۲۰

خسته شدم. دروغ.میگم پول چی شد ؟ میگه ندادن . مسخره است. فکر می کنه ازش گذشتم. این دفعه دیگه این کار رو نمیکنم.

دلم تنگ است . بی حوصله .دلم میخواد با کسی حرف بزنم ولی با کی ؟ چرا بایدبقیه گوش شنوا برای مشکلاتی که خودم برای خودم درست کردم داشته باشند.

خدا کسی رو بی کس نکنه. ولی واقعا فکر میکنم بی کس هستم. خدا خانواده ام رو مخصوصا مادرم رو نگه داره . ولی با یک خانم مسن چطور میشه حرف زد. بنده خدا جز غصه خوردن کاری هم می تونه کنه.

تو فیلم ها می دیدم که شوهر سر زن کلاه می زاره .ولی باور نمیکردم می گفتم پستی است. ولی حالا که فکر میکنم می بینم همان بلاها سر من اومده . یعنی دوست داشتن یک طرف و بازی کردن با احساسات من و غرور من یک طرف.

خیلی دلم میخواست شجاع بودم و اعتماد بنفس خودم رو داشتم و رو در رو باهاش حرف می زدم .کاش موقعی که حرفمون می شد کسی پیشم بود که نمی ترسیدم جواب بدم .

فقط کاش.........

فقط نمیدونم چرا این شوهرهای خوش خط و خال تا حرفی می شه میگن طلاق می دم. از این حرف همیشه بیزار بودم و می ترسیدم .

حالا امشب تصمیم خودم رو گرفتم. فردا بهش میگم که همه چی رو تمام کنیم. نمی خوام دیگه حتی به عنوان یک دوست باهاش حرف بزنم . خسته شدم و جز اینکه اعصاب من به بازی گرفته بشه چیزی نیست.

الان که فکر میکنم می بینم از اول فقط بازی بوده و حتی دوست داشتن اون. چون شنیدم با هر کس هم دوست می شه براش همه چی می خره و میگه مثل بچه می مونم .

یعنی همون کاری که با من کرد.

خدا ببخشه و نجاتش بده . فقط یک چیز رو ازش بگیره ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد