زندگی این است که امشب دیگه حرف نزدی و پیام هم نزاشتی. باشه .اشکالی نداره. ولی برات نوشتم و باز می نویسم. اره دوشب حرف نزدم . دلم گرفته بود. میدونی چرا؟ چون دیدم خودم رو یکسال و نیم است معطل کردم و مسخره. همین . مسخره کردم خودم خودم رو مسخره کردم.

واقعیت هایی رو دیشب برات نوشتم. جواب ندادی یا اصلا نخوندی. دنیا همین است. فکر میکنم جوابی نداشتی. یادت است روزهای اخر میگفتی شماره تلفن بنویس. و میگفتی چیزهات رو یک جا بزار که میری بفرستم. میدونستم ولی باز خودم روگول زدم . اره . یادت است بارها گفتی برای دفعه اخر بغلت کردم. یعنی از همون اول میدونستی که دیگه من رونمی گی برگرد. حالا ناراحت شدی. هر چی گفتی چیزی نگفتم . اخه کدوم مرد خودش زنش رو دور میکنه بعد میگه تنهام میخوام زن بگیرم و خودم رو دستش بسپارم . یعنی چی؟ تواگر بلد بودی زن نگه داری همون نگه می داشتی. واقعیت هایی رو برات نوشتم که میدونم حسابی بهت برخورده. دیگه کاری باهات ندارم . خدا میدونه کی درست گفته و کی غلط . و کی نیت اش خوب نبود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد