-
زیباترین قسم
13 بهمن 1390 22:24
زیباترین قسم نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز . سهراب
-
یادم رفت زندگی کنم
6 بهمن 1390 22:33
ترجمه متن زیبا و پر معنی فوق را به فارسی هم بخوانید ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی...
-
به یاد کودکی
13 دی 1390 22:08
این شعر را تو گروهی که عضو هستم خوندم ..جالب است . کاش هنوز تو عالم بچگی بودیم پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی...
-
166
13 دی 1390 15:38
امروز داستان زندگی یکی از دوستان را شنیدم و بسیار متاثر از اتفاقاتی که افتاده و نگران ... نگران دوستم و خانواده اش.. میدونید نمی شه قضاوت کرد کدام مقصر هستند و کدام نیستند.. طریقه آشنایی اشون ، ازدواج و ماجراهایی که پیش اومده زنی که بیش از حد شوهرش را دوست داره ولی همیشه شک داره مردی که زنش را دوست داره ولی نمی دونه...
-
مهربانم
10 دی 1390 15:34
مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا بین آدمهایی که همه سرد و غریبند باتو تک و تنها به تو می اندیشد و ... دلش از دوری تو دلگیر است... مهربانم ای خوب! یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی و دلت همواره , مهو شادی...
-
شمع
8 دی 1390 22:22
تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟ تا حالا به این فک کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟ به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟ راز شمع چیه؟ جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم: عالم خلقت اگه تجزیه بشه به...
-
165
7 دی 1390 13:46
بخشیدن خودمون ؟؟ این حرف سخت است. چون هر کاری میکنی می بینی خودت مقصر اصلی بودی حرف نزدی همیشه خواستی رعایت کنی که مثلا زندگی ات را خراب نکنی .. و اگرها و اگر ها می اید سراغت که اگر این کار را میکردی خوب میشد و اگر نمی کردی چی میشد؟ باید یاد بگیرم اول حرف دلمون را بزنیم . اول فکر خودمون باشیم . اگر خودمون خوب باشیم و...
-
تفاوت عشق و ازدواج
27 آذر 1390 12:59
آیا میدانید تفاوت عشق و ازدواج در چیست؟؟؟ عشق ازدواج یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده. من اون کتاب رو گرفتم و یه...
-
163
21 آذر 1390 14:56
روز دوشنبه یکی از روزهایی است که ساعت کاری را نصف میکنه یعنی دو روز دیگه کار و دو روز تعطیل ... دوشنبه ها رو دوست دارم .. چند روز بود حوصله نداشتم ... مخصوصا دیشب... باز نشستم سر این اینترنت و کلی کارهام را انجام ندادم ... با یکی از دوستام حرف میزدم امروز هم پیشنهاد کار داد.. جالب است.. دلم برای یکی تنگ شده بود دیروز...
-
162
16 آذر 1390 13:27
نزدیک به سه ماه دیگه به سال جدید مونده . تو این 9 ماه چه کردم ....؟ هیچ مثل همیشه برنامه ریزی ها موند ... به دلایل مختلف کنسل شد کلاس رفتن... به علت کار کردن و تداخل ساعات کار و کلاس کلاس رفتن.. به علت کسالت مادر و ... کلاس رفتن ... مسخره است هیچ کار مثبتی نکردم .. شاید چند کتاب خوندم ولی به اتمام نرسید .. نتونستم کار...
-
ازدواج و عشق از دید اشو
8 آذر 1390 09:24
ازدواج و عشق از دید اشو « ازدواج وسیلهای است برای فرار از ترس تغییر، ازدواج وسیلهای است تا پیوند را تثبیت کنی. اما عشق چنان پدیدهای است که به محض تلاش برای تثبیت آن، خواهد مرد. ایستایی در عشق همان و نابودی عشق همان. عشق واقعی تنهایی را به یگانگی مبدل میسازد.» «اگر ایجاد پیوند آزاد باشد، با آزادی همراه باشد، شادی...
-
161
6 آذر 1390 10:18
کیش ... چهارشنبه می رم کیش .... برای استراحت و اینکه کمی اعصابم راحت بشه . خسته شدم ... این روزها خوب بوده .... زبان نخوندم ولی کارهای دیگم را درست کردم .... یک ژاکت سر گرفتم که ببافم برای خودم با دست .... امیدوارم که امروز هم به خوبی و خوشی تمام بشه و با عشق و امید برای همه دوستان باشه
-
160
4 آذر 1390 22:36
دیشب مهمونی بودیم. خوش گذشت . رفتم بیرون درب ورودی و زنگ زدم با اسلحه بچه ها ترسیدن فکر کردن واقعا جدی .است... کلی به این قضیه خندیدیم. ولی خسته شدم فکرم خسته شده .. باز راهی که میرفتم گم کردم. دیشب کلی یاد یک بنده خدا را کردم .. یادم اومد که یک شب عصبانی بودم و یک هیچ چیزی هم نگفتم ولی ساکت .. بقدری ساکت که به زور...
-
159
2 آذر 1390 23:06
دیگه تمام شد. همه چی تمام شد. چند روزاست تمام شده ولی تودلم چیزی خالی شده . اول که تلفن زد وکیلم خوشحال شدم گفتم خوب راحت شدم . بعد که مدارک را گرفتم و نگاه کردم وای چی دیدم ... 6 سال تمام .. مسخره است. دو سال زندگی کنی . 4 سال جدا باشی و بعد دو روز بعد از تاریخی که عقد کردی مهر طلاق بخوره؟ این زندگی ماست . بگم زنهای...
-
158
27 آبان 1390 22:20
-
157
24 آبان 1390 22:54
-
156
22 آبان 1390 23:41
خوب دوستم را دیدم . خوب بود و به نظر صمیمی ولی ولی... خیلی عاطفی ... ولی خوشم اومد که این ادم چقدر روراست و بی ریاست. و کمی هم مذهبی.. البته نه مذهبی که ادم بدش بیاد برای خودش اعتقادش محترم است. خیلی فکر خانواده است و اول تصمیم داره که خانواده را درست کنه و بعد شاید ازدواج کنه .. البته چیزهایی را که من مخالفت کردم...
-
155
20 آبان 1390 22:55
خوب این زندگی ماست وحق انتخاب ما .چه کنیم و چه نکنیم . سه شنبه شب فیلم پرستاران را می دیدم که یکی از پرستارها به مریض اش گفت: این زندگی خودت است که باید انتخاب کنی چه راهی را پیش بگیری. جالب بود. و زیبا... با مریض چطور رفتار میشه . خوب فرض کنم من هم یک مریض هستم. به قول یکی از دوستان هنوز وابسته کسی که دیگه اصلا فکر...
-
154
18 آبان 1390 13:11
این مطلب را از گروه متد گرفتم . امیدوارم ناراحت نشده باشند. راحت میشه تو همین ایران موند و چه دلبستگی هایی داریم که هر روز دلمون براش تنگ بشه . امیدوارم خوشتون بیاد میدانی ؟ فقر ، یک صمیمیت احمقانه می آورد خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و فیس بوکم را به صحبت میگیرم عکس دوستانی را میبینم آنور ِ مرز های ممنوعه که به...
-
153
13 آبان 1390 23:24
فیس بوک ... تو فیس بوک صفحه ایی باز کردم. زیاد دوست نداشتم و نمی تونستم زیاد با اون صفحه کار کنم . بعد خوشم اومد و دیدم به به چه نوشته هایی و همه لایک می زنند... مدتی کارکردم .. بعد فکر کردم بابا این همه وبلاگ هست که میتونی بدون هیچ فلیتری باز کنی و بنویسی و اگر دوست داشتی دوستی پیداکنی که نوشته هات را بخونه .. چرا پس...
-
152
4 آبان 1390 10:38
حدود دو ماه است که ننوشتم. تو ایندو ماه اتفاقات مهمی افتاد. 1- از شرکت قبلی اومدم بیرون به صورت خیلی مسخره . 2- کاری که در دادگاه داشتم داره تمام میشه . امیدوارم تمام بشه . 3- با کسی آشنا شدم که میگه همدم ندارم و هیچ وقت پیدا نکردم . 4- دایی ام فوت کرد. این چهار اتفاق باعث شد که کمی تامل کنم در زندگی . واقعا چرا...
-
۱۵۱
28 شهریور 1390 11:51
باز این آقا شوهر نامه داد که ای داد و بیداد . زود برگه طلاق را بفرست که من اگر زن اینجایی بگیرم کارم درست میشه و در به در نمی شم . اول ناراحت اون شدم . بعد یادم اومد که همین پارسال بود که گفت باید هزار دلار بده به کسی که بتونه ویزاش را تمدید کنه . و جالب این است که گفتم باشه من میام اونجا این پول را میدم که ویزای من...
-
دلم تنگه
11 شهریور 1390 23:33
دلم تنگ شده برای همه . برای همه که میشناختم و یادم بردم . برای اون شریکی که دیگه فراموشم کرده .. دلم میخواد ببینمش . .. مخصوصا عیدفطر که میشه ... یاد کاری که با من کرد می افتم... رفت سفر با دیگری و من تنها ماندم و بیکسی و غربت و دل خستگی ... این چند روز که خونه بودم فکر کردم چه زندگی احمقانه ایی بوده. و الان که میخوام...
-
[ بدون عنوان ]
2 شهریور 1390 23:20
یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون می نویسم و اون خوابه نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه یک کاغذ یک خودکار شده باز همدم این دل دیوانه یک نامه که خیس است پر از اشکم که کسی اون را نمی خونه این شعر را که میخونه دلم میگیره . باز دلم هواش را کرده . دلم تنگ میشه . خونه خواهر میرم جای شوهر خواهرم که فوت کرد...
-
[ بدون عنوان ]
29 مرداد 1390 00:41
روزهای میآید و روزتمام میشه و آخر شب میگیم خوب امروزهم گذشت . ولی نتیجه نمیگیریم در طول روز چه کردیم و چی شد؟ آخرین روزهای شرکت است. دیگه کم کم بایداستعفا بدم و بزنم بیرون . به کسی هم دیگه اعتماد نمیکنم . فقط بدگویی فقط بدگویی و تهمت تو شرکت است. چند روز پیش با همکارها حرف میزدم دیدم فضول محل رفت پیش خواهر مدیر عامل و...
-
150
27 تیر 1390 22:44
حتما به این سایت سری بزنید www.ted.com جالب است . شخصیت هایی که میایند صحبت میکنند از بیل گیس تا ادمی خیلی معمولی که تجربه هاشون را برای عده ایی بیان میکنند و از هر کشوری هستند . از ایران تا دورترین ممالک. در این سایت مدتی پیش سخنرانی گوش کردم که میگفت برای سی روز اگر هر روز کاری را به کارهات اضافه کنی و تنبلی را کنار...
-
مبعث
10 تیر 1390 00:41
عید مبعث بر همگی مبارک. باز مثل هر سال فیلم سینمایی محمد را به صورت پاره پاره دیدیم که شعرهای مخصوص امروز را روی فیلم گذشته بودند. ولی با اینکه اون فیلم بسیار قدیمی است ولی هنوز کسی نتوانسته فیلمی دوباره مثل اون بسازه و هنوز هم زیباست . رفته بودم شاه عبدالعظیم. جای همگی خالی . زیارتی کردم و برگشتم . توگرما سخت بود برم...
-
148
4 تیر 1390 23:10
باز با مادرم حرفم شد. تا چیزی میشه زود میگه 4 سال است دارم خرجت را میدم. خسته شدم . برای برق یا آب غر میزنه میگه این همه اب و برق استفاده میکنی . پولش را نمیدی. خسته شدم . بخدا می زارم میرم . اون از شرکت که دیگه حالم به هم میخوره . این از مادرم . هر ماه یک بار باید بگه تا دلش خنک بشه . صد بار گفتم نگو باز هم میگه ....
-
۱۴۷
1 تیر 1390 14:01
خسته شدم . تازه ساعت ۲ بعد از ظهر است. هنوز ناهار نخوردم . از این محیط کسل کننده و مزخرف که باید خودت را به کوچه علی چپ بزنی خسته شدم . دلم میخواد که از این شرکت بیرون برم . شاید یک دفعه این کار رو کردم . دلم تنگ شده برای همه چی حتی برای کسی که داشتم و ازش جدا شدم .
-
146
31 خرداد 1390 23:33
سه شنبه هم تمام شد. فردا که بری سرکار باز دو روز تعطیلی داری که میدونی زود تمام میشه. امروزکه خونه اومدم به خواهر ها زنگ زدم . شکر خدا خواهرم که شوهرش فوت کرد خوب بود و قبول داره که زندگی همین است و منطقی فکر میکنه. خودم هم که باز افتادم به فکر گذشته . گذشته ایی که باید فراموش کنم ولی باز به یادمی ارم. یاد روزهای خوشی...