شکایت نامه

ای خدا جونم مثل اینکه دنیا رو برعکس داری میکنی. راست بگو. نمی دونم چرا وقتی دل میکنی دوباره شروع میشه. کاری را فکر  میکنی تمام شده می بینی باز یک جایی اش لنگ می زنه. 

 

این چه حکمتی است تو داری؟ وقتی فکر میکنی دیگه راحتی دیگه همه چی درست است یک عزیز را از دست میدی یا اینکه دل می شکنی؟ اخه چرا 

 

یه موقعها شاکی میشم چرا باید این کار رو کنی؟ کسی رو از بالا می یاری پایین. خوب بکن ولی اطرافیان و خانواده اش چه گناهی کردند؟ چرا باید زجر بکشن ؟ چرا باید حالا که عزیزشون رو میگیری فکر نون و آب برای خودشون باشن؟  

چرا اصلا یک زندگی راحت میدی بعد ادم رو دق مرگ میکنی؟ چرا؟ 

این کار نه تجربه برای دیگران است نه چیز دیگه. می دونی چی میگن. همه میگن قسمت است. سرنوشت است. رو پیشانی نوشته شده . اخه چرا؟  

 

اگر هستی همه رو یک دست بزار باشن یک جور زندگی کنند.  

چی بگم . نمیدونم نمیدونم چرا باید اینطور باشه . 

 

ولی ای خدا به همه کمک کن. دلم نمی یاد کسی رو نفرین کنم یا کاری کنم که مشکلات براش درست بشه . میترسم از تو می ترسم . جدی میگم . از آینده می ترسم که خودم باز گرفتار مشکلات بشم . پس دعا میکنم مشکلات همه حتی اونی که برام مشکل درست کرد باز بشه که خودش شده پر از مشکلات.