاد برای تو 23 خرداد 1388 ساعت 00:22

آنکه با زندگی می سازد زندگی را می بازد
با زندگیت نساز زندگیت را بساز

سرمایه گذاری در کمپانی راه آسمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد