-
[ بدون عنوان ]
21 بهمن 1387 14:23
میخوام برات هرروز ناه بنوسم هر روز به جای همون حرف زدن ها. از کجا شروع کنم ؟ از آخر به اول : مشکلات مالی پیش اومده هم برای تو هم برای خودم . من متاسفانه نمی دونم جرا نمی تونی خودت رو جمع و جور کنی؟ میدونی چرا؟ چون خرجهایی میکنی که خودت هم خبر نداری . یکی پول تاکسی است یکی پول برای تفریح و تلفنت است یکی پول لباس است که...
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1387 22:07
پست از تو ندیدم میدونی فکر میکنی خیلی زرنگ هستی. خوشی رو دادی به چیزهای محال و خراب. روزگار بعدی رو ببین چی میشه. فقط میخوای گول بزنی یا دلت را خوش کنی؟ به چی / همش دروغ همش دروغ
-
[ بدون عنوان ]
17 بهمن 1387 22:59
ده روزی هست که ازت خبر ندارم من خبر دارم چه میکنی و چه حالی خوب فراموش کردی خیلی راحت تمام زندگی و حرفهات هم دروغ بود فقط فیلمی بازی کردی که خودت هم باور نداشتی خدا بهت کمک کنه و نجات بده همانطور که داره من رو نجات میده نمیدونم این همه گفتی دوستت دارم راست بود یا نه ولی من که باور نمیکنم چون این اواخر فقط برام نقش...
-
[ بدون عنوان ]
14 بهمن 1387 13:27
قدم تند برداشتی قدم بزرگ داشتی ندانستی که دروغ پایه ندارد دروغ سست است و لرزان می باشد دروغها حاشا شد اخر زدی بر زندگی لعنت
-
[ بدون عنوان ]
13 بهمن 1387 22:36
این هفته عصبانی بودم . ولی خودم رو ارام کردم . اخه نمیدونم دنیا چه ارزشی داره که با دروغ آدمها خودشون رو نشون بدن باور میکنید حتی دیگه خسته می شم درموردش فکر کنم. الان چند روز است که مثلا منتظرم تلفن کنه . ولی نکرده حتی یک یادداشت کوچک هم برام نفرستاده . حتی برای اون به قول امروزی ها اس ام اس زدم ولی جوابی نگرفتم....
-
[ بدون عنوان ]
11 بهمن 1387 21:53
تمام مدت امروز ناراحت بودم . دلتنگی یک طرف و بلاتکلیفی. البته تکلیفم از وقتی اومدم معلوم بود. منی که نزدیک دو سال خودم رو گول زدم و باور نکردم . از همون اول که برای گرفتن مثلا وام اومدم تکلیفم معلوم بود. دیوانگی کردم و به حرف کسی گوش نکردم. باید می دونستم ادمی که زود عاشق میشه زود هم عشقش رو فراموش میکنه و به طرف دیگه...
-
[ بدون عنوان ]
10 بهمن 1387 23:10
آرامش چه خوبی و زیبایی . مثل پری می مونی که به هر طرف می ره و هر جا دلش می خواد می شینه و با باد به آرامی هر جا بخواد راهی می شه. ولی این دلتنگی به جایی رسید که امروز تمام تقصیر ها رو بگردن گرتفم .میدونیم شاید اشتباه باشه ولی من هم مقصر بودم . من هم تقصیر داشتم من زود اعتماد کردم و چوب اون رو خوردم . باید مثل خودش می...
-
[ بدون عنوان ]
7 بهمن 1387 22:28
جقدر زود ادمها فراموش می شن. خیلی راحت به دلیل اینکه مشکلات داریم و این حرفها. در حالی که در مشکلات بیشتر ادم یاد عزیزش می افته اگر البته عزیز باشه. گاهی یادم میاد روز اخر که داشتم بر میگشتم گفتی برای اخرین بار کفشم رو بده .برای آخرین بار چایی بده و برای اخرین بار خداحافظی کردی و رفتی. از اول با این نیت گفتی برگرد...
-
[ بدون عنوان ]
4 بهمن 1387 21:40
خسته شدم . سردرد می کشه . نمیدونم به کی بگم . از خودم خسته شدم . هر وقت دل تنگی میکنم دلم میخواد با اون احمق صحبت کنم. همین که صداش رو می شنوم پشیمون می شم چرا زنگ زدم . مثل امروز که من احمقانه باز این کار رو کردم . تمام مصیبت های زندگی من از اون روزی شروع شد که باهاش آشنا شدم . الان هم هیچ حرفش رو باور نمی کنم....
-
[ بدون عنوان ]
2 بهمن 1387 22:22
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 افسوس که دیوانه عالم شده ام من افسوس که بیگانه وخموش شدهام من افسوس غریبم به کناری شدهام من افسوس که راهی بدیاری شدهام من افسوس ندیدم ز کسی مهر وفائی افسوس که اواره این عالم شده ام من افسوس نداند دیگران قدر زمانی افسوس که زمان رفت وبیگانه شدم من افسوس به خیری...
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1387 23:05
Wed, 21 Sep 2005 0 اگر ای میل نکنی از یادم می ری. اگر جرات داری میل نفرست بعد من می دونم با تو . تو گرفتار عشقی شدی که خودت هم فکرش رو نمی کردی . از قدیم گفتن عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند. عشق من که سر به رسوایی زده تو کشورهایی که تجارت می کنم همه می دونند.
-
[ بدون عنوان ]
29 دی 1387 15:07
تو مگر حال نداری که بگیری حالم تو مگر رحم نداری که بگیری احوالم چون دیگر قصد خبر نیست ز حال تو خبر تو بدانی چو کشم از دست تو نیست خبر از یک نفر عاشق
-
[ بدون عنوان ]
27 دی 1387 23:02
بهش شانس روبده که باز بیاد بالا و باز بتونه خودش رو اگر لیاقت داره بکشه بالا و مثلا به قول خودش بشه مثل روزهای اولش. دیگه براش بس است. به جان خودت بس است. میدونم لیاقت نداره میدونم قدر زندگی خوب رو نمیدونه و فقط می زنه زیر قولش ولی بهش بده بزار حداقل تو بی آبروی بلایی سرش نیاد. بزار ابروش پیش بقیه حفظ بشه . بزار کمی...
-
[ بدون عنوان ]
25 دی 1387 23:20
برام همه چی مسخره شده. خیلی مسخره . حتی دیگه از فکر کردن در موردش از خودم بدم میاید. براش گفتم اینترنت نداشتی یا مهمون داری یا سفری؟ ناراحت شد. دیدم نوشته که به من ربطی نداره چون دیگه از نظر انسانیت و شرعی و عرفی ما با هم نسبتی نداریم. خوب راست میگه دو نفر که دیگه چندین ماه باشه همدیگر رو نبینند و دیگه چیزی بینشون...
-
[ بدون عنوان ]
24 دی 1387 10:01
فکر کنم اینترنت دیگه نداره. نه اینکه پیش کسی باشه یابا کسی. چون اگر سفر بره با اینترنت زیاد سرو کار نداره. شاید شکر خدا با قطع اینترنت کمی به خودش بیاد و فکر خودش حداقل باشه. اخه ادمی که سالها به قول خودش کارکرده نتونه برای خودش چیزی جم و جور کنه به درد چی میخوره. دیگه نمیخوام زود قضاوت کنم یا تصمیم فوری بگیرم یا زود...
-
[ بدون عنوان ]
23 دی 1387 21:54
مثل اینکه اینترنت هم قطع شد؟ اره ؟ چون به وبلاگت سر نزدی. ای میل رو جواب ندادی. بله عزیزم دنیا اینطوری است. همیشه تو این فکر بودم چطور این یکی رو قطع نکردند. اینطوری شاید راحت تر همدیگر رو فراموش کنیم. چیزی که دوست داشتی . مگه نه ؟ یادت است روز اخر می خندیدی و میگفتی برای اخرین بار کفشم رو بنده برای اخرین بار جوراب...
-
[ بدون عنوان ]
22 دی 1387 22:29
نمیدونم چرا ادمها انقدر پررو هستند؟ از دوست داشتن است ؟ یا توقع زیادی؟ عشق که نه اصلا باور ندارم. حال که می پرسی تازه بدهکار هم میشی. نامردی تا این حد ندیده بودم که هر وقت سرش گرم باشه برای من میگه مریضم و دوست دارم تنها باشم و این چرت و پرت ها مردی که نزدیک شصت سالش میشه چقدر می تونه توقع داشته باشه؟هیچ . گاهی فکر...
-
[ بدون عنوان ]
21 دی 1387 16:19
ای نمی دونم چی در موردش بگم . فقط میخواد اذیت کنه. ولی خوب حال گرفتم. فکر نمیکرد که بتونم حتی یک هفته تماسی باهاش داشته باشم. یک هفته تمام تماس رو قطع کردم تا دیدیم پیامی داد که نوشته بود خوب تحمل کردی . اره مدتهای زیادی تحمل هر چیزی رو کردم . دروغ ناپاکی و هزاران و هزاران توهین. خیلی بیشتراز دروغ هایی که شنیدم ناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
21 دی 1387 16:19
ای نمی دونم چی در موردش بگم . فقط میخواد اذیت کنه. ولی خوب حال گرفتم. فکر نمیکرد که بتونم حتی یک هفته تماسی باهاش داشته باشم. یک هفته تمام تماس رو قطع کردم تا دیدیم پیامی داد که نوشته بود خوب تحمل کردی . اره مدتهای زیادی تحمل هر چیزی رو کردم . دروغ ناپاکی و هزاران و هزاران توهین. خیلی بیشتراز دروغ هایی که شنیدم ناراحت...
-
[ بدون عنوان ]
18 دی 1387 23:18
دلم گرفته خیلی هم گرفت. این روزها که روزهای عزاداری امام حسین است. بدتر از همیشه دلم گرفت. کسی بیرون نبود جز برای مد یا برای گرفتن غذای نذری. همه امام حسین را فراموش کردن. چاره ایی نیست جز ساختن. عزیزی که برات می میرد وقتی تنهات می زاره وقتی بدترین توهین ها رو میکنه و از کسانی دفاع میکنه که همیشه مسخره می کرد چه...
-
[ بدون عنوان ]
9 دی 1387 14:41
خوب دیگه تمام شد. بالاخره با این ادعا بازی هاش خواست بگه که دیگه تمام بشه. خیلی راحت میگه خوب جدا شو. میگم به تو ربطی نداره میگه شاید بخوای ازدواج کنی بعد میگی تا کی باید اسیر من بشه. مسخره است. این مدت چقدر چیزها شنیدم ودیدم و دم نزدم ولی دیگه طاقت نداشتم و خیلی راحت بهش گفتم. ولی قبول نکرد میگه تهمت میزنی . مسخره...
-
ازدواج اینترنتی
30 آذر 1387 14:40
میخواستم در مورد ازدواج اینترنتی بنویسم. ازدواجی که خیلی ها شاید به آن با دیده امیدوارنه نگه کنند. ازدواجی که فقط توش دروغ است و با جمله های دوستت دارم شروع میشه . ازدواجی که بیشتر مردها یا پسرها به اون مثل یک بازی نگاه میکنند. ازدواجی که از طرف دخترها و خانم ها جدی گرفته میشه. ولی باز باید یادآوری کنم که این ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
20 آذر 1387 22:42
خیلی دلم میخواست که هر شب خاطرات رو بنویسم . ولی به قدری فکرم خسته میشه که توان نوشتن دوباره رو پیدا نمیکنم. یک موضوع فکرم رو مشغول کرده. محبت یعنی چی ؟ این سوالی است که یه نفر می پرسه و فکر میکنه محبت یعنی خرید سفر و ... و من میگم نه محبت یعنی هم دلی و هم خوشی و هم صحبتی و بعد سفر و خرید ......... نظر شما چی است؟
-
[ بدون عنوان ]
15 آذر 1387 22:50
چقدر خوب است که دلتنگی و ناراحتی رو کنار گذاشت. البته اگر از قیافه و ظاهر نشه حدس زد. از امروز تصمیم گرفتم دیگه در موردگذشته ایی که برام اتفاق افتاد فکر نکنم. البته اگر بتونم که میتونم. خیلی سخت است. لوی سعی میکنم که لحظات خوب رو به یاد بیارم. خوب هر کس اشتباهاتی تو زندگی داره. شاید خود من هم زیادمقصر بودم. این چند شب...
-
[ بدون عنوان ]
14 آذر 1387 22:40
نمیدونم چی بگم .هنوزبدونی تودلش باشی ولی دیگه نخواد که باهاش باشی. جالب است. روزگار است دیگه. دلیل نداره هر دو نفر که همدیگر رودوست داشته باشن بتونند باهم زندگی کنند؟؟ درست میگم یانه ؟؟ ولی مسخره است. روزگار مسخره ایی شده . از هر چیزی خسته شدم . فقط میخوام یک کاری برای خودم درست کنم که همه زندگی ام رو پر کنه و وقت فکر...
-
[ بدون عنوان ]
8 آذر 1387 23:32
امشب هم نیامدم باهات حرف بزنم.اگر طاقت بیارم خوب است. تو هم اومدی معلوم است. ولی هیچ پیامی نزاشتی و بدون تا تلفن نکنی یا ای میل نزنی اصلا دیگه باهات کاری ندارم . میگی محبت؟ محبت به پول نیست به کادو نیست. به رخ کشیدن نیست. محبت درست نکردی. محبت به دیگران کردی. میگی خیانت؟ خیانت از نظر تو یعنی چی؟ یادت هست یکروز گفتی...
-
[ بدون عنوان ]
7 آذر 1387 23:35
زندگی این است که امشب دیگه حرف نزدی و پیام هم نزاشتی. باشه .اشکالی نداره. ولی برات نوشتم و باز می نویسم. اره دوشب حرف نزدم . دلم گرفته بود. میدونی چرا؟ چون دیدم خودم رو یکسال و نیم است معطل کردم و مسخره. همین . مسخره کردم خودم خودم رو مسخره کردم. واقعیت هایی رو دیشب برات نوشتم. جواب ندادی یا اصلا نخوندی. دنیا همین...
-
[ بدون عنوان ]
5 آذر 1387 23:28
دیشب گفتی تنهایی . همدم میخوای. خوب اگر همدم خوبی بودی همدم خودت رو نگه داشته بودی. تمام مدت به حرف این و اونی. هر لحظه اینجا و انجایی. عزیز من . همدم میخوای چه کنی. بدبخت کنی. آواره کنی. بگو تو اگر بلد بودی همدم نگه داری که فامیل خودت شکایت تو رو نمی کرد. حتی دیگه فکر کردن در موردتو خسته م میکنه. خیلی فکر کردم برام...
-
[ بدون عنوان ]
4 آذر 1387 23:27
امشب خوب حال گرفتی. یا حالت رو گرفتم نمی دونم. اخر ادم حسابی یک دفعه شروع میکنی چرت و پرت گفتن. اخه تواگر ادم بودی که زندگی کنی خوب میکردی . من احمق رو بگو که چقدر دلم میسوخت و دوستت داشتم . دروغ نگم الان هم دارم . ولی از این دروغهات خسته شدم. یک دفعه دم از تنهایی میزنی. که تنهایی ؟ من قدر زندگی رو نفهمیدم ؟ ندونستم...
-
[ بدون عنوان ]
3 آذر 1387 23:00
خوب امروز هم تمام شد. باهات حرف زدم . دیگه حرف زدم به خودم افرین میگم که تونستم باهات حرف بزنم. چند روز بود که حرف نزده بودیم؟ هان؟ چند روز؟ دلم میخواست باهات بگم و بخندم ولی دیدم که نه زیاد برای قیافه گرفتی . من هم کارهای روزانه خودم رو گفتم و گفتم امروز چطور گذشت. ناراحت شدی. دلت نمیخواست بشنوی . شاید هم اصلا برات...