۹۰

اخر سال است . می شینیم و حساب می‌کنیم چه کردیم و چه نکردیم. و من در خم این حسابها و کتابها باز راهم را گم کرده بودم.

باز به درب بسته‌ایی نگاه میکردم و چرا و چراها بسیاری به سراغم می آمد. و چراهایی که بی جواب می ماند.

فکر میکنم تمام این چراها را هیچ کس جز خود من نمی توانست جواب دهد. ولی تا چه موقع دنبال جوابها باشم. جوابهایی که میدانم چیست و کیست . از اول در دل می دانستم این زندگی سرانجام نداشت.

میگویند هر چی فکر کنی همان می شه. ولی اعتقادی ندارم چون از اول فکرهایی مثبت به سراغ می امد . چون خوشبین بودم و و دلی داشتم که می گفتم همه چی درست است و درست پیش می ره.

الان فقط دعا میکنم و امیدوارم رفیق پیشین هم کارهاش درست پیش بره. مدتی از دیگه هیچ خبری ندارم . چه کردو چه نکرد. بازیی با من کرد که فکرش را نمی کردم

من بد بودم من بدلباس بودم من هر چه بودم نباید بازی میکرد. عزت نفس را خرد کردن و اعتماد بنفس را از بین بردن برای چی؟

چرا ما زنها وقتی زندگی مشترک را شروع میکنیم این همه خودمان رافراموش میکنیم.؟؟؛؟؟

سوالی است اگر من بودم چرا بامن بازی میکردی از اول میگفتی؟؟؟


حال دیگه این حرفها تمام باید بشه ولی باز سراغم می اید. درب بسته دیگه بسته شده. باید به آینده فکر کرد.


تمام فکر ها به سراغم میاید که سرنوشت زنی را تعریف میکردند . غصه خوردم و خدای را شکر کردم که درگیر بعضی مسایل نشدم .

زنی کارگر را دیدم که بارها به شوهر مرده خود ناسزا گفت که چرا مال و اموال را از دست داد فقط برای عیش و نوش و ۹ سال بستری و بعد فوت. و زن حال کارگری میکند .


باز خدای بزرگ را شکر میکنم

شعر معین را شنیدم . شعری قدیمی .

به فکر آینده باش..................


اره فقط آینده....


خدای بزرگ هیچ کس را از بالا به پایین نیار. به همه کمک کن . چرا تمام عصه ها را به بعضی ها میدی.


ای خدا فقط کمک کن که همگی آرامش داشته باشند.


برای همه دعا میکنم و از خدا درخواست میکنم

آبروهای رفته را بر گردونه

زندگی های شکست خورده را درست بکنه

دلهای شکسته را التیام ببخشه


و هیچ را از بالا به پایین نیاره


من چیزی نمی خوام هیچ چون تنهام و کسی نیست ولی قدرت میخوام که بتونم حداقل به کسانی کمک کنم .


خدا گناهنم را ببخش اگر تهمتی زدم اگر دروغی گفتم و اگر ...


اره دیگه حوصله نوشتن در موردش را ندارم. ادمی بی حال و بی اراده و/..... ولی امیدوارم که خداوند بهش بده.


این داستان داره تمام میشه.

همه چی به هم ریخته شد. کسی از طرفش دیگه با من تماس نمی گیره. با زن برادرش هم که تماس میگیرم میگه زنگ می زنم ولی زنگ نمیزنه .

جالب است. خودش هم دیگه تماس را قطع کرد. شاید برای هر دو بهتر باشه.

شاید یا یقینا من حرفی به کسانش گفتم که ناراحت شدن و دیگه تماس نمی گیرن و اون هم رازی بود که برعکس به من گفته شده بود. و لو رفت.

چی کنیم؟ باید میگفتم تا بفهمن خر نیستم. خر بودم ولی امیدوارم که دیگه خر نشم.

۸۹

یکی از دوستان نوشته برام که اگر دوستش دارم جای او فکر نکنم. 

چشم. ولی اگر من جای او بودم ...............نمی کردم. باهاش حرف می زدم و ایرادها را میگفتم البته میدونم هیچ کس بی ایراد نیست. 

بهانه الکی نمی گرفتم. حقیقت را میگفتم که نمیتونم ادامه بدم . نه فیلم بازی میکردم و نه بازیچه دیگران می شدم. 

 

خدا کمک کنه به هر دوی ما کمک کنه . نمی شه جای او فکر کرد. چون خصلت مردان با زنان فرق داره . 

 

۸۸

اربعین حسینی هم تمام شد. و به سال جدید هم نزدیک می شیم.

یکسال چه زودگذشت. و چه زود دیر می شه . برای تمام کارهایی که بایدمیکردیم و نکردیم و مدام گفتیم هفته اینده یا روز دیگه .

مثل خیلی از کارهای من که انجام ندادم .

پارسال همین موقع نذر کرده بودم تا سال دیگه اربعین ۸۸ برگردم تو خونه ایی که ساخته بودم . و یکسال گذشت و هیچ اتفاقی نیافتاد و اینکه ازش دورتر و دورتر شدم. و دورتر شدیم و شاید هم از هم متنفر.

ولی من نه تنفر ندارم دوستش دارم به خاطر همون عشقی که داشت و نداشت . به خاطر همون بازی هاش که میگفت به جان .... راست میگم . تمام شد و چه زود ۴ سال تمام شد .

۴ سالی که شاید ۴ ماهه اون خوش بودیم .

حالا باید یک زندگی جدیدی ساخت که دارم می سازم و خوب هم پیش میره .

از دیروز به فکرم که سال آینده یک جایی اجاره کنم و کار شخصی خودم را شروع کنم . کاری که سالها میخواستم انجام بدم و ندادم .

مغازه ایی اجاره کنم و کم کم از کار اداره بیام بیرون . البته باز این حرفها به اقتصاد سال آینده ربط داره .

امیدوارم از این به بعد کارها مثل روزهای قبل خوب پیش بره و بهتر و بهتر بشه .

و اینکه دیگه در موردش با کسی هم حرف نزنم.

۸۷

دلم گرفته . امروز سخت بود برام خیلی سخت گذشت . تو شرکت که سرم به کامپیوتر و کار گرم کردم تا وقت اداری تمام بشه . ولی از درون عصبانی بودم و نمی دونستم چه کار کنم .

تمام مدت نامه ایی از تو بودم. بی خود و بی جهت هم منتظر بودم . برای راحتتر بود وقتی اسمت را بلوک کرده بودم که ای میلی از تونیاید ولی باز دلم نیامد و این کار را نکردم .

ای میل تو ناراحت کننده بود. و از یک طرف میگم باز حتمی یک کمی دوستم داره. فکر میکنم اگر دوست داشتی که اون رفتار را نمی کردی.

بعد میگم نکنه نقشه ایی داری. واقعا چرا باز ای میل می زنی؟ نمی تونی فراموش کنی؟ یا اینکه فکر میکنی واقعا برای من به کشور دیگه رفتی؟

نه اینطور نیست. خودت میدونی که اینطور نیست. از جایی که بودی میدونستی به زودی رونده میشی. خودت خبر داشتی.

راستی امروز بعضی از خاطرات زیبای تو به نظرم اومد ولی باز یک جایی یک مشکلی بود. مثل اینکه تمام مدت فیلم برام بازی میکردی.

میدونی فکر میکنم چرا هر موقع پول لازم بودی من را به هزار بهانه می فرستادی خونه مادری ؟ میدونستی بالاخره کمی پول جمع می کنم و برمیگردم .

خودت عزیزم دلت خودت را گول زدی. فکر کردی واقعا اینده را هم میتونی با خریت من برای خودت بسازی . خدا بهت کمک کنه .

دوستت دارم نمی تونم فراموش کنم. ولی می زارم کنار. باید زندگی کنم. من هم انسان هستم به قول خودت انسانم .


مردی در یکی از دره های کوه های پیرنه قدم می زد, که به چوپان پیری برخورد. چوپان او را در غذایش شریک کرد, و مدت درازی کنار هم نشستند و از زندگی صحبت کردند
مرد می گفت: اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد, باید بپذیرد که آزاد نیست, چون خداوند هر گام او را هدایت می کند
در پاسخ, چوپان او را به دره تنگ و عمیقی برد که در آن, پژواک هر صدایی به وضوح شنیده می شد
گفت: زندگی این دیواره هاست, و سرنوشت فریادی است که هر یک از ما می کشد. آن چه انجام می دهیم, تا قلب خداوند بالا می رود, و به همان شکل به طرف ما برمی گردد
اعمال خدا, به سان پژواک کردار ماست

۸۶

چرا از فکرم خارج نمی شی؟ چرا هی خودت رانشون می دی؟ هر چی میخوام بذار کنار و بندازمت بیرون نمی زاری؟ هان؟ از چون من دیگه چی میخوای؟

تا میام عادت کنم که خبری نیست ازتو. باز یک ای میل میزنی و از زلیخا و یوسف میگی و میگی زلیخا تو دنیا نیست. بابا ول کن . زلیخا هست زیادهست برات تو یوسف نیستی.

بیخیال . ... تا دلت بخواد بهت حرفهای بد زدم دلم نیامد زیاد هم فحش بدم بعد شروع میکنم به خودم بد و بیراه گفتن و بعد یک چیز الکی میخرم و .. راحت می شم.

ایرادی نداره من هم خدایی دارم . از تنهایی دیگه خسته شدم . زندگی یکنواخت شده برام.


خدا به همه کمک کنه به من هم همینطور .

مخصوصا به تو امیدوارم همه کارهات روبراه بشه . 

 

دیگه در موردت حتی نمی نویسم . مگر اینکه دلم برات تنگ بشه. واقعیت این است که دلم تنگ میشه می نویسم ونباید سر خودم کلاه بزارم.

۸۵

دیروز پیتزا فروشی دیدم که دو تا خانم اداره میکردن و پیتزا قیفی می فروختن. یک چیز جدید و جالب در ایران. متراژ پیتزای هم کوچک بود. چند تا صندلی فانتزی با میز گذاشته بودند و مکان جالب ارام و قشنگی را درست کرده بودند.  

رفتم تو فکر همانطور که پیاده برمیگشتم خونه فکر کردم خوب چی میشد ما هم اینکار را میکردیم.؟ از اول قرار بود این کار را بکنیم ولی نکردم. 

 

حالا گذشت و چند سال است ازت دورم. ولی حواست به زندگی خودت باشه. مال من که شکر خدا کمی سرو سامان گرفت. باز کار میکنم و مخارجم در میارم. و بین خانواده هم هستم. 

 

میگفتی من بدقدم و نحس هستم. یادم اومد در مورد بقیه میگفتی که دعای اون تو را گرفتار کرده که کارهات جور نمی شه. حالا نوبت من بود. به هر صورت تمام ... 

امیدوارم خدا بهت صبر بده خدا به تو قوت بده باز بتونی سرو پا بشی . باز بتونی خودت را جمع کنی و باز بتونی همان سابق بشی. سابقی که باز من قبول ندارم چون چیزی نبود که بهش بنازی چون هر چی بود از زحمات شریک کاری ات بود. 

 

از اعماق قلبم برات آرزوی خوش بختی میکنم و عمری طولانی . به خوشی و شادی و با جیبی پر از پول که بتونی باز سفر بری و هر کاری میخوای بکنی. 

 

امیدوارم که خدا هر چی میخوای بهت بده.

سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو

زندگی را در خود منعکس کن

ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن

همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن

آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است

عشق رایحه و روشنایی شناخت خویشتن و خود بودن است

عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن با دیگران است

وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد

عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است

عشق به هیچ کس تکیه ندارد

آدمی عاشق نمی شود بلکه عین عشق می شود

البته وقتی عین عشق شد عاشق نیز هست

عاشقی محصول عشق است نه منبع عشق

اگر ندانی که کیستی عاشق نیز نخواهی بود

اگر ندانی که کیستی عین ترس خواهی شد

ترس نقطه ی مقابل عشق است ...نقطه مقابل عشق نفرت نیست

نفرت عشق وارونه است

در عشق آدمی بسط میابد در ترس آدمی منقبض میشود

عشق درهای دل آدمی را میگشاید...ترس درهای دل آدمی را می بندد

عشق اعتماد میکند و ترس شک می کند

در ترس آدمی احساس تنهایی میکند و در عشق آدمی محو میشود

در عشق مرزهای وجود آدمی میریزد و بدین سان

درختان ...پرندگان... آب ها... ابرها...

ماه و خورشید و ستاره ها

پارهای از وجود آدمی میشوند

عشق هنگامی تحقق می یابد که تو آسمان درون خویش را تجربه کرده باشی

مراقبه کن (سکوت و آرامش ذهن)

غواص وجود خود شو و به عمق وجود خود برو

وقتی پرندگان میخوانند خوب به آوازشان گوش بسپار

وقتی به آستانه ی گلی می رسی با حیرت گرم تماشایش شو

اجازه نده دانسته های کهنه و بیات حجاب نگاه تو شوند

به چیزی برچسب نچسبان.... یاد بگیر سازی را بنوازی

آدم ها را ببین و با انها در آمیز

هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویزه خود به تو نشان میدهد

از آدم ها یاد بگیر... نترس

هستی تو را به به شیوه های گوناگون حمایت میکند

اعتماد کن ....

اعتماد تو را از نیروی عشق سرشار میکند

نیروی عشق همه هستی را متبرک میکند

عشق به خودی خود کامل است

نیازی نیست عشق کاملتر از آن چیزی شود که هست

میل به کامل کردن عشق نتیجه ی فهم غلط از عشق است

دایره دایره است ما دایره کامل تر و ناقص تر نداریم

همه دایره ها کامل اند

اگر کامل نیستند دایره نیستند

کمال ذاتی عشق نیز هست

تو نمی توانی کم تر یا بیشتر عشق بورزی

تو یا عشق می ورزی یا عشق نمی ورزی

 

 مسیحا برزگر