-
۴۶
2 شهریور 1388 23:51
نامه شوهری به همسر خود Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سلام گل من صبح بخیر از حرکات دیشب معذرت می خواهم چون دیگه نتوانستم تهمل کنم شاید یک ضعف باشد ویا که خوشی چون تا قبل از ورود تو تو زندگی من علاقمند به کسی نبودم که براش دل تنگ بشم ولی هاله...
-
۴۵
31 مرداد 1388 23:48
این دیگه آخرش است . می نویسه که میخوان از محلی که بیرون کنند چون مدت طولانی است اجاره نداده و از یک طرف میره باز سفر. سفر کاری؟؟ هاها ها کی باور میکنه . من که نمیتونم بگم چون مثلا خبر ندارم . سفری که بارها به اون منطقه رفت و هربار هم گفته بود دارم ازدواج میکنم.انشالله بکنه و طرف پولدار باشه شاید پول من هم برسه . مسخره...
-
۴۴
27 مرداد 1388 23:05
یکی از شعرهای شوهر عزیزم اما حالا من شدم بدقدم ناپاک و ... Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 09 may 2006 dubai مرا ساختی تومیدانی چه کردی با دل من بکشتی هرچه بعد بود محفل من تو میدانی مراساختی به سختی حاله سایش بشین آنچه که ساختی نیازی نیست بگم که تو کی هستی مرا ساختی کنارش خوب نشستی بشین جانم که...
-
۴۳
14 مرداد 1388 22:40
سلام َ خیلی وقت است ازت خبری ندارم . شاید این طور هم برای تو و هم برای من خوب باشه. یک چیزی بگم بهت . فقط پررو نشو. میدونی نمی تونی بی خبر ازت بمونم و تصمیم گرفتم هر موقع دلم برات تنگ شد مثل قدیم ها برات نامه بنویسم. میدونی یادم میاد اون موقع که عید برای مجلس ختم اومدم اینجا. برای اولین عید بود که با هم بودیم ولی نه...
-
۴۲
7 مرداد 1388 00:47
بعضی از سرگذشت ها را که میخونم و شاید می شنوم فکر میکنم باز خدا رو شکر که من زودتر جون سالم بدر بردم. البته بگم وقتی دونفر با عشق زندگی را شروع میکنند و بعدها به تنفر تبدیل میشه هیچ کدوم قبول نمیکنند که تقصیر هر دو بوده و زوج مناسبی برای هم نبودند. هر کس تقصیر را سر دیگری می زاره . ولی باید قضاوت کرد. هر کس کارهای...
-
۴۱
5 مرداد 1388 00:00
میدونم چند وقتی است که جواب هم بهت ندادم . اره وقتی نوشتم برای همیشه خداحافظ . باز یادداشت گذاشتی مثلا نامه من رو جواب دادی. نامه ایی که چند روز پیش از خداحافظی برات زدم. ایرادی نداره . با اون نامه اخری جوابی دادی کتبی که دیگه نمی تونی هیچ حرفی بزنی. من همه را میخوام فراموش کنم ولی نمیتونم . خیلی چیزها یادم میاید و...
-
ماندگاری لحظه ها از وبلاگ شولا
29 تیر 1388 23:30
این به نوشته های من هم میخوره چون باید گذشته را فراموش کرد. و با گذاشتن گذشته ها در این وبلاگ کم کم رو به فراموشی می رن. البته نه لحظات خوبش . تمام لحظات بدش که از اول برام مثل اینکه فیلم بازی شد تا لحظهایی که از صحنه رفتم بیرون ماندگاری لحظه ها آنچه بعنوان گذشته ما را آزار می دهد یک لوح نوشته شده بدون امکان غلط گیری...
-
۴۰
29 تیر 1388 23:07
این هم یکی از شعرهاش برای بنده بوده . البته باید بگم خودش هم گفته که بیمار است. بیمار در چه مورد؟؟ خودش می دونسته و نگفته ................بیماری که علاج نداره .....................بیماری که نمی شه درمان کرد............................... چرا میشه درمان کرد ولی از طریق خودش با ذات خودش . این رو هم بخونید البته غلط...
-
۳۹
29 تیر 1388 22:59
خوب امروز حرفش زد گفت نیا و نمی خوام بیایی. البته خیلی این حرف رو زده بود ولی امروز که نامه اش رو دیدم گفتم این شد یک سند کتبی. من عادت دارم چیزی که میخوام فراموش کنم همه چی را می اندازم دور. ولی این یکی را می زارم اینجا که شاید درست عبرت بقیه بشه. با کسی که اشنا می شن مخصوصا با اینترنت اعتماد نکنند چون دنیا هزار تا...
-
۳۸
26 تیر 1388 23:35
مدتی است که ننوشتم . خسته شدم. نمیتونم بگم چه کار میخوام بکنم. چیزهایی شنیدم که بدم اومده و از یک طرف بعضی مسایل یادم میاد که نمیتونم فراموش کنم. خاطرات خوش رامیگم. این یکی از شعرهای اول زندگی بود. که البته از هم دور بودیم. Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ندارم هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم...
-
۳۷
12 تیر 1388 17:53
من دل ندارم که ببهری که جوانی چون رفت زبهرم همه ان عشق وجوانی عشم همه این است که راحت بمیرم ارام بدردی که نبینم بمیرم خوبان همه رفتن که نسینم که بیایم روزی که روم باز که ارام بمیرم عشق جوانی هرگز فراموش نشود هر لحظه رود عشق فراموش نشود آن عشق ز جان و دل و پاک باشد هرگز ز یاد دل و دلبر جانان نرود دانم شوی باز جوان و دل...
-
۳۶
12 تیر 1388 17:50
ازعاشق پیشئی پرسیدن ای دوست که عاشق توبگشتی یا شد دوست بگفتا من زنی عاشق بود همیشه من بفکر یار بودم ولی روزی رسید دستش چه خالی گذشتم تا بمیرد همچه حالی نه فکرش بود بگیرد پول از من فقط میخواست کنم من بش محبت نکردم من به او در روز تنگش محبت باز ندید از یار سنگش همین باعث شدو شد همچه سنگی دوباره باز گرفت از من چه خالی...
-
۳۵
9 تیر 1388 16:38
این زندگی است . بدنیا می آیی . درس میخونی کار میکنی تشکیل زندگی میدی از تنهایی بیایی بیرون و کانون گرم داشته باشی منتظری بچه ها بزرگ بشن می رن و تنها می مونی کسی بهت سر نمی زنه و اگر خطایی کرده باشی میگن تقصیر تو بوده و در اخر تنها هم می میری خوب پس چرا باید ازدواج کرد که بگن تقصیر خودت بود؟ چرا باید تشکیل زندگی داد...
-
۳۴
8 تیر 1388 08:46
آنکه با زندگی می سازد زندگی را می بازد با زندگیت نساز زندگیت را بساز این شعر را یکی از دوستان برام کامنت گذاشته بود. خیلی وقته چیزی از زندگی خودم نگفتم .بقدری شهر شلوغ بود که فکرم مشغول بود اخر چی میشه . و ناراحت این اوضاع بودم این مملکت کی میخواهد ارامش را ببینه . اره این شعر درست میگه من خواستم با زندگی بسازم ولی...
-
۳۳
31 خرداد 1388 13:19
داشتم خاطراتم را مرور می کردم که این رو دیدم . مسخره است بخونید و ببینید این ادم هر چی گفته برعکس کرده Date: Wed, 21 Sep 2005 02:05:03 -0700 (PDT) Subject: KODAVEND BESHER RA BERAYA CH AFRED MEN NEMEGAM BERAYA HAVES BEZEY VE YA SEX VELY YAKEY AZ LAZET HAYA DONY AEN AST MEN NEZERAM AST TA ZEMANYE KA ZENDH HASTEY AZ AEN...
-
۳۲
22 خرداد 1388 23:02
سلام عزیزم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم . می نوشتم ولی برات پست نکردم . در مورد خیلی چیزها به ترتیب برات می گم . خوب میگفتی اختلاف از یکی از اتاق ها شروع می شه . راست میگفتی . حالا که ازت دورم خوب می فهمم که همین اختلاف باعث خیلی چیزها شد . خوب شاید باید به من میگفتی ولی نگفتی. هر کس یک مدل است. باید قبل از هر چیز این...
-
۳۱
16 خرداد 1388 08:47
تف به شرفت . که شرف نداشتی. امروز عصبانی هستم. خیلی عصبانی هستم . شرف کاش داشتی که نداری. کاش داشتی . میدونی وقتی میگی پاک موندی چی دلم میخواد بگم ؟ بگم اره میدونم حموم رفتی و ... میدونی وقتی میگی که مثلا من رو دوست داری خنده ام میگیره. مسخره است دیروز یکی ازدوستانم میگفت چرا موندی چرا نرفتی؟ گفت اوضاع جور نیست ....
-
۳۰
16 خرداد 1388 08:42
خیلی وقت است ننوشتم . نمیدونم از خستگی است یا اینکه اصلا حوصله این کار را ندارم . میدونی چقدر چیزها یادم میاید که ناراحت می شم. یادت است میگفتی چرا زن ایرانی مرد را برای خودش فقط میخواد؟ یادت است میگفتی چرا من باید سفر نرم چرا باید همیشه با تو برم؟ یادت است مدام زنگ می زدی و میگفتی بدهی را چه کار کنیم ؟ یادت است شبی...
-
۲۹
4 خرداد 1388 23:15
امروز بهت تلفن کردم . باز گفتی فردا. فردا . بهت گفتم مگه میشه باز هم فردا سه ماه شده یعنی چیزی دست تو نمی رسه ؟ باز گفتی نمیدونم فردا. اخه ادم حسابی تو حرف دروغ هم میزنی چیزی بگو که درست دربیاد اخه مسخره مگه میشه . خودت عکس می فرستی که روی میز پول است باز میگی ندارم ندارم ندارم . فقط برای کارهای غیرشرعی داری. برای...
-
۲۸
3 خرداد 1388 22:27
امروز سه روز است ازت خبری ندارم. هر چی زنگ زدم تلفن را خاموش کردی. ایرادی نداره باشه . اون نامه ایی که نوشته بودی خودت دوباره بخون ببین چی نوشتی . این مردی تو را می رسونه که چقدر مرد هستی. ماشالله بزنم به تخته . نگاه کن و بخون . ببین خنده دار نوشتی . باشه من هم خدایی دارم. این روزها ماشالله میدونم وضع مالی خوبی هم...
-
۲۷
31 اردیبهشت 1388 23:22
خوب اینترنت توهم وصل شد. نمیدونم چند روز است که وصل شده ولی خیلی نامردی. به نامردی تو ندیدم هرگز به نامردی تو ندیدم هرگز ببینم چی میشه؟ جواب ای میل میدی یا اینکه نه ؟ خوب برات نوشتم . ببینم واکنش چی است؟ دیگه همه چی برام تمام است. تمام میکنم فکر میکنم مردی. به قول دکتر هولاکویی دفن میکنمت . سوم و هفتم و چهلم میگیرم. و...
-
۲۶
30 اردیبهشت 1388 22:44
یادش به خیر روزهایی که با هم تازه آشنا شده بودیم. چقدر قسم میخوردی که خدایا ما را از هم جدا نکن. ولی خودت باعث این کار شدی. میدونی تقصیر من هم بود. نباید تنها می زاشتم همین. تقصیر من بود که همانطور که به من عادت کرده بودی اصلا نباید تنهات می گذاشتم. ولی ایرادی نداره تو هم نمی تونستی فقط با من سر کنی. معلوم بود. خیلی...
-
۲۵
27 اردیبهشت 1388 11:13
دیروز بهت زنگ زدم گفتم پولی نیامده. باز اومدی قسم بخوری که قطع کردم . خسته نشدی تو؟ تو اگر پول داشتی حتما برای خودت اینترنت می گرفتی یا اینکه تو شهر نیستی؟ من اصلا باور نمی کنم؟ صدات هم خوش و خرم است . خدا رو شکر طاقت نیاوردم بهت زنگ زدم گفتم وکالت در مورد چی است. که یک دفعه چیزی گفتی و قطع کردی. من هم دیگه همه چی رو...
-
۲۴
26 اردیبهشت 1388 14:07
بله. دیگه نه جواب تلفن بده و نه حرفی بزن . اینطوری برای هر دو بهتر است. این همه گفتی فرستادم فرستادم چی شد؟ والله همش دروغ است. جایی که میگی نداری تا اینترنت بگیری یا پول نداری یا اینکه اصلا تو شهر نیستی. والله دیروز هم که گفتی مغازه رو آتیش زدن من شک کردم و اصلا باور نکردم . نمیتونم باور کنم. همش کلک خودت شاید باشه ....
-
۲۳
25 اردیبهشت 1388 22:32
زنگ زدم گفتی جلوی مغازه را آتیش زدن . چرا؟ چرا به کسی خوبی نکردی چرا چرا جرا این روزها تمام مدت دارم تکلیف خودم را روش نمی کنم ولی تو چه میکنی؟ همش بد میگن همش میگن به جای هر کاری فقط دنبال یک کار هستی ... چرا فکر خودت را نمیکنی؟ نمیدونم الان میگی نه اینطور نیست. اگر نیست چرانباید کار مثبتی کرده باشی. فقط و فقط میگی...
-
۲۲
21 اردیبهشت 1388 13:43
دنیا رو ببین . قرار بود کاری انجام بده باز غیب شد. تلفن کردم میگم کجایی میگه همینجا . مثل اینکه قرار بود کجا بره والله خبرهایی که شنیدم حالم رو بد کرد. کسی که مثلا سالهاست خارج از ایران زندگی میکنه و باید بدونه چطور زندگی کنه ولی همیشه پول رو پیشاپیش خرج میکنه چه می شه بهش گفت؟ کسی که کنترل و اراده نداره و اونی که دلش...
-
۲۱
18 اردیبهشت 1388 23:25
همه چی درست و مرتب است. همه چی برام درست است. خیلی کارها دلم میخواد انجام بدم ولی اگر میدونید پول باشه می شه. تازگی هم باز ازش دروغ شنیدم . باور نمی کنیددیگه خسته شدم . کسی بهم گفت که چندین بار میخواسته ازدواج کنه با یک زن خارجی که طرف خوب پول گرفته و در رفته . در جایی که تا خرخره تو قرض است . این ادم مریض است. حالا...
-
[ بدون عنوان ]
16 اردیبهشت 1388 15:25
یار وفا بودی ورفتی بدنیا با وفا بودی ورفتی ندیدی تو وفا از بهر یاری اگر اصل وفا بودی ورفتی گله کردم که من تنها نشستم چوبی یاری در غربت نشستم بدونم احرش یاری بگیرم که تنهائی دیگر باری نشستم اگر بینی رفیقت با وفا نیست خوش اید که تو بینی خطائی بدانم لذتت است یک جدائی ولی در خواب بینی تو دگر هیچ این هم یک شعر از جدایی ها
-
۲۰
14 اردیبهشت 1388 22:30
خسته شدم. دروغ.میگم پول چی شد ؟ میگه ندادن . مسخره است. فکر می کنه ازش گذشتم. این دفعه دیگه این کار رو نمیکنم. دلم تنگ است . بی حوصله .دلم میخواد با کسی حرف بزنم ولی با کی ؟ چرا بایدبقیه گوش شنوا برای مشکلاتی که خودم برای خودم درست کردم داشته باشند. خدا کسی رو بی کس نکنه. ولی واقعا فکر میکنم بی کس هستم. خدا خانواده ام...
-
۱۹
12 اردیبهشت 1388 22:39
دنیا اینطور که نمیشه. همیشه نمیشه بدی کسی رو گفت. خوبهاش رو هم باید گفت. یادم میاید که با چه ذوقی لوازم می خرید. و هر چیزی که میخرید با ذوق بچگانه میگفت ببین چی گرفتم. حتی یک بار رفت بیرون که من هم بیرون رفتم . در بین راه دیدمش ولی او من را ندید. چیزی خریده بود. خواستم بهش زنگ بزنم چی خریدی و بیا با هم بگردیم . ولی...