-
[ بدون عنوان ]
10 شهریور 1389 21:54
این شبها ما را فراموش نکنید. دعا کنید که این دل آرامش بگیره .
-
[ بدون عنوان ]
3 شهریور 1389 22:45
دوست من سلام نمیدونم بعضی ادم ها کاری میکنند که بقیه به خودشون و اطرافشون بد نگاه کنند. مثل همکاری که من در شرکت دارم . دوستی و همکاری که تقریبا از سال ۸۰ می شناسم. دوستی که به خاطر مسائل کاری اون هم از طرف ایشون به خورد. به خاطر چی ؟ و برای چی ؟ نفهمیدم و حالا دوست عزیز فکر میکنم شما هم کاری کردی و شاید چیزی و اتفاقی...
-
[ بدون عنوان ]
3 شهریور 1389 13:51
دوست من سلام نمیدونم بعضی ادم ها کاری میکنند که بقیه به خودشون و اطرافشون بد نگاه کنند. مثل همکاری که من در شرکت دارم . دوستی و همکاری که تقریبا از سال ۸۰ می شناسم. دوستی که به خاطر مسائل کاری اون هم از طرف ایشون به خورد. به خاطر چی ؟ و برای چی ؟ نفهمیدم و حالا دوست عزیز فکر میکنم شما هم کاری کردی و شاید چیزی و اتفاقی...
-
دوست
2 شهریور 1389 15:23
با یکی از دوستان عزیز امروز صحبت کردم . کمی نگران زندگی اشون بودند. امیدوارم زودتر حل بشه . و مطمئن باشه که در وقت اداری اگر کار فوری پیش اومد تماس گرفته میشه.
-
ماه رمضان
30 مرداد 1389 23:00
ماه مبارک بر همه دوستان مبارک . مدتی است چیزی ننوشتم . وبلاگم را باز میکردم ولی باز می بستم. هر ماه رمضان میاید کوله باری از خاطرات خوب و بد را می اره . خاطرات خوب مربوط به دوران کودکی و نوجوانی است که با خانواده دور هم سحری می خوردیم یا افطار می کردیم. یادم هست اون موقع پدرم مواظب بود که سحری خوب بخوریم برامون همه چی...
-
من آدم تاثیرگذاری هستم
14 مرداد 1389 23:58
من آدم تاثیرگذارى هستم آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند. او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: « من آدم تاثیرگذارى هستم.» سپس آموزگار...
-
کوچه
12 مرداد 1389 23:48
هر کاری کردم که تو را گم کنم از خاطره ها به در بسته خوردم و باز از تو گم شد لحظه ها خاطره های بودنت چه جور فراموشش کنم دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشش کنم جای نگاهت را پر نکرد هیچ کسی با هر چیزی که بود انگار تو خون منی تو پوست و گوشت و تار و پود دروغ نمی گم بعد از تو خیلی ها رفتن و اومدن اما تو نگاه من هیچ کدومش تو...
-
یک راهکار جدید
4 مرداد 1389 14:43
وقتی کسی ناراحتت می کنه 42 تا ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی! اما فقط 4 تا ماهیچه لازمه که دستت رو دراز کنی و بزنی پس کلش. فکر میکنید کدوم بهتره؟
-
۱۰۵
30 تیر 1389 00:05
با تلفنی که دیروز کردم و فهمیدم نامه ایی برای تمدید پاسپورت برام نمی فرسته فهمیدم چقدر مسخره این زندگی بودم . میگه سفارت گفته تا مشکلات را حل نکنی و جواب طلب کارها را ندی هیچ کاری برات انجام نمیشه. همه چی که مربوط به اون بود پاک کردم و پاره کردم و ریختم دور. فردا بقیه اش را هم پیدا میکنم و میزارم بیرون از خانه . واقعا...
-
فاصله
26 تیر 1389 23:41
اگر فاصله افتاده اگر من با خودم سردم تو کاری با دلم کردی که فکرش را هم نمی کردم چه آسان دل بریدی از دلی که پای تو گیره که اگر از این بدتر هم باشی واسه تو نفسش می ره نمی ترسم اگر گاهی دعامون بی اثر میشه همیشه لحظه اخر خدا نزدیک تر می شه تو را دست خودش دادم که از حالم خبر داره که حتی از تو چشمهاش را یک لحظه بر نمی داره...
-
[ بدون عنوان ]
23 تیر 1389 10:36
شمع بود، اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود. شمعی که کوچک بود و کم، برای سوختن پروانه بس بود. مردم گفتند: شمع عشق است و پروانه عاشق. و زمین پر از شمع و پروانه شد. پروانه ها سوختند و شمع ها تمام شدند. خدا گفت: شمعی باید دور، شمعی که نسوزد، شمعی که بماند. پروانه ای که به شمع نزدیک می سوزد، عاشق نیست. شب بود، خدا شمع...
-
لیلی و انار
22 تیر 1389 23:22
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گل ها انار شد، داغ داغ. هر انار هزار تا دانه داشت.دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید راز رسیدن فقط همین بود...
-
دنیا
14 تیر 1389 15:16
باز هم تو امدی بر سر راهم آی عشق میکنی دوباره گمراهم دردا من جوانی را به سر کردم تنها از دیار خود سفر کردم دیری است قلب من از عاشقی سیر است خسته از صدای زنجیر است خسته از صدای زنجیر است دریا اولین عشق مرا بردی دنیا دم به دم مرا تو آزردی دریا سرنوشتم را به یاد آور دنیا سرگذشتم را مکن باور من غریبی قصه پردازم چون غریقی...
-
[ بدون عنوان ]
12 تیر 1389 23:21
به اوبگوئید: از تمام دنیا تنها ... حمایت نگاهش را می خواهم به او بگوئید: مراازرقیب نترسان من ازتو ،به خاطرتو وآرامش توگذشتم . به اوبگوئید: اگررقیب به توآن می دهد که من ندادم ،راضی به حضورش هستم، اما ... اما... آنگاه مرایارای ماندن نیست
-
۱۰۴
12 تیر 1389 16:00
هنوز همکارم قهر است . خوب است . شرکت ارام است . خوشحال نیستم که اینطور شده ولی از یک نظر میگم دیگه کسی پشت کامپیوتر نمی آد. و خوبی اش این است که کسی نیست بشینه و بلند بلند بخنده و همین مسئله خودش یک نعمت است . باهم زیاد می خندیدیم ولی فضولی هم میکردیم مخصوصا اون حالا دیگه خودم فضولی نمی کنم . برام مهم بود که ناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
8 تیر 1389 14:32
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است . و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است ! ... نمی دانم، مشکل در نوع عرق است، یا در نوع ریختن و خوردن
-
۱۰۳
8 تیر 1389 13:54
تو محل کار با کسی که حدود ۵ یا ۶ سال است که می شناسی و طرف مقابل تو یک خانم و تحصیل کرده به قول خودش است و به خاطر اینکه این چند روز به خاطر فروش حرفش پیش نرفته و حرف یک کارمند ساده پیش رفته شروع به حسادت کرده و خودش را کنار کشیده مثلا تو قیافه است و کارمند ساده را ادم حساب نمی کنه . چه کار میتونی کنی؟؟؟؟؟ وقتی بهش...
-
[ بدون عنوان ]
6 تیر 1389 00:02
میلاد حضرت علی و روز پدر بر همه پدران مبارک باد
-
[ بدون عنوان ]
31 خرداد 1389 10:50
حمید مصدق : تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی ............ .و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این...
-
تنهایی
24 خرداد 1389 23:43
دکتر شریعتی : م کسی که به یک معبود، به یک معشوق عشق می ورزد، با همه چهره های دیگر بیگانه می شود و جز در آرزوی او نیست، خود به خود وقتی که او نیست ، تنها می ماند و کسی که با افراد و اشیای پیرامونش بیگانه است، متجانس نیست ، تنها می ماند، احساس تنهایی می کند. انسان هر چه به مرحله انسان بودن، نزدیکتر می شود، احساس تنهایی...
-
۱۰۲
24 خرداد 1389 23:33
امروز دادگاه بود قرار بود داور من وداور تو با هم برن دادگاه و چون کسی را معرفی نکرده بودی قاضی حکم کرده بود یکی از داور تسخیری گرفته بشه . و بعد از موافق ایشون هم برای قرار طلاق باز قاضی گفته بود که باید این نامه برای تو هم بیاد یعنی نظر داور جنابعالی . که تو نه میشناسی و نه تا به حال دیدی. من هم نرفتم چون لازم نبود و...
-
مولوی
11 خرداد 1389 22:52
نه مرادم نه مریدم نه پیامم نه کلامم نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم نه زمینم نه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه...
-
[ بدون عنوان ]
3 خرداد 1389 22:25
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه...
-
۱۰۱
1 خرداد 1389 23:15
هوا خوب است کاش کسی بود میرفتم باهاش قدمی میزدم ولی کی؟ اطرافیان میگن مرد تو خونه باشه خونه قدرت داره . میگم ای بابا کدوم قدرت ؟ قدرت دست خداست نه مردها. ولی تقصیر ندارن نزدیک ۵۰ سال با مردشون زندگی کردند و حالا که از دست دادن ناراحت می شن . خدابیامرزه پدرم را . حدود ۲۰ سال پیش از دنیا رفت . ولی هنوز که هنوزاست یادش...
-
آرامش
1 خرداد 1389 14:12
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد . نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ . پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ،...
-
۱۰۰
30 اردیبهشت 1389 23:20
دوست عزیز سلام مرسی از اینکه یادآوری کردی از گذشته کمتر بنویسم . راست میگی . هر موقع که یادآوری میکنم روزهای گذشته به نظرم مسخره میاید و فکرمیکنم چرا اونها را این همه برای خودم بزرگ کردم. و حقیقت را بگم به حماقت خودم میخندم و عصبانی می شم که خیلی مسائل را میدیدم و می گذشتم فقط به خاطر اینکه میخواستم زندگی کنم و...
-
۹۹
27 اردیبهشت 1389 23:01
دو هفته بود تقریبا سرفه سرفه و تنگی نفس. گناه کردم یک سفر رفتم و این همه دردسر کشیدم ولی خوب سفر خوبی بود. رفتیم بندرعباس از اونجا هم قشم . و کلی هم خندیدیم وگشتیم . جای همه خالی. ولی بعد سر کار و روز اول بسیار کار با صدای گرفته که اون هم روزهاش تمام شد. این روزها هم تمام مدت فکر گذشته بودم این وکیل نفهمیدم کار را چه...
-
۹۸
12 اردیبهشت 1389 15:48
چه حقیرند مردمانی که نه جرأت دوست داشتن دارند، نه ارادهی دوست نداشتن، نه لیاقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن؛ با این حال مدام شعر عاشقانه می خوانند. این شاید مصداق خود من باشه . شعر عاشقانه نمی خوانم ولی حماقت های عاشقانه زیاد میکنم . یکی از مردم آزاری که کردم و هنوز ناراحت هستم رو میگم . چند روز پیش نامه...
-
۹۷
10 اردیبهشت 1389 22:32
این چند روز که تو اینترنت نبود و به فایلش سر نزد خیلی دلم میخواست بدونم کجاست. فضولی ام گل کرده بود و حتی چند بار زنگ زدم که تلفن راجواب دادولی من حرف نزدم . و معلوم بود که داره کار میکنه . و یا صداش خسته بود. امیدوارم خدا بهش کمک کنه . خیلی دلم تنگ شده و دلم میخواست سر زندگی ام بودم . ولی وقتی یاد بعضی از کارهاش می...
-
۹۶
9 اردیبهشت 1389 23:24
هر اتفاقی که برای من می افتاد اولش نشانه هایی خدا بهم نشان می دادکه اون راه را نرم ولی من هم مثل این داستان محل نمی دادم. ا گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟ گفت :...