از عشق

از عشق باید سخن گفت....


از عشق باید سخن گفت ، همیشه از عشق سخن باید گفت
«
عشق » در لحظه پدید می آید ، و « دوست داشتن » در امتداد زمان ،این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است .


عشق معیار ها را در هم می ریزد . دوست داشتن بر پایه ی معیار ها بنا می شود ، عشق ناگهانی و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد ، عشق قانون نمی شناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است


عشق فوران می کند چون آتشفشان و شرّه می کند چون آبشاری عظیم ، دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه ای به بستری با شیب نرم
عشق ویران کردن خویش است ، دوست داشتن ساختنی عظیم
عشق دقّ الباب می کند ، مودّب نیست ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست.


درویش نیست ، حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ...
عشق ، دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ، مرگ را باور نمی کند ...


عشق در وهله ی پیدایی دوست داشتن را نفی می کند ، نادیده می گیرد ، پس می زند ، سر می کند و می گذرد ، دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دور می کند ، به آسمان می فرستد و چون خاطره ای حرام ، رشته ی نگهبانی به آن می گمارد ، عشق ِسحر است ، دوست داشتن باطل السحِر .


عشق و دوست داشتن در پی هم می آیند ، اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند .
عشق انقلاب است ، دوست داشتن اصلاح ، میان عشق و دوست داشتن هیچ نقطه ی مشترکی نیست از دوست داشتن به عشق می توان رسید و از عشق به دوست داشتن اما به هر حال این حرکت ، از خود به خود نیست ، از نوعی به نوعی است از خمیده ای به خمیده ای ...

 و فاصله ای است ابدی میان عشق و دوست داشتن ، که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید ، یا باید فروچکید .

سخنانی از اوشو

سخنانی از اوشو

تا آنجا که ممکن است ساکت باش. تا می توانی در سکوت بنشین، نه فقط در سکوت بدن، بلکه مهم آن است که ذهن ساکت شود و دست از پچ پچ کردن دایم بردارد. این کار شدنی است اما هرگز در این راه نکوشیده ایم
فقط باید چند گام کوچک برداری: در درونت بنشین و تماشا کن. بگذار ذهن، تمام ترفندهای قدیمی اش را بکار گیرد اما تو فقط تماشا کن. بدون هیچ قضاوتی، بدون گفتن خوب یا بد، بدون انتخاب کردن یا از خود راندن- کاملا خونسرد و بی تفاوت
پس بر علیه ذهن مباش. با آن ستیز مکن. در تله های ذهن گرفتار نشو. فقط کناره گیر بمان. بسیاری اوقات درگیر ذهن خواهی شد. در این مواقع به محض اطلاع، بی درنگ خودت را بیرون بکش. خودت را جمع و جور کن و دوباره شروع به تماشا کن. فکری برخواهد خاست- به آن فکر بنگر. آن فکر در برابرت رژه خواهد رفت- به آن بنگر تا اینکه بگذرد وبرود. بدون اینکه هیچ قضاوتی در مورد خوب یا بد بودن بکنی، بدون هیچ باید و نبایدی، بدون هیچ نگرش اخلاقی،بلکه با نگرش علمی، مشاهده محض و بی طرفانه، آنرا تماشا کن
روزی ناگهان دیگر ذهنی وجود نخواهد داشت و آن روزچنان حکم فرما خواهد شد که نظیرش را هرگز ندیده ای. پس از آن سکوت دیگر تو را ترک نخواهد کرد. با تو خواهد ماند و به روح تو تبدیل خواهد شد. این حالت بسی رهایی بخش است
رقص آنگاه ناب است که رقصنده در آن نیست شده باشد. تنها رقص است که باقی است، این همان مراقبه است.
همان رهروی، همان شور وسر مستی و در نهایت همان خداوند است. اندک اندک بیاموز کاملا نیست شوی. در هر عملی نیست شو تا آن عمل تبدیل به رقص و شادی شود. اگر در حال راه رفتنی، در راه رفتن نیست شو تا هیچ راه رونده ای وجود نداشته باشد و فقط راه رفتن باقی بماند
هرگاه خود را نیست کنی رقص شادی وجود خواهد داشت و رهروی. آرام آرام بگذار تا این حقیقت به قلب وجودت تبدیل شود. آنگاه خدا بدنبال تو و برای جستجوی تو خواهد آمد
تا آنجا که ممکن است ساکت باش. تا می توانی در سکوت بنشین، نه فقط در سکوت بدن، بلکه مهم آن است که ذهن ساکت شود و دست از پچ پچ کردن دایم بردارد. این کار شدنی است اما هرگز در این راه نکوشیده ایم
فقط باید چند گام کوچک برداری: در درونت بنشین و تماشا کن. بگذار ذهن، تمام ترفندهای قدیمی اش را بکار گیرد اما تو فقط تماشا کن. بدون هیچ قضاوتی، بدون گفتن خوب یا بد، بدون انتخاب کردن یا از خود راندن- کاملا خونسرد و بی تفاوت
پس بر علیه ذهن مباش. با آن ستیز مکن. در تله های ذهن گرفتار نشو. فقط کناره گیر بمان. بسیاری اوقات درگیر ذهن خواهی شد. در این مواقع به محض اطلاع، بی درنگ خودت را بیرون بکش. خودت را جمع و جور کن و دوباره شروع به تماشا کن. فکری برخواهد خاست- به آن فکر بنگر. آن فکر در برابرت رژه خواهد رفت- به آن بنگر تا اینکه بگذرد وبرود. بدون اینکه هیچ قضاوتی در مورد خوب یا بد بودن بکنی، بدون هیچ باید و نبایدی، بدون هیچ نگرش اخلاقی،بلکه با نگرش علمی، مشاهده محض و بی طرفانه، آنرا تماشا کن
روزی ناگهان دیگر ذهنی وجود نخواهد داشت و آن روزچنان حکم فرما خواهد شد که نظیرش را هرگز ندیده ای. پس از آن سکوت دیگر تو را ترک نخواهد کرد. با تو خواهد ماند و به روح تو تبدیل خواهد شد. این حالت بسی رهایی بخش است
رقص آنگاه ناب است که رقصنده در آن نیست شده باشد. تنها رقص است که باقی است، این همان مراقبه است.
همان رهروی، همان شور وسر مستی و در نهایت همان خداوند است. اندک اندک بیاموز کاملا نیست شوی. در هر عملی نیست شو تا آن عمل تبدیل به رقص و شادی شود. اگر در حال راه رفتنی، در راه رفتن نیست شو تا هیچ راه رونده ای وجود نداشته باشد و فقط راه رفتن باقی بماند
هرگاه خود را نیست کنی رقص شادی وجود خواهد داشت و رهروی. آرام آرام بگذار تا این حقیقت به قلب وجودت تبدیل شود. آنگاه خدا بدنبال تو و برای جستجوی تو خواهد آمد

۹۵

اخرین بار که بهش تلفن کردم برای یادآوری به بدهی هاش بود که اول گفت کدوم بدهی ؟ خوش بحالش . بعد ناراحت شد چرا این کار رو کردم . 

قبل از اینکه بهش تلفن کنم به یکی از دوستانش در دبی زنگ زدم . در اصل میخواستم موقعیت دبی را برای سفر بدونم. پرسید شما چه میکنید؟ تا خواستم بگم چی شده گفت اره میدونم اون اهل زندگی نیست و ادم بشو هم نیست. و خیلی چیزهای دیگه که ناراحت شدم و بعد از این ماجرا بهش زنگ زدم. 

کاش زنگ نزده بودم چون فقط خودم را ناراحت کردم. فکر نمیکنم اون حتی به اندازه یک سر سوزن چیزی بهش شده باشه. البته میگه وضع کارم خوب نیست و اینکه ندارم شاید هم نداره خدامیدونه. 

 

تصمیم داشتم دیگه زنگی نزنم .ولی بابت ایشون من خیلی چیزها را از دست دادم و یکی از اونها خونه ایی بود که به خاطر ایشون که کارش درست بشه که مثلاشوهرم است و من تنها نمونم اول وام گرفتم و در اخر چون نتونستم پول وام را بدم  فروختم ولی وای که ................ بعد از سه هفته باز گفت ندارم در حالی که سفر رفت و میدونم تنها نرفت و قرار ... داشت. 

 

حالا گیج شدم برای گرفتن پول زنگ بزنم یانه ؟ با اینکه میدونم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.  

 

روز دوشنبه دیگه میرم سفر ۵ روز . امیدوارم که تمام این چیزها را فراموش کنم یا حداقل یک فکر درست بیاد تو ذهنم. 

 

۹۴

این روزها هوا بارونی است و عصرها تو بارون خونه می ریم. مثل همیشه روزها می گذره ولی فکرهای جدیدی که به سراغ می اید امید به آینده میده .  

خودتون هم میدونید تو هوای بارونی ادمی دلتنگ میشه و دلش میخواد با کسی گپی بزنه . به دوستانم زنگ زدم که نبودند بعد هم باز حرف تکراری مثل همیشه.  

دلم میخواست بهش زنگ بزنم و حرف بزنم ولی چی بگم . چی دارم بگم و اون چی داره . میدونستم باز حرف گذشته میشه و باز بدون خداحافظی تلفن قطع میشه. 

و نمیخواستم باز هم یاد گذشته کنم. چون همینطور که یادم میاد می فهمم از اول راه اشتباه رفتم و از اول باید این راه را تمام میکردم. 

به قول معروف عشق در یک لحظه بوجود میاید ولی دوست داشتن در امتداد زمان .   

اون عاشق شد و من در امتداد زمان دوستش داشتم و اعتراف کنم الان هم دارم . درست است بعضی مسایل را نمی تونم فراموش کنم ولی دوستش دارم چرا؟  

 خودم هم نمی دونم. یاد اون توهین ها و بازیها می افتم ناراحت میشم . یعنی من ارزشم اینقدر پایین بود؟ یا خودم را دست پایین گرفتم؟ از اون بالاتر بودم ولی احترام گذاشتم کوتاه امدم ولی نشد...  

انشالله امسال همه چی تمام بشه

۹۳

اولین روز کاری در سال ۱۳۸۹. روز خوبی بود و به ارامی تمام شد . و خیلی هم زود گذشت . روزی بود که فکرم راحت بود. 

امسال عید خیلی ارام بود ولی در ظاهر . فکرم خراب خراب روزگار بود و چه ها شد و چه ها نشد. 

میخواستم الان براش نامه ایی بدم نامه هایی که هیچ وقت ارسال نشد . باز پشیمون شدم میگن وقتی قصه ایی تمام میشه مدام نباید مرور کرد. مرور زمانی خوب است که خوبی هاش را بیاد بیاری.

هیچ کس بی عیب نیست. هر کس عیبی داره. شاید من هم عیبی داشتم و همه چی را خراب کردم.

به هر صورت باید زندگی کرد. زندگی باید کرد.

 

خیلی چیزها مینویسم. ولی پاک میکنم . چند تا از نوشته های قدیمی خودم را خوندم .دیدم  بعد از دو سال باز هم تکرار میکنم . تکرار مکررات و این خیلی بد است. 

ای خدا دلم واقعا گرفته و هر کاری میکنم که به تو نزدیک تر بشم

با دعای که به درگات می خونم  تا خوابم ببره و با یاد تو بیدار میشم

دلم میخواد دوستم داشته باشی و بهم کمک کنی چون نیاز مند تو هستم.



هیچ کس را ناامید نکن

۹۲

نمیدونم فیلم دار و ندار اقای ده نمکی را کدوم دوستان می بینند. فیلم بسیاز جالبی است و اگر ما هم اندکی به دور و بر خودم نگاه کنیم خیلیها را می بینیم و حتما نیست که توی یک فیلم اون از طریق تلویزیون باشه. 

شعری که اخر برنامه می خونه غمگین تر از خود فیلم است. فیلم در ظاهر کمدی ولی دلسوز  است. ادمهای ساده ایی که در یک خانه با هم زندگی میکنند و خیلی راحت همه چی را باور میکنند و اگر در ظاهر باور نکنند ولی دلشون میخواد که باور داشته باشند که ادمی با دعا کردن براشون - کارشون درست میشه و خدا دعای اون شخص را قبول میکنه . 

چقدر ساده دل و پاک هستند و چقدر مهربان و دوست داشتنی.  

مادر و قدیمی های فامیل تعریف میکنند که در زمان خودشون هم همینطور بوده. عصرها همسایه ها دور هم بودند و بگو و بخند میکردند و از خوشی ها و ناخوشی های هم خبر داشتند. و حتی اگر می تونستند مشکلات هم را حل میکردند. 

ولی حالا چی؟ تو اپارتمان هایی هستیم که از هم خبر نداریم. نمیدونیم کی کی است و کی نیست؟ 

دل تنگ شدم به خاطر این وضع .. خدا به همه کمک کنه که باز دلها شاد بشه و ...

۹۱

هستی و دوستت دارم و دانم که تویی دوست دار من  

هستی و می دانم هر دم دلت می تپد از برای من  

هستی و خوشی از سر خوشی های روزگار من  

هستی و مراقبم هستی از دل و جان و تن  

هستی و میدانم دعایم را می شنوی از دل و جان 

هستی و میدانم در هر دمم با منی از من نزدیک تر به من  

ای هستی عالم  بامنی در هر لحظه با توام و سر نیاز بر تو دارم  

گل سرخ

می خواهم با قلم بر دلی  که  تو شکسته ای . بنویسم : اگر میدانستم تا ابد

زندانی عشقت میشوم . به خدا سوگند  هرگز  به چشمانت  نگاه  نمی کردم

اما  حالا  که  در  دام عشقت  اسیر  شده ام . مینویسم : عشق  من  به  تو

گل سرخی بود که فقط برای زنده ماندن به خار تمنا می کرد

تو را به بی وفایی متهم نمی کنم . حتی گناهت را نمی شمارم. فقط گریانم

که  چرا  هنگام  رفتن نگفتی  که  من  هم  مانند تو چشمانم را  برروی تمام

خاطراتمان  ببندم  که  حالا  دلتنگ  نشوم . من   وجودم  را به تو  و  تو را به

عشقی خیالی باختم


فراموشی

اینک‌                                                                

اگر اندک‌ اندک‌ دوستم‌ نداشته‌ باشی‌                                    

من‌ نیز تو را از دل‌ می‌برم‌                                           

اندک‌ اندک‌ . 

                             

اگر یکباره‌                                                          

فراموشم‌ کنی‌                                                        

در پی‌ من‌ نگرد ،                                                    

زیرا پیش‌ از تو فراموشت‌ کرده‌ام‌ .                                    

 

اگر توفان‌ بیرقهائی‌ را                                              

که‌ از میان‌ زندگیم‌ می‌گذرند                                          

بیهوده‌ و دیوانه‌ بخوانی‌                                             

و سر آن‌ داشته‌ باشی‌                                                  

که‌ مرا در ساحل‌ قلبم‌                                                

آنجا که‌ ریشه‌ در آن‌ دوانده‌ام‌ رها کنی‌ ، 

                            

به‌ یاد داشته‌ باش‌                                                   


یک‌ روز،                                                            

در لحظ‌ه‌ئی‌ ،                                                        

دستهایم‌ را بلند خواهم‌ کرد                                          

ریشه‌هایم‌ را به‌ دوش‌ خواهم‌ کشید                                       

در جستجوی‌ زمینی‌ دیگر.                                              


سال نو مبارک

سال نو بر همه دوستان مبارک باشه.



یک سال گذشت با بدی و خوبی هاش . سالی که مثل سالهای دیگه نبود. سالی که مثل هر سال نبود. برای من خیلی سال شاید خوبی بود. چون خواستم کاری که تردید داشتم انجام بدم  که انجام دادم . کاری که برام تصمیم گرفتن در موردش خیلی سخت بود ولی انجام شد. و در حال انجام شدن است.



سالی که کسی از من سراغ نگرفت و حتی توهین و تحقیر کرد. سالی که تونستم خیلی راحت هر چی خواستم بهش بگم و موند جواب چی بده و چه کار کنه.  سالی که دیگه باور کردم هر چی میگفته دروغ بوده.



دیگه تمام شد و امسال سال خوبی است سالی که امیدوارم همه چی درست بشه برای همه دوستان خوب باشه و همه سرخوش و سرزنده باشن.



به امید روزهای بهتر