یار وفا بودی ورفتی

بدنیا با وفا بودی ورفتی

 ندیدی تو وفا از بهر یاری

 اگر اصل وفا بودی ورفتی

 گله کردم که من تنها نشستم

چوبی یاری  در غربت نشستم

 بدونم احرش یاری بگیرم

 که تنهائی دیگر باری نشستم

اگر بینی رفیقت با وفا نیست

 خوش اید که تو بینی خطائی

 بدانم لذتت است یک جدائی

ولی در خواب بینی تو دگر هیچ

این هم یک شعر از جدایی ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد