خانه عناوین مطالب تماس با من

.. روز نویسی ...

*****

.. روز نویسی ...

*****

روزانه‌ها

همه
  • تراویس بیکل
  • پرنده بی همدم
  • من در انتظار

پیوندها

  • حضرت دیفار
  • وب مانی
  • کد آهنگ

دسته‌ها

  • زندگی... 44
  • یادداشت ها.. 12
  • شعر... 4

ابر برجسب

دوشنبه ساکت

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • زمستان 93
  • زندگی ...
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • قصه پروین 1
  • قصه پروین
  • [ بدون عنوان ]
  • کاش
  • [ بدون عنوان ]
  • بازم تو خواب من، با من قدم بزن
  • [ بدون عنوان ]
  • آشنایی
  • زنها
  • دعا
  • آشنایی
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • دوست شیرازی ام
  • خیال کن
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • دی 1393 1
  • اسفند 1392 1
  • دی 1392 4
  • آذر 1392 4
  • آبان 1392 1
  • مهر 1392 3
  • شهریور 1392 3
  • مرداد 1392 4
  • تیر 1392 4
  • خرداد 1392 3
  • اسفند 1391 1
  • بهمن 1391 1
  • آذر 1391 2
  • آبان 1391 1
  • مهر 1391 4
  • شهریور 1391 3
  • مرداد 1391 1
  • تیر 1391 2
  • خرداد 1391 4
  • اردیبهشت 1391 3
  • اسفند 1390 4
  • بهمن 1390 8
  • دی 1390 5
  • آذر 1390 7
  • آبان 1390 7
  • شهریور 1390 3
  • مرداد 1390 1
  • تیر 1390 4
  • خرداد 1390 8
  • اردیبهشت 1390 6
  • فروردین 1390 5
  • اسفند 1389 2
  • بهمن 1389 2
  • دی 1389 7
  • آذر 1389 9
  • آبان 1389 3
  • مهر 1389 14
  • شهریور 1389 9
  • مرداد 1389 4
  • تیر 1389 10
  • خرداد 1389 7
  • اردیبهشت 1389 8
  • فروردین 1389 7
  • اسفند 1388 2
  • بهمن 1388 6
  • دی 1388 9
  • آذر 1388 8
  • آبان 1388 1
  • مهر 1388 9
  • شهریور 1388 16
  • مرداد 1388 5
  • تیر 1388 8
  • خرداد 1388 6
  • اردیبهشت 1388 12
  • فروردین 1388 12
  • اسفند 1387 14
  • بهمن 1387 12
  • دی 1387 11
  • آذر 1387 11
  • آبان 1387 7
  • مهر 1387 5

آمار : 65485 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • زمستان 93 3 دی 1393 14:03
    بعد از مدتها به این وبلاگ سر زدم .. چقدر سر درگم بودم .. چقدر حرفهای تکراری نوشتم .. خودم خوندم و خندیدم .. همش یک نواخت خرداد که شروع به کار کردم .. و هنوز هم سر کار می رم .... ولی خوب پولش هم خرج می شه .. خونه که خریده بودم هنوز تحویل ندادند.. روزگار گذشت و امسال هم تمام داره می شه .. حداکثر استفاده .. حداقل میدونم...
  • زندگی ... 10 اسفند 1392 22:55
    باید خجالت بکشی ..با این سنی که داری خودت هم نمی دونی چی میخواهی ؟ چی از این دنیا میخواهی ؟ هنوز تصمیم نمی تونی بگیری ؟ این وضع که نمی شه ؟ برای سال جدید چی میخوای؟ نقشه بکش ؟ از نظر عاطفی چی میخوای؟ هر چیزی که یک طرفه نمی شه ؟ اعتماد که به کسی نمی کنی .. تقصیر هم نداری .. زندگی این را بهت یاد داده .. چون به هر کس...
  • [ بدون عنوان ] 23 دی 1392 23:00
    دلم گرفته .. گاهی فکر میکنم شروع کنم داستان زندگی بنویسم .. یا در مورد اتفاقاتی که می بینم بنویسم یاحرف بزنم ... نمیدونم ... منتظر جواب هستم دانشگاه علمی کاربردی ... اگر اسمم تو قبولی باشه حسابی سرم شلوغ می شه و اگر نباشه ... باید کاری پیدا کنم چون بقدری گرانی است هر چقدر هم در می اری باز خرجت نمی رسه ... هنوز چیزی...
  • [ بدون عنوان ] 10 دی 1392 23:42
    (سه چیز- یک زن را مانند ملکه میسازد): ١-وقتی که پول در دستهاش باشه ٢-وقتی که لباس سفید عروسی میپوشه برای دوماد ٣-وقتی که اولین بچش به دنیا میاد و برای اولین بار مادر میشه. (سه چیز-زن را به گریه میاندازد): ١-حرفی که جریحه دارش کند ٢-از دست دادن کسی که دوستش داره ٣-مرور کردن خاطره هایی که خوشحال کننده بوده براش و حالا...
  • قصه پروین 1 4 دی 1392 20:17
    دیروز پروین رفته بود پیش مشاورش .. مشاورش گفته بود اگر محمد روزهای تعطیل هیچ تماسی نداره بدون که همسری داره.. و در کنار اون همسر که بهش احترام می زاره نمی تونه باتو تماس بگیره حتی از طریق چت ... پروین با ناراحتی به مشاورش گفته بودکه محمد در رابطه با ازدواج چه چیزهایی به پروین گفته .. ولی مشاورش باز نظر داده بود احتمال...
  • قصه پروین 2 دی 1392 22:34
    زمستان هم شروع شد. باز هم با تنهایی .. محمد را دیروز دیدم .. ای ای ای . امان از دست این آقایان .. نمیدونی اصلا راست میگن یا نه ... آخر قصه را بهت می گن بعد شروع میکنند از اول بگن وو هر جور دلشون بخواد برات درستش می کنند که فکر کنی آخر قصه همانی است که اول بهت گفتن ... پروین میگفت : محمد هم ادم درستی به نظر میاد.. به...
  • [ بدون عنوان ] 19 آذر 1392 23:18
    سردرگم هستم .. نمیدونم چرا به کارهام نمی رسم .. صبح که بیدار می شم میگم چقدر وقت دارم .. تا ناهار آماده کنم که شده ساعت یک .. بعد از اون هم کارهای دیگه مربوط به غذای شب .. یک کار را انجام میدم ولی بقیه اصلا فرصت نمی شه .. به قول معرف مدیریت زمان را ندارم .. کمی تو خرج هام مدیریت پول پیدا کردم .. قبلا خیلی خرج می کردم...
  • کاش 16 آذر 1392 22:27
    کاش در دهکده عشق فراوانی بود .. توی بازار صداقت کمی ارزانی بود .. این روزها هوا گرفته است و ادم هم دلش می گیره .. یاد روزهای بارانی خودش می افته .. گاهی هم برفی ... چه روزهایی داشته و حالا چی داره .. بعضی ما ادمها خودمون را توچهارچوبی قرار می دیم و انتظار داریم که زندگی خوبی داشته باشم .. غافل از اینکه زندگی نمی کنم...
  • [ بدون عنوان ] 7 آذر 1392 23:38
    5شنبه هم تمام شد... کارمثبت هیچ .. چرا چند تا درست زبان انگلیسی را خوندم .. نمی خوام مثل ترم پیش بزارم کنار .. از شنبه هم جدی برم دنبال کار .. و کلاس هنری .. اگر کار نیمه وقت پیدا میکردم خوب می شد به خاطر اینکه مامان هم زیادوابسته نمی شد که خونه بمونم .. خودم تنبلی میکنم یک جایی هم باید باز کنم که روزانه انگلیسی...
  • بازم تو خواب من، با من قدم بزن 6 آذر 1392 21:21
    بازم تو خواب من ، باز هم اومد و مجبور شدم فرار کنم .. تا بحال این خواب را دو بار دیدم ..و مزخرف است .. امروز خسته بودم و بی حوصله ولی این دوست شیرازی نجاتم داد. اخلاق خاصی داره و جالب .. جالب این که خودش تو این عالم زندگی نمی کنه و از مردم بیزار است .. ولی هر موقع احساس تنهایی یا بی حوصلگی دارم سریع برام پیام می فرسته...
  • [ بدون عنوان ] 14 آبان 1392 15:46
    ماه محرم هم شروع شد... دو روز است اصلا حوصله ندارم .. دوست قدیمی شیرازی خودم را دوباره پیدا کردم ... یک جورهایی با هم خول هستیم ... دوسال است همدیگر را می شناسم بدون دیدن .. اون شیراز و من تهران .. یکی از دوستان هم پدرش فوت کرد.... خیلی بد است که بدونی پدرت مریض است و داره از دنیا می ره .. و منتظر باشی بهت بگن بیا که...
  • آشنایی 19 مهر 1392 23:00
    سه هفته شد که با ایشان آشنا شده بود.. خیلی زود پیشنهاد ازدواج داد. ولی دختر باورنداشت که به این زودی این پیشنهاد بهش بشه .. فکر می کرد با یک بار دیدن کی عاشق شده ...؟؟ براش کمی خنده دار بود؟؟ یک بار هم تصمیم گرفت که این دوستی را قطع کنه ولی پسره حدس زده بود و براش پیام داد. چرا حوصله نداری ؟ چی شده ؟؟ امروز دل تنگی ؟؟...
  • زنها 18 مهر 1392 14:06
    یهﺯﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﯿﭗ ﻧﻤﯿﺰﻧﻦ ﻭﻟﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺗﻨﺪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻘﺸﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺏ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺭﻭ ﻫﻤﻮﻥ ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﻩ ... ﺳﺎﻋﺖ ۱ ﺷﺐ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﻨﻦ، ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﻦ ... ﺳﯿﮕﺎﺭ ﺑﮑﺸﻦ ... ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻮﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﯿﺘﻮﻧﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺸﯿﻨﻦ ﻭ یه ﺗﺮﺍﻧﻪ ﺭﻭ ۱۰ ﺑﺎﺭ ﮔﻮﺵ ﮐﻨﻦ ﻋﻄﺮﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ ﻭ ﻣﺮﺩﻭﻧـﻪ...
  • دعا 15 مهر 1392 23:33
    امروز روز خداست .. تمامی قدرت های الهی در کنار تو هستند تا در تمامی کارها همراه تو باشند. همه کائنات در کار هستند تا آرامش برای تو خواهرم بیاورند تا بتوانی در همه امور زندگی سربلند باشی . تمامی کائنات از قدرت الهی در کارها . شغل . مهر . محبت و آرامش در کنار تو هستند تا تو را تنها نگذارند .. همراه تو هستند همیشه در...
  • آشنایی 19 شهریور 1392 00:00
    با هم دوست شدن .. خیلی زود گفت می خواد تنها نباشه .. دختره فکر کرد طرف قصد ازدواج داره .. ولی نداشت این بازی پسرهاست ......
  • [ بدون عنوان ] 13 شهریور 1392 23:51
    همیشه قضاوت زود می کنیم بدون هیچ فکری و عملی شروع میکنیم درموردش فکر کردن و حرف زدن ... خدا به داد ما برسه .. هنوز اتفاقی نیافتاده .. هزار فکر می کنم .. و اینکه خودمون را آماده میکنیم چطور جواب بدیم و هی هی هی که جز دروغ هم چیزی نمی شنویم
  • [ بدون عنوان ] 11 شهریور 1392 22:19
    این روزها کمی افکارم پریشون است .. نمی دونم چطور باهاشون روبرو بشم .. چند شب است نمی خوبم .. تمام هم برای حرفهایی است می شنوم ولی هنوز عمل نشده. امروز با خواهرم حرف می زدم گفتم بزار ببینیم بقیه چه میکنند. چون تا اخرین لحظه نمی دونی چی می شه و فقط باید اماده باشی که هستم . درسهای انگلیسی رامی خونم هر چند گفتندکه نوشته...
  • دوست شیرازی ام 26 مرداد 1392 23:41
    دوست عزیزم ... دوست شیرازی ام .. دوستی که در شهر عشق زندگی می کنی... چقدر نامردی دیدی که همه را نامرد حساب می کنی ؟ چطور زندگی کردی که همه را به چشم بد نگاه میکنی ؟؟ بابا از اون لاک بیا بیرون ... به بیرون نگاهی کن .. دنیا زیباست زندگی زیباست ... همه را با یک چوب می زنی که چه بشه ؟؟ همه اگر باب میل تو نباشه بد می دونی...
  • خیال کن 12 مرداد 1392 23:06
    خیال کن .... روزگارم رو براه است خیال کن .... رفتی و دلم نمرده خیال کن.... مهربون بودی و قلبم کنار تو ازت زخمی نخورده خیال کن .... هیچی بین ما نبوده خیال کن .... خیلی ساده داری می ری خیال کن .... بیخیالم بیخیالم شاید اینجوری ارامش بگیری گذشتی از من و ساکت نشستم گذشتی از من و دیدی که خستم تو یادت رفته که روی چه حالی...
  • [ بدون عنوان ] 11 مرداد 1392 17:21
    بنویسید به دیوار سکوت عشق سرمایه ی هر انسان است بنشانید به لب حرف قشنگ حرف بد وسوسه ی شیطان است و بدانید که فردا دیر است و اگر غصه بیاید امروز تا همیشه دلتان درگیر است پس بسازید رهی را که کنون تا ابد سوی صداقت برود و بکارید به هر خانه گلی که فقط بوی محبت بدهد.
  • برای یک دوست قدیمی 11 مرداد 1392 17:03
    دوستم سلام برام نوشتی که دلت یک گپ درست و حسابی می خواد.. من هم همینطور .. از این ادمها خسته شدم که هر کدام یک مدل میان و دوست می شن ولی اخر به یک نقطه ختم میشه .......؟؟؟؟ دوستی با خانم ها هم معلوم است تا زمانی خوب هستند که متاهل نشدند .. ولی بعدش دیگه هر چیزی را بد می دونند و یادشون می ره که زمانی هم مجرد بودن ؟؟...
  • باز هم گذشت 16 تیر 1392 23:12
    یکشنبه هم باز گذشت و تمام شد .. فقط گفتیم خدا رو شکر که تمام شد دیروز خبر بدی شنیدم حالم خوب نبود یکی از همکارهای قدیم سرطان داره متاسفانه .. امیدوارم که بدخیم نباشه دعاکنید براش چون جوان است و یک بچه داره . یک دوست من هم کمی حالش خوب نیست .... اصلا نمی دونه چی می گه ؟ فکر کنم واقعا تو آسایشگاه روانی است ؟؟ ولی مطالبی...
  • برای دوستم مسافر 15 تیر 1392 23:56
    دل من هم برای یک گپ درست وحسابی تنگ شده .... از گذشته ها و حال .. و چه ها گذشت؟؟ امیدوارم زودتر بتونیم همدیگر را ببینم و از گذشته ها بگیم ... و امیدوارم که همه چی روبراه باشه .
  • و باز هم جمعه 14 تیر 1392 23:12
    یک دوست خوب شیرازی دارم .. یک بار هم ندیدم ...و تلفنی هم حرف نزدم .. ولی این بچه پر از انرژی ؛ اطلاعات ؛ مثبت ؛ کلی اطلاعات ادبیاتی؛ شعر و هر چیزی را بگی داره ... تمام وقت تقریبا باهاش گپ زدم .. اون هم اس ام اس .... خودمونیم .. دو نفر که عاقل و بالغ باشن و قبول کنند این طور و به این طریق مکالمه داشتن باشن خوب است .....
  • باز جمعه 7 تیر 1392 10:05
    دی شب کرج بودیم .. مثل سابق نیستم ... خواهرم منزلش را عوض کرده و خواهر دیگری هنوز خونه سابق اش است .. این دو از همه خیلی دور شدن ... قبلا همسایه بودن اخلاقم عوض شده .. کمی یا شاید زود ناراحت می شم ... هر چی میگی بچه های خواهر بزرگم به دلشون می گیرن نه فقط من بلکه هر کس حرفی می زنه زود ناراحت می شد.. خدا پدرشون را...
  • جمعه 10 خرداد 1392 22:59
    جمعه خوبی بود .. ارام و تقریبا شد که کارهام را انجام بدم ولی یک کار را باز خراب کردم .. باید سعی کنم دیگه اون کار را نکنم به خودم پاداش می دم اگر انجام ندم....
  • [ بدون عنوان ] 9 خرداد 1392 00:47
    زندگی بدی است .. خوشم نمی اید ..
  • 180 5 خرداد 1392 21:16
    اولین پست در سال 1392 منتظرم دکتر بیاد خونه که مادر را ویزیت کنه .. باز حالش خوب نیست ... صبح با بچه ها رفته بودیم باغ پرندگان .. صبح مادر حالش خوب بود ... عصر هم رفته بود جلسه ... از جلسه برگشت گفت سرحال نیستم .. حال هم اصلا سرحال نیست .. خدا کنه چیزی نباشه ..دوست ندارم بخوابه رختخواب ... دعا کنید دیشب آقای شوهر پیام...
  • 179 روزهای آخر سال 21 اسفند 1391 00:24
    چند روزی بیشتر به سال جدید نمونده ... داره 50 سالم میشه .. وقتی به گذشته نگاه می کنم کارهایی را انجام دادم که بعضی ها را دلم می خواست و بعضی ها را به اجبار انجام دادم .. مثل سرکار رفتن برای بازنشستگی .. بازنشسته شدم ولی الان می دونم واقعا روحیه خسته میشه .. اون هم وقتی خودت را زود خونه نشین می کنی ... و اینکه سال جدید...
  • 178 3 بهمن 1391 09:19
    سال دیگه داره تمام می شه .... و هیچ کاری نکردیم....
  • 344
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 12