-
[ بدون عنوان ]
11 آذر 1388 23:38
۶ روز است نمی بینمت تو اینترنت باشی.
-
۷۵
10 آذر 1388 22:59
ای خدا قسم به اون عشقی که در اوایل داشتیم کمک کن . به هر دو کمک کن که دوباره به زندگی خودمون برگردیم . ای خدا کمک کن تا مثل اول روی پا باشه . ای خدا هیچکس را از بالا به پایین نکش. ای خدا کسی را ذلیل نکنه و کوچک نکن. کافی است . نامردی کرد ولی تمام شد. ای خدا کمک کن فراموش کنم. کمک کن فقط خوبی ها را بیاد بیارم.ای خدا هر...
-
۷۴
10 آذر 1388 22:53
۴ روز است که نمی بینمت . نه ۵ روز شده . ولی نشون می ده که ۵ روز است به پروفایلت سر نزدی یعنی اینترنت نداری. فکر میکردم رفتی مسافرت ولی باز طاقت نیاوردم و زنگ زدم . تو وقت نداری و پول اینترنت نداری. میدونی امروز با یکی از همکارانت حرف می زدم .دیدم اون یک ادم تنها چقدر پیشرفت کرده . کارگر تو بوده . ولی تو به کجا رسیدی؟...
-
۷۳
6 آذر 1388 21:28
بالاخره چی؟ باید عادت کنی ؟ بدون اون باید عادت کنی ؟ یعنی دو سال را عادت نکردی توی تنهایی خودت بین خانواده بودی ولی تنها ؟ هنوز عادت نکردی ؟ هنوز باور نکردی که باهات بازی کرد ؟ هنوز باور داری که دوستش داری ؟ نه عزیز من فقط یک عادت بوده . خودت را عادت بهش دادی. درست است شاید الان تو موقعیت خیلی بدی باشه ولی باید بدونی...
-
۷۲
1 آذر 1388 09:14
خوب نامه هم رسید . میگی دیگه تمام شد . باشه تمام شد. دیگه چیزی بین ما نیست. به قدری شنیدم و دیدم که دیگه نمی تونم چیزی بهت بگم چون هر چی هم بگم میگی تهمت است. ایرادی نداره عزیزم تمام شد. و راحت شدی . ولی بازی که تو کردی خوب رو دست خوردی . اون هم از خدای بزرگ و امیدوارم همین خدا هم بهت کمک کنه . دیشب خوابت را دیدم که...
-
۷۱
10 آبان 1388 15:55
امیدوارم خدا بهت کمک کنه بهت هر چی میخوای بده اول از همه بهت عقل بده امیدوارم خدا این بار آبروت را حفظ کنه کمی بهت تلاش بده و چیزی که مایه دردسر تو است ازت جدا کنه امیدوارم بدقدمی دیگه تو زندگی ات نیاد که با رفتن این بدقدم زندگی ات بدتر نشه مدیریت یک خانواده به مدیریت مرد است امیدوارم این مدیریت را هم خدا بهت بده
-
۷۰
21 مهر 1388 11:23
بالاخره ان روز رسید. روزی که منتظر بودم ببینم برگه دادگاه که می رسه دست تو چی می نویسی. و باز مثل همیشه و باز مثل همیشه به رخ کشیدن پول بلیط هواپیما و .... میدونستم به خاطر سفر اولم همیشه ازت سرزنش خواهم شنید. و میدونستم اخر به خاطر همین مسئله باعث می شه از تو و زندگی زده بشم. و امیدوارم عاقل باشی و بقیه زندگی ات را...
-
۶۹
18 مهر 1388 23:00
همه را به پول بستگی داره حتی دوست داشتن تو به من . اره . نامه دادگاه برات اومد ناراحت شدی و میگی من پول به رخت می کشم. باز بهانه .... خوب معلوم است ایمیلی که برات فرستادم به دل دادت نوشته بودی دیدی که ... صدها بار از این ایمیلها دیدم دیگه چیزی نمیگم جواب ای میلت رو هم ندادم تا پایان ببینم چی میشه
-
۶۸
18 مهر 1388 12:46
هر شب برات دعا میکنم با اینکه میگی ناپاکم هرشب دعا می خونم برات با اینکه میگی ناپاکم هر شب سر بر بالین می زارم و با خدای خودم میگم دیگه کافی است . دیگه وکیل من کافی است . زجرش دادی ولی باز می بینم تو دردسری . نمیدونستم اول زندگی یک وکیل گرفتم و خودم را دست وکیلی سپردم که من میگذرم ولی او از حق بنده اش نمی گذره....
-
۶۷
18 مهر 1388 12:33
وقتی میخوای حقت را بگیری ناراحت می شن وقتی حرف حق می زنی ناراحت می شن وقتی میگی تحقیق کردم و چی شنیدی و میگی ناراحت می شن و ......... پس بزار همه چی را در حلقوم خفه کنم که دیگه نه چیزی بشنوم و نه حرفی بزنم. زمانی میرسه که شکاک بودن هم میشه ناپاکی و نامردی میشه عمل خیر زمانی میرسه که گوش زد کردن میشه ناپاگی و آزاد گشتن...
-
۶۶
15 مهر 1388 14:50
شکا یت به خدا 2006-03-30 گر که تو یار منی باز چرا بی خبری گر که توخدای منی پس چرا بی اثری همسرم گشته چه بیمار تو رحمی بنما باز دلم گشت گرفتار تو رحمی بنما تو خدای منی آخر م000 بیمار شد تو مگر رحم نداری که چنین دشوار شد ای خدا نزد تو آمد عزیزم دل پاک تو مگر چشم نداشتی چقدر نظر ونیاز تو به گفتی بیا ئید ببرم بیم نکن هر...
-
۶۵
15 مهر 1388 14:44
هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم چه کنم هیچ ندارم که به تو هدیه کنم چه کنم قلب شکسته که دوانیست به تو چه کنم این تن خسته که شفا نیست به تو من هما نم که دیدی درون وقت وزمان من همانم که شدی عاشق من دراین زمان من همینم که خدا ساخت زمن بعداز تو من همینم که خورم قصه ز وصلات با تو من همینم که ز عشقم چه لیلی شدی من همانم...
-
۶۴
10 مهر 1388 11:28
زندگی مثل یک قصه است . همه ما می ایم و می ریم. و نمی دونم پس از مرگ چی میشه . دیشب یک مصاحبه ایی بود در مورد زندگی دوباره و مصاحبه در درون قبر بود. واقعا ما ادمها اگر زمانی هایی را اختصاص بدیم که داخل قبری باشیم چی میشه. ؟ من خودم تا بحال امتحان نکردم . واقعا بعد از مرگ چی میشه . ؟ دوباره بعد از مدتی به زندگی بر...
-
۶۳
5 مهر 1388 14:55
الهی یکتای بی همتای ای بی همتا تر از عالم نگاهی کن بر ما که محتاجیم به نگاه تو شد دو هفته بی خبری از تو که نکردی نگاهی تو بر ما کاش این دل طاقتی داشت بسان کوهی از بیرحمی ها باید خودم را حفظ کنم و همینطور ادامه بدم . بالاخره چی ؟ باید این جدایی را برای همیشه تحمل کرد
-
۶۲
4 مهر 1388 14:12
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد ای خدا خودت میدونی دلم صاف و پاک . میدونی از دل صدات میکنم میدونی وقتی میگم خدایا شکرت از تمام وجودم می گم . ای خدا خودت شاهدی که دلم نمی خواد دروغ بگم . تهمت بزنم یا هر کار بد دیگر. ای خدا امروز را به بزرگی خودت ببخش. چون دلم نمیخواد کاری که میخواد انجام...
-
۶۱
31 شهریور 1388 11:25
دیروز مقاله ایی خوندم مبنا بر اینکه یادداشت های روزانه و نوشتن خاطرات بهترین تمرین برای مغزَ و اینکه یک نوع خودشناسی است . که میشه با خوندن دوباره خاطرات به یاد آورد چی شده و از شادی ها لذت و در مورد ناخوشیها بررسی میشه . میشه در مورد خودمون قضاوت کنیم وراه چاره ایی پیدا کنیم . خوب من هم این کار را می کردم و با نوشتن...
-
۶۰
29 شهریور 1388 23:50
این شصت امین یادداشت است. خوب بعد از دلتنگی براش نوشتم که این مدت احساس تنهایی میکردم که باهاش به هر بهانه حرف می زدم و دیگه نه ای میل می زنم و نه دیگه تماس میگیرم. میدونی چی نوشت . نوشت که ایمیلهای من مزخرف است. و هیچ حرفی نیست جز اعصاب خرد کنی. خوب راست میگه . چون در این ایمیلهای اخر هر چی دلم خواست نوشتم. و چیزهایی...
-
۵۹
25 شهریور 1388 10:43
این احساس تنهابودن داره اذیتم میکنه و باید کار جدیدی شروع کنم و حسابی فکرم را مشغول کار کنم . این مدت شروع کردم به زبان انگلیسی خواندن و ترکی یاد گرفتن . برام خوب است و به راحتی می شه این دو زبان را در کنار هم یاد گرفت. برای اقای شوهر هم اخرین ای میل را زدم . شاید کسانی که این مطالب را خوندن بگن تا بحال صد بار ای میل...
-
۵۸
22 شهریور 1388 09:29
احساس تنهایی میکنم. سخت است بگم ولی واقعا حس میکنم خیلی تنها شدم . وقتی با یکی از خواهرهام حرف می زنم میگم بابا تو داخل کشور دیگری هستی داری زندگی میکنی و راحت هستی میگه تنهایی اذیتم میکنه میگم من هم اینطور هستم میگه نه با خانواده هستی باز فرق داره. ولی واقعا اینطور است؟ نه گاهی حتی خانواده نمی تونم احساس ادم را درک...
-
۵۷
7 شهریور 1388 00:13
عزیزم این هم از اون شعرهات است که باور نمیکنم خودت گفته باشی. تو کی هستی توستاره بهشتی تو خودت نور بهشتی تو امید وسرنوشتی تو خودت باغ بهشتی توفرستاده نوری تو چقدر سنگ صبوری تو امید قلب م... تو خودت چه آرزوئی توچه ماهی وستاره همچه خورشیدی دوباره تو بدادی زندگانی تو به من دادی جوانی تو چه خوبی تو چه نازی یک دنیا رازو...
-
۵۶
7 شهریور 1388 00:10
الان که دیگه شادی از تنهایی. تا بودم بد قدم بودم و حالا هم ناپاک. این ها رو بخون تا یادت بیاد زمانی چطور بودی. بله پول که ندارم شدم بد. بی تو هرگز نبرم لذت دنیا چه عجب بی تو هرگز نبرم عشق به دنیا چه عجب بی تو خوابم نبرد ای غم تنها ئی من بی تو شادی نکنم در غم تنهائی من بی تو خوابم نبرد ای گل تنهایی من بی تو شادی نکنم...
-
۵۵
7 شهریور 1388 00:08
این همه شعرهای شوهر عزیزاست که میزارم نکنه یه وقت یادم بره که زمانی هم گفت برو دیگه نمیخوامت. کاش یک روز این ها رو بخونی و بدونی که تمام حرفات بی حساب و کتاب بود. Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باز ای خـــــدا ای خدا چند سال بدیدم زحمتی تا که یا فتم دختری هور پری تو خدت گفتی بـرو آنرا ببین تـو...
-
۵۴
7 شهریور 1388 00:04
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سلام عزیز دلم خیلی بی معرفتی روزانه حرفهائی بین ما ردوبدل می شه که بعدازچند دقیقه ممکن است به فراموشی سپرده شود ولی زمانی که حرفی با شعرگفته شود از لذت بیشتری برخوردار است بنابراین بتزم با شعر /. عشق من گوشکن زدرددل زمن توندانی چه کشم ازعشق من این مکان باشد برایم...
-
۵۳
4 شهریور 1388 23:47
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ندارم هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم چه کنم هیچ ندارم که به تو هدیه کنم چه کنم قلب شکسته که دوانیست به تو چه کنم این تن خسته که شفا نیست به تو من هما نم که دیدی درون وقت وزمان من همانم که شدی عاشق من دراین زمان من همینم که خدا ساخت زمن بعداز تو من همینم که خورم...
-
۵۲
4 شهریور 1388 23:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زنم یک زمان بی کس وتنها بودم یک زمان بی دم وهمدم بودم یک زما ن عشق بسرم زد ندانم چه کنم یک زما ن غم به دلم ریخت ندانم چه کنم نگذشت طول که دیدم چه شیرین است این عشق آقبت تسلیم عشق گشتم آخر چه کنم چه کنم جونکه شدم طفل وشیر خار چه کنم این بقله گرم به رفتار زنم ای خدا...
-
۵۱
4 شهریور 1388 23:40
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تنهائی شیرین فر هاد لیلی و مجنون کجا رفتی کجا رفتی من اینجا نشستم دلم می خواست بیائی پیشم نجستم چرا تنها شدم تنها بمونم مگه زن ندارم تنها بمونم عزیزم پس کجا رفتی زپیشم دارم تنها می شم بی قم وخیشم تو گفتی من خودم پیشت بیایم چو لیلی من می شم به کوهت می ایم منم مجنون...
-
۵۰
4 شهریور 1388 23:33
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 مرغ گرفتار شاد باش ای که ز شادی تو من دلشادم تا تو شادی ز غم هر دو جهان آزادم لذّت زندگی من همه خرسندی توست به وفایت که وفایت نرود از یادم اثری در نگهت بود که تا دیدم من به نهانخانه دل عشق تو را جا دادم من گلی بودم و از جور فلک خوار شدم خارم آنسان که به هرسو بدواند...
-
۴۹
4 شهریور 1388 23:32
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 عشق فصلی گذشت خوش به من اندربهار عشق خوش بود روز ما به خدا روزگار عشق شادی گذشت و عمر محبت به سر رسید جز غم به دل نماند دگر یادگار عشق ای آنکه بعد من گذری در دیار عشق گامی بنه ز راه وفا بر مزار عشق گلهای حسرتی که ببینی نظاره کن کین بودم عاقبت ثمر از دیار عشق...
-
۴۸
4 شهریور 1388 23:29
این هم شعرهاش Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بهار تو هنوز درد مرا هیچ ندانی چه کنم غم تنهائی من را تو ندانی چه کنم تو هنوز معمی عشقم تو ندانی چه کنم معنی ..... و ..... را ندانی چه کنم تو هنوز فکر بهاری چه کنم چون بهار آمد چشم انتظاری چه کنم تو هنوز ازبر من باز خجولی چه کنم تو هنوز دربر من سنگ...
-
۴۷
4 شهریور 1388 23:28
چرا نمی تونم گذشته را فراموش کنم؟ این وب را شروع کردم برای دلم که ارام بشه ولی نه نمی شه . هر کاری میکنم ارام نمی شه. هر روز که می گذره بدتر و بدتر می شم. اگر میتونستم از فکر گذشته بیرون بیام عالی بود ولی مگه میشه؟ خدا نمی دونم چرا این مشکلات پیش اومد؟ بعضی از یادداشتها رو میخونم و دلم میگیره . ولی میگن ادمی که زیاد...