-
۱۸
5 اردیبهشت 1388 22:02
یادداشت ۱۸ خیلی یادداشت نوشتم جاهای مختلف به نام های مختلف ولی اینجا خواستم مرتب کنم. یک زمانی پولی نیاز داشتم . بهش گفتم به برادر و فامیل خودت بگو چون فامیل من به اندازه کافی کمک کرده .گفت نمی تونم . ندارن و از این حرفها که سرم گرم شد و دیگه دنبالش رو نگرفتم. کم کم و خودبخود طوری ناله میکرد و التماس میکرد که ای زن...
-
۱۷
2 اردیبهشت 1388 23:19
عزیز من سخت است . خیلی سخت است که حرفی می زنی روی همون حرف هم بمونی. خیلی دروغ میگی . خیلی بازی میکنی. و این مسخره است. ناراحت کننده است. باور نمی شه کرد اینطور که میگی باشه. میدونی میگی خوابیدی و بعد از دو ساعت میگی بیدار شدی. تو .... تویی که من می شناسم . غیرممکن است. تلفنت خاموش است . نمیدونم بگم اعصاب نداری . نه...
-
۱۶
30 فروردین 1388 23:37
چند وقتی است ننوشتم . دلم نمی یاد. نمیدونم چی بنویسم. دلم میخواد خوبی هات یادم بیاد . چون دیگه برام یک خاطره شدی خاطره ایی که بدی هاش رو نمیتونم پاک کنم امیدوارم که کم رنگ کنم خاطره ایی که خنده هات من رو به خنده مییاره و گریه هات گریه ولی حس می کنم در حقم نامردی کردی این حس رو نمی تونم پنهان کنم که این مدت فقط بازی...
-
۱۵
19 فروردین 1388 16:21
دیشب که باهات حرف می زنم ناراحت شدم . راست میگی حالا ب چه روزی افتادی. اون هم تو این سن و سال . ولی فکر میکنی مقصر کی است؟ من ؟ تو ؟ یا همون خدا؟ تقصیر خودت و من. میدونی چرا؟ میگن هر کس تقدیرش را خود ش می نویسه. راست می گن . تو با نااگاهی که میگفتی من همه جا اشنا هستم و همه کار را می دونم باعث شدی که این مشکلات پیش...
-
۱۴
17 فروردین 1388 23:46
امروز دلم گرفته بود. دیشب سه ساعت خوابیدم ساعت ۲ بیدار شدم بقدری سرحال بودم که فکر میکردم ساعت ۶ صبح است. هر روز کار کار کار ولی چاره ایی نیست . باید ساخت. تا آینده ایی داشت. دلم شور می زد دلم گرفته بود. نمیدونم دلتنگی . سخت است گاهی دلت برای کسی تنگ بشه که میدونی دیگه نمی تونی ببینی . سخت است که حس کنی اون احساس اول...
-
۱۳
16 فروردین 1388 23:01
سلام عزیز جان امروز خیلی راحت تر بودم . میدونی خودت باعث می شی که راحت تر قبول کنم که دورم . اره دورم ولی روحم رو چه کنم دورم خیلی دور کم کم از نظر روحی هم دور میشم اصلا من و تو هیچ چیز مشترکی داشتیم؟ نه نداشتیم فقط یک بازی بودکه داره تمام میشه. میدونی خیلی خودخواهی. با نوشته هات خیلی بهتر می فهمم . حالا من بازی شروع...
-
۱۲
14 فروردین 1388 22:31
خوب تعطیلات تمام شد. باز کار و کار و کار... خیلی کارها رو می خواستم تو تعطیلات انجام بدم ولی نشد. بعضی کارها هم نیمه موند. تکلیفم رو هم می شه خودم معلوم کردم . و خیلی راحتتر شدم اما سخت است. راست می گن تو گفتن اینکه اره دیگه همه چی تمام شد خوب است. ولی احساس ادم چی ؟ قلب ادم چیی؟ روح ادم ؟ همه خراب و اشفته بازار است....
-
۱۱
13 فروردین 1388 23:33
عزیزم مهربانم تو نامه ات نوشتی که دوستم داری و فراموشم نمی کنی ولی زندگی نخواهی کرد. اقا سرورم از تو خواهش می کنم هم فراموشم کن و هم دوستم نداشته باش. اینطوری بهتر است. این حرف مسخره ایی است که زدی. تویی که نمی تونی یک زندگی را اداره کنی و قدرت فکر کردن نداری چرا زندگی من را خراب کردی؟ اقای من جناب مهربان تو فکر نکردی...
-
۱۰
11 فروردین 1388 23:23
هی هی هی صبر کن پیاده شو با هم بریم . اقای محترم میگی از گذشته میگی وجدانت رو بزار روبروت به اینه نگاه کن ببین کی راست میگه و کی دروغ. یک زندگی دروغین درست کردی و نفهمیدی حالا میگی اره روحت نیاز به سفر داشت اون هم در بدترین شرایط؟ در بدترین شرایط مالی و بدترین شرایط روحی زنت ؟ خوش بحالت که دلت خوش است. خوشحال بودی که...
-
روزها
11 فروردین 1388 00:50
خوب این روزها هم داره تموم میشه . تعطیل عید رو میگم . امروز هم که از صبح سرگرم بودیم. بله زندگی این است. میگذره و فقط فکر گذشته می شیم. چرا اینطور شد چرا نشد ؟ تقصیر کی بود و این حرفها. دیشب یک ای میل داشتم در مورد غازها و عقاب ها. مقایسه کردم دیدم خیلی چیرهای ما معمولا به زندگی غازها می مونه که فقط فکر گذشته هستیم و...
-
عشق و زندگی
7 فروردین 1388 22:50
عشق و زندگی که همش ازش حرف می زنی عشق و زندگی که مدام دنبالش هستی هیچ وقت پیدا نمیکنی نه عشق میدونی چی است و نه زندگی زندگی که شادی باشه و دل پاک زندگی که به پاکی و راستی باشه و عشقی که پاک تر از همه چی است اینها رو اگر پاک دوست داشته باشی میتونی از عشق و زندگی حرف بزنی ولی جرات حرفش رو نداری چون هر لحظه عاشقی و لذتی...
-
۹
5 فروردین 1388 23:10
حالت خوب است؟ نه میدونم حالت خوب نیست و دلت گرفته. اره دلم گرفته خسته شدم . مخصوصا امروز دیگه زیادی دلم گرفت. باز عکس فرستادی چی بشه؟ شدم یک عروسک دست تو؟ مسخره است ؟ اگر میخوای حرف بزنی چرا ناز میکنی من هم دیگه حوصله ندارم . دلم میگیره دلم تنگ می شه ولی میخوام عادت کنم . تو ادمی هستی نا متعادل . خرت از پل می گذره...
-
۸
5 فروردین 1388 00:17
حالا هر روز یه پیامی بزار. خوشم میاید خودت میگی خودت هم عمل میکنی. ولی از طرف من . دیگه خبری نیست تا موقع قرار که گفته ام پانزده روز دیگه وجه روبفرست. ببینم معرفت داری یا نه
-
۷
1 فروردین 1388 21:21
امروز روز بدی نبود.کاری انجام دادم یک بلوز که نیمه کاره بود دوختم و تمام شد. نمیدونم از دیشب ناراحتم . یادداشت گذاشته بود که با یادداشتهای رنج می کشه و گفته بود دیگه پاسخی نمی ده. من هم یک پیام برای اخرین بار گذاشتم. حوصله ندارم من پیام بدم ولی اون بی جواب بزاره. این رسمش نیست. هر چقدر هم دو نفر همدیگر رو دوست داشته...
-
۶
28 اسفند 1387 22:25
من اخر طاقت نیاوردم برات اون پول رو فرستادم با اینکه میدونم احتمال اینکه پس بدی صفر درصد است. ولی چون عید بودم گفتی الان موقع سود است برات فرستادم . ولی نمیدونم بتونی خودت رو نگه داری و دیگه نزاری برق قطع بشه. خدا می دونه. تو که دو تا شریک ایرانی داری و خودت هم گفتی. چطور نمی تونید خودتون رو نگه دارید. دنبال چی هستید؟...
-
۵
27 اسفند 1387 21:44
دلم تنگ است خوب شد گفتی خودت قصه را تمام میخوای بکنی البته من از اول می دونستم ولی دلم نمی آمد یادت هست روزهای اول برگشت من به ایران چی میگفتی؟ میگفتی کم صحبت کنیم صرفه جویی پول کنیم یا وابسته من نشو. میدونستی از اول برنامه داشتی که من رو بفرستی ایران. حالا ای میل میزنی که دلت میخواد زن بگیری که دلت میخواد جمع و جورت...
-
۴
24 اسفند 1387 23:10
ای خدا این چه دنیایی درست کردی. چقدرادمها مشغول به کار هستند. یادم ایدشبی گفتی از این شهر سفر کن از هم جدا شویم وتوتنها راحت . من تنها راحت سفر کن برفتی بر سفر بعد از ان برفتم از دل بعد از چند روزی گفتی از دیده هم برو بعد از چند روزی گفتی ای همسر من نگیرم تماس با همدیگر باید بکنم صرفه جویی در پول یادم اوردم زمانی که...
-
۳
22 اسفند 1387 23:30
دلم میسوخت دوست داشتم یک طوری بهت کمک کنم. ولی وقتی به شمارهایی زنگ زدم که گفته بودی یک نفر گوشی تو رو دزدیده و دیدم صدا صدای خودت است و اون هم نه در وضعیت عادی ناراحت شدم . و جا خوردم. چقدر دروغ. ؟؟/ خودت خسته نشدی. وجدانم ناراحت بود که چرا به کسی که بهش قرض دادی واقعیت روگفتم. حالا دلم ارام شد. به هر کس میگم براش...
-
۲
18 اسفند 1387 16:10
میدونی امروز چی یادم اومد؟ یادم اومد که بعد از عیدی که پیش تو بودم یعنی دو سال پیش گفتی میخواستی تمام چیزها رو به هم بزنی. میخواستی همه چی رو اون موقع تمام کنی که ای کاش کرده بودی. یعنی کاری که من هم میخواستم این کار رو بکنم ولی نکردم. و کاش تو کرده بودی که کردی. میدونی فکر میکردم که چرا این همه من رو معطل خودت کردی....
-
۱
16 اسفند 1387 22:21
از امروز این وبلاگم رو میکنم دفترچه یادداشت روزانه خودم. فکر میکنم اینطور بهتر باشه. امروز از صبح کار داشتیم . خ این نفر که میاد برای خونه تمیز کردن خانم خوبی است . چند ماهی است که شوهرش فوت کرده شوهری که ۹ سال هم از اون پرستاری کرده و هم کار کرده و هم بچه شوهر داده و بزرگ کرده . زحمتکش . زنی که همه چی تو زندگی داشته...
-
[ بدون عنوان ]
15 اسفند 1387 23:09
ای خدا چرا به اون کمک نمیکنی؟ چرا ؟از چی است که هیچ کمکی نمی کنی؟ چرا وقتی خودش تظاهر میکنه وضعش خوب است از همیشه بدتر است؟ ای خدای بزرگ کمکش کن . بزار راحت زندگی کنه. از فکر من راحت کن بزار راحت باشم . خودت میدونی هر وقت فکر اون رو میکنم چرا وضع اون بدتر می شه؟ چرا باید وقتی فکر میکنه من از موفقیت اون ناراحت میشم...
-
[ بدون عنوان ]
10 اسفند 1387 23:08
عزیزم عشقم چرا میخوای بگی که مثلا از دلت بیرون رفتم. با این شعرها و این حرفهات معلوم است هنوز نه. هر چی میگی بگو. ادا نمیکنم اذیت نمیکنم یا اینکه بهت چیزی نمی گم که ناراحت بشی. ولی سعی میکنم از محبت فقط بگم. چون فکر میکنم تو موقعیت بدی هستی. همین . برای دعای خیر میکنم . برات طلب بخشش میکنم. خدا شاید هم من روببخشه و هم...
-
[ بدون عنوان ]
9 اسفند 1387 22:17
عزیزم عشقم نازم گلم دوستت دارم خودت هم میدونی . با این همه بلا که سرم اومد باز دوستت دارم. میدونم تو هم دوستم داری ولی دلت نمیخواد که ارام باشم. عزیزم هر روز برات می نویسم از عشقم و روزهایی که با هم بودیم . چه روزهایی ... که همیشه از نداشتن حرف میزدی . که ندارم و ندارم و ندارم. از همون روزهای اول میگفتی ندارم .گفتم...
-
[ بدون عنوان ]
8 اسفند 1387 22:21
هردم زنی نیشتر بر من جوابی شنیی گفتی باز نیشتر هر دم گویی که تقصیر من بود هر چه خود گفتی زدی بر گفته من هر چی میگی وقتی بهت میگم باز میگی از گفته من است هر وقت حرفی زدی و عمل نکردی گفتم باز گفتی که مقصر خود من است من چه کردم که باید هر دم بشنوم از تو حرفی که باز فقط حرف است نمی دونم شاید کمی وحدان هنوز داری که همون...
-
[ بدون عنوان ]
5 اسفند 1387 21:06
مینویسم از خوبی هات می نویسم. یادم می اید یک روز با یکی از دوستان رفتی بیرون . من هم قرار بود برم از مدارک کپی بگیرم. زنگ زدی و گفتی کدوم کافی شاپ هستی و خواهش کردی برات سیگار ببرم . گفتم باشه . تو راه که بودم باز بهم زنگ زدی گفتی کجایی؟ گفتم نزدیک . تا من رو از دور دیدی زود یک صندلی کشیدی طرف خودت صندلی رو با دست پاک...
-
[ بدون عنوان ]
3 اسفند 1387 22:36
دلم برات تنگ شده . واقعا تنگ شده . امروز مادر میگفت تنها شدی. یک دفعه دلم گرفتم . اون روزها یادم می آید که از بیرون می امد و با ذوق میگفتی خونه بی زن نمی شه . کیف میکردم و همیشه منتظر اومدنت بودم . حتی از حوصله نداشتم و یا کسل بودم برای اومدن تو خودم رو حاضر میکردم یادم میاد برای اولین بار بعد از هفت ماه که میخواستم...
-
[ بدون عنوان ]
2 اسفند 1387 23:33
تصمیم گرفتم دیگه در مورد بدیهایی که کردی حرفی نزنم. چون دیگه حس میکنم از هم جدا شدیم به طور رسمی. فقط بدون ثبت . بعد میگن از خوبی بگو تا برات خوبی بیاد. کاری کرده بودی که فقط بدیها یادم میامد. خوب میگن روزهای اخر یاد می مونه . که روزهای اخر جز متلک و حرفهایی که یک مرد به زنش نمیزنه نشنیدم. بگذریم شاید هم خودم مقصر...
-
[ بدون عنوان ]
1 اسفند 1387 21:56
این چند روز بقدری به مغزم فشار اومده که خبر نداری. نمیدونم از کجا شروع کنم. فکرم پیش شریک قبلی کاری بود. دلم میخواست طلب بخشش ازشون کنم. چون واقعا خودم هم نمیدونم چه بلایی سر من یا اونها اومد. امشب فهمیدم که اونها هنوز با هم هستند . در حالی گفته بودی از هم جدا شدن. نمیدونم تو خبرها را بد میدی یا اینکه بد بهت می گن و...
-
[ بدون عنوان ]
25 بهمن 1387 00:28
خیلی راحت می گی چیزهای گذشته رو می خوای؟ کمی فکر کن این زندگی را کی خراب کرد؟ بیشتر خود تو یادم میاد تابستانی که برای وام گرفتن اومدم که مثلا برای تو اتفاقی نیفته تو چه کار کردی؟ تفریح خوشگذرونی و این طرف و اون طرف رفتن و هر دفعه که با من حرف می زدی میگفتی ندارم ندارم ندارم شانس من بوده حالا هم نداری میدونم نداری و به...
-
[ بدون عنوان ]
23 بهمن 1387 23:05
با مادر یه کمی دعوا کردم . اون هم تقصیر تو است. به خاطر تو احمق من مجبور شدم برگردم و هزار تا حرف بشنوم . تو شرور نداشتی که بفهمی برای یک دختر چقدر سخت است از نظر مالی و عاطفی زمین بخوره ولی خودش رو نگه داره. با کار تایپی اون انگشتر رو برات گرفته بودم که اسم ۵ تن روش بود. که گفتی طلسم شده است. اخه مرد بزرگ و عاقل این...