خوب امروز هم تمام شد. باهات حرف زدم . دیگه حرف زدم به خودم افرین میگم که تونستم باهات حرف بزنم.  

چند روز بود که حرف نزده بودیم؟ هان؟ چند روز؟ دلم میخواست باهات بگم و بخندم ولی دیدم که نه زیاد برای قیافه گرفتی . من هم کارهای روزانه خودم رو گفتم و گفتم امروز چطور گذشت. ناراحت شدی. دلت نمیخواست بشنوی . شاید هم اصلا برات مهم نبود. اره گفتی تو هم خسته ایی ونالان . ولی چاره  چی است؟ چرا باید فکر کنی که من راحت هستم و تو ناز ونعمت دارم زندگی می کنم و اصلا یاد تو نمی کنم. میدونی چرا اینطور فکر میکنی؟ چون خودت زیاد هم ناراحت نیستی. 

چند روز است فکر میکردم که از دلت بود این اتفاق بیفته وازت دور بشم و راحت بشی. راستش فکر میکنم که وقتی خواستی برگردم از شوق بود که بله زندگی جدید شروع کنی. چون اخرین روزها ازت محبت ندیدم . شاید بگی نه من اشتباه میکنم. نه واقعیت این بود که تو مثل همیشه نبودی. 

خودم به خودم ظلم کردم . خیلی دوستت داشتم و دارم . شاید هم عادت بوده. ولی میدونی چند شب پیش گفتی که عادت کردی . فقط من برای تو یه عادت شدم؟؟؟ مثل یک گلدان یا یک لیوان که راحت می شه شکست. 

چی بهت بگم . برای مرگ برادرت گل فرستادم می دونی چه کار کردند؟ برگشت دادن که یا بنویس دوستان یا اسمت رو پاک کن . خنده دار بود. میدونی اگر من بودم چه کار میکردم . گل رو میگرفتم و اسم رو برمی داشتم . ولی احترام قایل می شدم . اگر می رفتم چی میشد؟ میگفتم برگرد که نمی خواد بیایی که وابستگان ناراحت می شن. خوشبحالشون که این همه دوستشون داری. 

میدونی تو حتی نتونستی زندگی قبلی خودت رو فراموش کنی. همیشه در موردش حرف می زدی. اون هم ناخواسته و من فکر میکردم بزار بگه که بدونم از دلش چی میگذره و ندانستم با همین گفتن ها تو دلت براش تنگ می شه. روزی که فهمیدم هنوز با هم تماس دارید دلم شکست . سخت است .  

یادت است رفتیم سفر برگشتیم تو فرودگاه گفتی . اگر اون بود میدونست چه کار کنه و کارهامون رو درست میکرد.  

من بیغیرت . واقعا بی غیرتی کردم . قدر خودم رو ندونستم. اخه هر کس جای من بود ول میکرد ولی باز مثل همیشه ساکت شدم و حرف نزدم . 

دوستم داشتی میدونم تو چشمات مشخص بود. یادم نمی ره ماه رمضون بود که داشتم دعای جوشن کبیر رو گوش می کردم و می خوندم . اومدی و ناراحت و عصبی بودی. چیزی نگفتی به من گفتی به کارت برس. ولی دست گذاشتی رو گردنم . برای چند دقیقه و ارام شدی.  

بارها گفتی بهت ارامش میدم . فقط با کمی لمس کردن بهت ارامش میدم. 

ولی قدر دونستی ؟ نه تو قدر خودت رو ندونستی.  

ایرادی که داری دهن بینی است . دست خودت هم نیست. موردی که از روز اول میگفتی دهن بینی نکن. موردی که خودت نتونستی بزاری کناری. زحمت زیاد کشیدی برای کارت . برای زندگی ولی هیچوقت قدر خودت و کارهات رو ندونستی و خودت باعث خراب شدن این زندگی شدی. میگی تقصیر تقصیر زنهاست . نه بخدا تقصیر تقصیر مردهاست. درست زندگی کردن و درست احترام گذاشتن و درست رفتار کردن .  

فقط احترام گذاشتن با همین کار میتونستی ارام باشی. در مورد همه نه فقط من . تو احترام هیچکس رو نداشتی .  

برات دعا میکنم که هر چی میخوای خدا بهت بده. خوب نیست خدا یک نفر رو از بالا به پایین بیاره .  

خدا برات روزهای خوبی بسازه که یاد من هم نکنی. امین

نظرات 1 + ارسال نظر

وبلاگ خیلی خوبی داری در صورت تمایل به تبادل لینک منو خبر کن مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد