دیروز مقاله ایی خوندم مبنا بر اینکه یادداشت های روزانه و نوشتن خاطرات بهترین تمرین برای مغزَ و اینکه یک نوع خودشناسی است . که میشه با خوندن دوباره خاطرات به یاد آورد چی شده و از شادی ها لذت و در مورد ناخوشیها بررسی میشه . میشه در مورد خودمون قضاوت کنیم وراه چاره ایی پیدا کنیم .
خوب من هم این کار را می کردم و با نوشتن هر مطلب چند روزبعد می خوندم تا ببینم مشکل کجا بوده. خوش بختانه شاید بشه گفت مشکل از من بوده. از سادگی من و از اینکه درس عمل نکردم . در زندگی مشترک اینکه هر دو طرف به هم احترام بزارن خیلی مهم است. اینکه هیچوقت زن شوهر را و شوهر زن را با کس دیگه مقایسه نکنه.
در زندگی من همیشه با دیگران مقایسه می شدم . و این خیلی ناراحت کننده بود. یک بچه نبودم که بگم خودم را عوض میکنم شاید تا مقداری می شه ولی نه همه چی . جالب این است در مقایسه همیشه طرف مقابل پیروز بود. یک بار بهش گفتم خوب چرا نمی گی طرف بیاد پیش تو اصلا چرا ولش کردی؟ میدونید چی گفت : من عاشق تو شدم . الان میگم چه حرف خنده داری بوده چون به همه میشه گفت دوستت دارم . مثل بارها که شنیدم و دیدم به خیلی ها همین حرف را می زدی.
و اینکه من مشکل داشتم این بود که طاقت داشتم . وقتی در مورد دیگران میگفت و مقایسه میکرد من فقط گریه می کردم در حالی که میشد خیلی قاطع باید عمل میکردم و از زندگی این شخص هر چه زودتر می زدم بیرون.
تا اینکه پول و از همه مهمتر محبتم اعتمادم زیر پا بره و بعد بیام بیرون.
این شصت امین یادداشت است.
خوب بعد از دلتنگی براش نوشتم که این مدت احساس تنهایی میکردم که باهاش به هر بهانه حرف می زدم و دیگه نه ای میل می زنم و نه دیگه تماس میگیرم.
میدونی چی نوشت . نوشت که ایمیلهای من مزخرف است. و هیچ حرفی نیست جز اعصاب خرد کنی. خوب راست میگه . چون در این ایمیلهای اخر هر چی دلم خواست نوشتم. و چیزهایی که میدونستم و نباید میگفتم گفتم و ناراحت شده بود.
خوب بهتر شد. اینطور بهتر شد. چون حتی براش نوشته بودم که هیچ وقت نمی بخشم و نمیتونم ببخشم . و جناب ان ایمیل را خواند و چیزی نگفت و طوری نوشت که فکر میکردی که تقصیر من است.
ایرادی نداره. با این چیزهایی که از تو شنیدم که حتی بعد از مرگ برادرت به فکر ازدواج بودی معلوم شد که تو مشکل فنی و فکری داری.
اره عزیزم تو مشکل داری و خیلی هم داری. خدا بهت کمک کنه .
این احساس تنهابودن داره اذیتم میکنه و باید کار جدیدی شروع کنم و حسابی فکرم را مشغول کار کنم .
این مدت شروع کردم به زبان انگلیسی خواندن و ترکی یاد گرفتن . برام خوب است و به راحتی می شه این دو زبان را در کنار هم یاد گرفت.
برای اقای شوهر هم اخرین ای میل را زدم . شاید کسانی که این مطالب را خوندن بگن تا بحال صد بار ای میل زدی و باز هم شروع کردی. واقعا به عنوان یک زن اخرین ای میل را زدم چون درگیری برام پیش میآمد و یاد چیزهای بدی می افتادم که نباید بیاد به سراغم .
به خاطر همین ترجیح دادم که خودم این قضیه را تمام کنم. البته این قضیه از طرف ایشون دو سال پیش تمام شده بود. زمانی که داخل مشکلاتی بودیم که صاحب خانه و صاحب محل کار به ما فشار می امد که چند ماه است اجاره عقب افتاده .
ایشون بعد از اون مسافرت یادش اومد که من اضافی هستم و خرج رو دستش می زارم. بعد از اینکه مقداری وجه از من به عنوان کمک گرفت و بعداز مسافرت (که به قول دوستانش و اثار لباسش و پنهان کردن برگه هتلی که ایشون رفته بودند معلوم شد با زنی بوده) به کشور دیگه یادش اومد که من اضافی هستم و برگردم خانه مادری بهتر است. البته ما در ایران زندگی نمی کردیم.
ایشون بعد از اون مسافرت دیگه ادم قبلی هم نبود. نگاهش َ فکرش و تمام رفتارش تغییر کرده بود.
حتی یک شب یادم هست ۱۰ روز مانده بود که برگردم . شروع کرد به نماز و نیایش و این حرفها و شب یعنی آخر شب که برگشت دیدم برای اولین بار حمام کرده خونه اومد.
و این جای بسی شگفتی و ... بود . و مثل همیشه وقتی دروغ میگفت یا میخواست چیزی پنهان کنه ساکت و قرمز بود و سرش را به کار گرم کرد.
خدا نگه دارش باشه و امیدوارم خداوند ۲۰۰ سال بهش عمر بده .
احساس تنهایی میکنم. سخت است بگم ولی واقعا حس میکنم خیلی تنها شدم . وقتی با یکی از خواهرهام حرف می زنم میگم بابا تو داخل کشور دیگری هستی داری زندگی میکنی و راحت هستی میگه تنهایی اذیتم میکنه میگم من هم اینطور هستم میگه نه با خانواده هستی باز فرق داره.
ولی واقعا اینطور است؟
نه گاهی حتی خانواده نمی تونم احساس ادم را درک کنه . هر کس به یک نفر مثل خودش نیاز داره. هر کس که نمی تونه این خلا را پر کنه ؟
دلم میخواد یک دوست یک همصحبت داشته باشم ولی کی را میتونم پیدا کنم؟
دلم را خوش میکنم به همین وبلاگ شاید با نوشتن کمی از این احساس کم بشه شاید ولی اگر بشه.
این شبهای قدر که مشغول دعا بودم برای همه دعا کردم دعا کردم که هیچ کس تو کارش مشکل پیش نیاد و اگرهم اومد با صبر وحوصله بتونه مشکل را حل کنه .
ولی هر موقع اسم .... به سراغم اومد براش دعا کردم ولی دلم صاف نشد که نشد. هر کاری میکنم نمی تونم ببخشم. شاید تو این زندگی من هم خیلی مشکل داشتم و خیلی ایراد داشتم . ولی باید خیلی راحت حرف می زدیم . نه اینکه الان فکر کنم فقط یک بازی بوده و من را بازی داده ............
عزیزم این هم از اون شعرهات است که باور نمیکنم خودت گفته باشی.
تو کی هستی
توستاره بهشتی تو خودت نور بهشتی
تو امید وسرنوشتی تو خودت باغ بهشتی
توفرستاده نوری تو چقدر سنگ صبوری
تو امید قلب م... تو خودت چه آرزوئی
توچه ماهی وستاره همچه خورشیدی دوباره
تو بدادی زندگانی تو به من دادی جوانی
تو چه خوبی تو چه نازی یک دنیا رازو نیازی
تو فرشته نجاتی تو چه عاشق وبلا ئی
تو که دانی چه صفائی تو خودت یک بلائی
تو بلائی قلب مائی تو مسکن وشفائی
تو صفائی تو وفائی تو فرستاده خدائی
تو چه عاشقی چه ماهی تو همه کس خدائی
تو همه مشکل گشائی تو چه پاک وبا صفائی
توچه کردی با دل من که ندانم محفل مایی
تو که عشق من هستی تو تو قلب من هستی
تو که سایه ایی بررویم تو فرشته ئی بسویم
تو خود ... تو هستی تو که همسر من هستی
توکه عاشق من هستی توکه همدم من هستی
ببینم برای چند نفر دیگه این شعر رو فرستادی و گفتی برای تو گفتم؟؟ شده بودی مثل چوپان دروغگو.
می دونی حالا که دیگه واقعا درخواست جدایی رو دادم به دادگاه هر روز باز یادآوری روزهای شیرین و تلخ میشه. و اینکه چه کردی با من؟ من اینجا دنبال کار جنابعالی بودم و جنابعالی اونجا دنبال عشق خودت . راست میگن هر بلایی سر زنهایی مثل من بیاد حقم است که زیادی دلسوز بودم.
الان که دیگه شادی از تنهایی. تا بودم بد قدم بودم و حالا هم ناپاک. این ها رو بخون تا یادت بیاد زمانی چطور بودی. بله پول که ندارم شدم بد.
بی تو هرگز نبرم لذت دنیا چه عجب
بی تو هرگز نبرم عشق به دنیا چه عجب
بی تو خوابم نبرد ای غم تنها ئی من
بی تو شادی نکنم در غم تنهائی من
بی تو خوابم نبرد ای گل تنهایی من
بی تو شادی نکنم در غم تنهایی من
بی تو شانسی زخدا نیست چو رخسار مرا
بی تو هیچم تو ندانی به تو می اندیشم
بی تو من شانس بیارم نکند شاد مرا
شانس خوبم ببینم لب خندان تورا
شانس اقبال همین بود که آمد ببرم
زندگی از سر گرفتم که تو داری خبرم
این همه شعرهای شوهر عزیزاست که میزارم نکنه یه وقت یادم بره که زمانی هم گفت برو دیگه نمیخوامت.
کاش یک روز این ها رو بخونی و بدونی که تمام حرفات بی حساب و کتاب بود.
ای خدا چند سال بدیدم زحمتی
تا که یا فتم دختری هور پری
تو خدت گفتی بـرو آنرا ببین
تـو خدت گفتی همین این را بگیر
من که دیدم قم دلم آذاد شد
شب تـارم همچه روز آشکار شد
حاله که بـایـد رحم کنی بر حاله من
زندکی آسان کنی بر حاله من
روزگارم شد چه شب تاریک وتار
آرزو هایم همه شد شب تــار
تو گناه کردی نگو آخـر چرا
تـو که بینی همسرم وقت داعا
آرزومند است که من آرام شوم
از گذند روزگار آذاد شوم
من قسم خوردم بگیرم دست او
من که قول دادم بسازم بخت او
خواهشم این است به دل راهی بده
آرزومندم به من فـرصت بـده
کارو بارم را بکن مثل اول
مشکلم آسان بکن بار دیگر
آرزوی مادرم آمـد پدیــد
همسرم م....که شد رویش سفید
پس یساز اورا که من راحت بشم
از گذند روزگار آذاد بشم
تـا ببینم ختده م...ز به روز
قلب پاکش همچه روشن همچه روز
من که دانم تو خدت آزادکنی
م.... را از قم ئقسه باز کنی
دلبرم را نزد من آری بزود
خانه ام بردی به سبزی دور دور
این مکان نامش که بود مالی زمین
سر زمینش بخت سبز آرد پدید
من وم.... کنیم عشق در جهان
معنی عشق را بیاموزد مکان
تـو خدت دانی که هردو بنده ساختی ای خدا
از دو انسانت یه دل پاکی بساختی خدا
زندگی شیرین بساز بــر کام مــا
تـا شویم نــوکـر به درگاه خــدا
من رضایـم به رضا یـت ای خـدا
خـود بـدانـی دل نـدارم ای خـدا
عزیزم خودت می دونی من یادم نمی ماند که چه گفتم یا چه شعری ساختم چون بعضی وقتها در حاله خوشی به فکرم میرسد و بعضی مواقع در حاله نارحتی ازینکه کینه در دلم نمی ماند فوری فراموش می کنم چنانچه دوست داری فایل کن که هر زمان احساس کردی دوست داری صدای مرا بشنوئی فکر می کنم ازین طریق برات راهت تر باشد ./ م.... 26/4 /2006 در بحرین
روزانه حرفهائی بین ما ردوبدل می شه که بعدازچند دقیقه ممکن است به فراموشی سپرده شود ولی زمانی که حرفی با شعرگفته شود از لذت بیشتری برخوردار است بنابراین بتزم با شعر /.
عشق من گوشکن زدرددل زمن
توندانی چه کشم ازعشق من
آرزو دارم همینجا خطم شود
چون گرفتاری همین جا جم شود
من ندارم آرزوئی جوزیک سفر
سفری در دل دارم بی خبر
سفرباشد سرآغاز این زمان
آن زمان رفت وبگیرد این زمان
دوست دارم با تو دلبر ناز کنم
روز وشب هر روز تورا فریاد کنم
چون بگریم دستت نشینم جفت تو
تا برم لذات با بازی موی تو
روزگاری در کنارت حاله کنم
زندگی دیگری آغاز کنم
یک زمان بودم ز عالم بی نیاز
اون زمان گفتی ندارم تو نیاز
تا رسید اکتبر تورا دیدم به عین
عاقبت گشتم زعشق حاله ببین
چون گذشت روزانه روزی بین ما
ازدواجی سرگرفت در بین ما
بعداز ان وصلت شدم حیران زعشق
بعداز این گشتم اسیر در یند عشق
عشق تو اتش به قلبم زد فرود
اتشی همچه زعالم خا نه سوز
حاله که میدانم منم عاشق شدم
حاله که میدانم منم ویران شدم
چون شدم ویران زعشقت این زمان
چون خورم حسرت زدوریت در مکان
زندگی من دراین کشور نبود
فکر من در کشور دیگر که بود
من که دانم زودی مشکل حل شود
منکه دانم غم به زودی ول شود
تو نخور قصع که چه شد ای عزیز
تو نکش حسرت نشد اخر پدید
من زدلداری تو ارم شوم
من زبیداری تو ارام شوم
تو خدت دانی که من تنها بووم
جوز خدا یار دیگر همرا بوم
مال قبلی فکر نکن دارم پدید
چون برفت از بی کسی شد نا پدید
کردم اغاز بگیرد وقت تو
رهنمایم شد همه این عشق تو
منکه دانم چون بزودی سر کشم
زندگی دیگری فریاد کشم
این زمان دارم چو یاری همچه تو
غم وغصه را کنم دور از دلم
چون شدم عاشق چو شد بیدار دلم
روز وشب بوسم لبت زن من
چون برم لذت ذدل ای جان من
دست بدستت می دهم ای عشق من
تن به عشقت می دهم ای یار من
در کنار م لذتی چندان بری
لذتی از عشق یک پیران بری
پس بگو الله تو چون یاری کنی
نام من و تو را فریاد کنی
چون بگیری دستمان در بر خدت
زندگی آغاز کنیم با یک دیگر
زندگی با عشق ودوستی وصفا
تا شویم از مال دنیا بی نیاز
این که بود داستان عشقم در زمان
این که بود راز ونیازم در زمان
حالا تو میدانی چرا تنها بووم
حالا تو میدانی چرا اینجا بووم
-------------------------------------
22 apr 2006 bahrain
شوهرت
ندارم
هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم
چه کنم هیچ ندارم که به تو هدیه کنم
چه کنم قلب شکسته که دوانیست به تو
چه کنم این تن خسته که شفا نیست به تو
من هما نم که دیدی درون وقت وزمان
من همانم که شدی عاشق من دراین زمان
من همینم که خدا ساخت زمن بعداز تو
من همینم که خورم قصه ز وصلات با تو
من همینم که ز عشقم چه لیلی شدی
من همانم که ز عشقت چه مجنون شدم
من ندانم چه خواهی و چرابیماری
زکی پرسم ندانم که تو کی هوشیاری
من ندانم تو چه فکری منم عاشق تو
من که دانی تلا شم نشینم بر تو
من ازاین کشور بی خود دیگه خسته شدم
آرزویم همه این است ببینم رخ تو
من ندانم چه کردست خدا با دل من
کی شود رفع بلا باز ز این محفل من
من ندانم بکی گویم چرا بی خبرین
منم عاشق ولیکن چنین در بدرین
من تاکی غصه دوری توبر سرکنم
تا بکی از غم تنهائی تو فر یاد کنم
من تاکی شادی بماند به د ل در بدرم
تا به کی حسرت عشقت نشیند به سرم
من ندانم چه کردم ای خدا یاری کن
من گرفتار زمانم تو خدایاری کن
منم آن عاشق دل باخته ........ خـدا
منم آن ........ بی حاله وگرفتار خــدا
02 apr 2005
زنم
یک زمان بی کس وتنها بودم
یک زمان بی دم وهمدم بودم
یک زما ن عشق بسرم زد ندانم چه کنم
یک زما ن غم به دلم ریخت ندانم چه کنم
نگذشت طول که دیدم چه شیرین است این عشق
آقبت تسلیم عشق گشتم آخر چه کنم
چه کنم جونکه شدم طفل وشیر خار
چه کنم این بقله گرم به رفتار زنم
ای خدا نور بتابان بدل پاک وقشنگ
تا که گردم جوان بر سر رخسار زنم