افسوس که دیوانه عالم شده ام من
افسوس که بیگانه وخموش شدهام من
افسوس غریبم به کناری شدهام من
افسوس که راهی بدیاری شدهام من
افسوس ندیدم ز کسی مهر وفائی
افسوس که اواره این عالم شده ام من
افسوس نداند دیگران قدر زمانی
افسوس که زمان رفت وبیگانه شدم من
افسوس به خیری که بکردم به جهان من
افسوس همان خیر که بی کس شدهام من
افسوس که دیگر قدر منو هیچ ندانند
افسوس زجهان رفت چه محمد شدهام من
--------------------------------------------------------------------------------
سرگذشتی دارم ای عالم بکی گویم خبر
سرنوشتی دارم اما من به کی گویم پسر
من همان محمد که نامش مالکی خندن زمان
در کناری گوشهایی مردم کسی نیستم خبر
عالمی را با خودم من در جهان سیر کردم
در زمان بی کسی عاشق زمین گیر کردم
عاشقم مهری که نامش بر دلم بر جسته است
همچه پروانه چو ماهی بر دلم وابسته است
مالک مالم بود گر که غریبی امده
مالک جانم بود از قوم دیگر امده
ای عزیزان این بکرده بهر من این همسری
در کنارم ماند بهنگام همانند ولی
زحمتها دارد که بهرم اون کشید با بی کسی
کس ندانت اون چه کرده چون بهنگام داد رسی
من خودم دانم خدایا حفظ این زن تو نما
چو نگهدارش برایم در زمانی تونما
داستانها دارم اما حال برایم نیست دگر
خاطراتی از جوانی چون به پیری دیگر
محمد 07 sep 2007