۲

میدونی امروز چی یادم اومد؟ یادم اومد که بعد از عیدی که پیش تو بودم یعنی دو سال پیش گفتی میخواستی تمام چیزها رو به هم بزنی. میخواستی همه چی رو اون موقع تمام کنی که ای کاش کرده بودی. یعنی کاری که من هم میخواستم این کار رو بکنم ولی نکردم. و کاش تو کرده بودی که کردی. 

میدونی فکر میکردم که چرا این همه من رو معطل خودت کردی. اره دوستم داشتی ولی دوست داشتن هم فکر میخواد هم شرف هم انسانیت. این نیست که یک نفر رو برده خودت کنی و گرفتار خودت و خودت راحت و ازاد باشی. امکان نداره. اینجوری باید یک زندگی برای من درست میکردی و بعد فکر خودت بودی. یا از اول شرط میکردی که هر دو ازادیم. نه اینکه هر کاری برای من بد و برای تو خوب باشه. 

گذشته است. حالا که فکر میکنم می بینم که هر دو باید دو سال پیش این کار رو میکردیم. ولی هر دو نمی دونم چرا و چرا دلمون نیامد. از دوست داشتن بود یا اینکه .... نمیدونم  

 

دیشب زنگ زدن گفتن که که بدهکاری به یک نفر دیگه . ناراحت شدم گفتم ببین با من هم این کار رو کردی و با بقیه هم همین کار. معنی نداره. اگر نداری سفارش چیزی نده و اگر میدی کاررو درست انجام بده . فکر عاقبت رو بکن. چرا باید بدترین ارزوها رو برات کنند. که دل شکسته هستی بدتر از این نشه.  

چرا نمیدونم. ولی با هر کس حرف میزنی هم دلشون می سوزه و هم میگن سپردیم دست خدا. 

 

چوب خدا هم صدا نداره هر کس بخوره دوا نداره. توبه کن قسم میدم توبه کن که شاید همه چی برات درست بشه . بهت گفتم خواب دیدم که قران بر سر گذاشتی بهت گفتم این کار رو بکن ولی نکردی. 

 

من به جای تو صدها بار توبه کردم و بخشش خواستم. خدا من رو هم ببخشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد