مــــــا را بجز خیالــت، فکــری دگــــر نباشد
در هیـــچ سر خــــیـــالی، زین خوبتر نباشد
کی شبــــــروان کویــت آرند ره به سویـــت
عکســـی ز شمـــع رویـــت، تا راهبر نباشد
مـــا با خیــــــال رویـــت، منزل در آب و دیده
کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گــــــذر نباشد
هرگـــــز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد
هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد
در کوی عشـــق باشد، جان را خطر اگر چه
جایی که عشــق باشد، جان را خطر نباشد
گر با تـــــو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی
مــن ترک ســـر بگویــــم، تا دردسر نباشــد
دانــم کــــه آه ما را، باشد بسی اثــرهــــــا
لیکن چه ســود وقتی، کز مـــا اثــــر نباشد؟
در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جـــانــــان
بایــــد که در میـــانه، غیـــــــر از نظــر نباشد
چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق
ریـــزد چنانـــکـه قطعـــــاً کس را خبــر نباشد
از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبـــی زند بر آتـــش، کان بیجگر نباشد
"سلمان ساوجی"
یکی از قشنگترین قصه های عاشقانه
تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد...
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان ازجیبش درآورد،
هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد
نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند...
رو به من کرد و گفت،
ببخشید ، چه نوشته؟
گفتم نوشته،
"همه چیزم"
پیرمرد: الو، سلام عزیزم...
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و
لبخندى زیبا و قدیمى
به من گفت،
همسرم است...♥
خیلی وقت است چیزی ننوشتم ... سال 91 شد و هنوز ما اندر خم یک کوچه ایم و باید بگم این نیز بگذرد.
این هم یک نوشته که بسیار دوستش دارم .
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه، به عادت آب دادن گلهای باغچه بدل شود!چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار میشکند.
میتوان شکستهاش را، تکههایش را، نگه داشت.
اما شکستههای جام ،آن تکههای تیز برنده، دیگر جام نیست.
احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه میشود و اگر کمیکوتاهی کنیم، عشق نیز.
بهانهها، جای حس عاشقانه را خوب میگیرند..