زیباترین قسم

زیباترین قسم
 
 
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
 
سهراب

یادم رفت زندگی کنم

ATT00001.jpg


  
ترجمه متن  زیبا و پر معنی فوق را به فارسی هم بخوانید
 
ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم، سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم، سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،  سپس می تونستم به کار برگردم، اما برای بازنشستگی تلاش کردم، اما اکنون که در حال مرگ هستم، ناگهان فهمیده ام که فراموش کرده بودم زندگی کنم
 لطفا اجازه ندهید این اتفاق برای شما هم تکرار شود.
قدر دان موقعیت فعلی خود باشید و از هر روز خود لذت ببرید.
 برای به دست آوردن پول، سلامتی خود را از دست می دهیم
سپس برای بازیابی مجدد سلامتی مان پول مان را از دست می دهیم
گونه ای زندگی می کنیم که گویا هرگز نخواهیم مرد
و گونه ای می میریم که گویا هرگز زندگی نکرده ایم

به یاد کودکی

این شعر را تو گروهی که عضو هستم خوندم ..جالب است .


کاش هنوز تو عالم بچگی بودیم


پا به پای کودکی هایم بیا                  کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن                    باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو          با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر               عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی                    با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان                لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم             در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره  دنیای ما                          قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ                 ماجرای بزبز قندی و گرگ 
غصه هرگز فرصت جولان نداشت         خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود      ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر
 مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست       آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
 حال ما را از کسی پرسیده ای ؟        مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
 حسرت پرواز داری در قفس؟         می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟    رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ 
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟          آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان           ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !              کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
                  ای رفیق روز های گرم و سرد            سادگی هایم به سویم باز گرد!      
                 شاعر؟؟؟               

166

امروز داستان زندگی یکی از دوستان را شنیدم و بسیار متاثر از اتفاقاتی که افتاده و نگران ... نگران دوستم و خانواده اش..


میدونید نمی شه قضاوت کرد کدام مقصر هستند و کدام نیستند.. طریقه آشنایی اشون ، ازدواج و ماجراهایی که پیش اومده 


زنی که بیش از حد شوهرش را دوست داره ولی همیشه شک داره 

مردی که زنش را دوست داره ولی نمی دونه چه کنه به خاطر حرکات زنش

فقط اینکه بخوان بگن ما ازدواج کردیم و عاشق بودن معنی نداره

و فقط یک عادت .. عادت با هم بودن .


چرا ما ایرانی ها از مشاور گرفتن بیزاریم ؟ چرا فکر میکنیم نمیتونم زندگی را درست کنیم ؟ چرا فکر میکنیم با آمدن بچه به زندگی ، زندگی مشترک را نجات میدیم در حالی که یک نفر دیگر را درگیر این زندگی میکنیم ؟ 

و چرا های دیگه ... 


مثل زندگی خودم که چقدر بچگی کردم و چه اندازه ناپختگی؟


جرا این زنها لج بازی میکنند خدا میدونه؟


کلی سوال دیگه ...


فقط کاش این دل دیگه دل نبود و دیگه عاشق نمی شد و دیگه دلتنگ نمیشد


که اول صبح زنگ بزنه فقط صداش را بشنوه و خیالش راحت بشه .


مسخره است زندگی مسخره است .

مهربانم

مهربانم ای خوبیاد قلبت باشد , یک نفر هست که اینجا
بین آدمهایی که همه سرد و غریبند باتو
تک و تنها به تو می اندیشد
و ... دلش از دوری تو دلگیر است...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد,یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده
و شب و روز دعایش این است زیر این سقف بلند, هر کجایی هستی , به سلامت باشی
و دلت همواره , مهو شادی و تبسم باشد...
مهربانم ای خوب!
یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را
همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده
و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد...
مهربانم ای خوب!
یک نفر هست که با تو تک و تنها , با تو
پر اندیشه و شعر است و شعور!
پر احساس و خیال است و سرور!
مهربانم ! این بار , یاد قلبت باشد
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است
و به یادت هر صبح , گونه سبز اقاقی ها را
از ته قلب و دلش می بوسد و دعا می کند این بار که تو
با دلی سبز و پر از آرامش , راهی خانه خورشید شوی
و پر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه و آبی فردا برسی
 

شمع


تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟
تا حالا به این فک کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟
جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم:
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر می رسیم:آب...آتش...باد...خاک...
و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت دعا به شدت اتفاق میفته...
شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع:خاک...
شعله شمع:آتش...
دود شعله:باد...
موم ذوب شده:آب...

وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر میشی و درحالت آلفای ذهنی قرار می گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و خدای درونت وصل میشی... 
و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر هماهنگ باشه...
راز شمع اینه...
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن!
یه پیشنهاد:
برای دعا کردنتون یه جای کوچیک توی اتاقتون درست کنید شبیه محراب عبادت...شمع بدارید و هر چیز دیگه ای که بهتون انرژی مثبت میده...مثلا قرآن...گل...آب...یا عکس اونی که دوستش دارید...وقتی می خواید دعا کنید...بیاید کنار محرابتون...شمع رو روشن کنید و رو به روش بشینید...چند دقیقه به سوختنش نگاه کنید با تمام وجود...بعدش چشماتون رو ببندید دعای خودتون رو بگید و اون رو توی ذهنتون تصور کنید و با خدای خودتون حرف بزنید...بعدش چشماتون رو باز کنید و دوباره به شمع نگاه کنید تا چند دقیقه

165

بخشیدن خودمون ؟؟

این حرف سخت است. چون هر کاری میکنی می بینی خودت مقصر اصلی بودی حرف نزدی همیشه خواستی رعایت کنی که مثلا زندگی ات را خراب نکنی ..


و اگرها و اگر ها می اید سراغت که اگر این کار را میکردی خوب میشد و اگر نمی کردی چی میشد؟


باید یاد بگیرم اول حرف دلمون را بزنیم . اول فکر خودمون باشیم . اگر خودمون خوب باشیم و فکر منطقی داشته باشیم طرف مقابل را می تونیم قانع کنیم .


و اگر نشد باید راه دیگری را پیدا کنیم .


ولی بخشیدن خودمون سخت است .. چند سال است که میخوام خودم را ببخشم به تازگی شاید کمی موفق شدم .. 

ولی آیا واقعا خودم را بخشیدم؟؟ یک بار که پیش مشاورم بودم گفت خوب است خوشحالی میخندی باز و معلوم است از دل می خندی 

گفتم : دکتر چه کنم باید زندگی کنم .. اگر این کار را نکنم چه کنم ؟ خوشحال شد 

ولی گاهی فکر میکنم دارم فیلم بازی میکنم دلم نمیخواد کسی که من را می بینه بگه هی این بعد از چهار سال باز هم ناراحت است 


ولی واقعیت این است وقتی یادم میاد دلم تنگ میشه ولی زندگی است با خوب و بدش باید زندگی کرد و بخشید هم خودمون را هم دیگران را 


تفاوت عشق و ازدواج


آیا میدانید تفاوت عشق و ازدواج در چیست؟؟؟

عشق
eshgh 199x300
تفاوت عشق و ازدواج ! (داستانکی فوق العاده زیبا)
ازدواج
../upload/21/0.868713001293315346_taknaz_ir.jpg
یک روز پدر بزرگم برام یه کتاب دست نویس آورد، کتابی که بسیار گرون قیمت بود، و با ارزش، وقتی به من داد، تاکید کرد که این کتاب مال توئه مال خود خودته و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا باید چنین هدیه با ارزشی رو بی هیچ مناسبتی به من بده.
من اون کتاب رو گرفتم و یه جایی پنهونش کردم، چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندی؟ گفتم نه، وقتی ازم پرسید چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندی زد و رفت، همون روز عصر با یک کپی از روزنامه همون زمان که تنها نشریه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روی میز، من داشتم نگاهی بهش مینداختم که گفت این مال من نیست امانته باید ببرمش، به محض گفتن این حرف شروع کردم با اشتیاق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعی میکردم از هر صفحه ای حداقل یک مطلب رو بخونم.
در آخرین لحظه که پدر بزرگ میخواست از خونه بره بیرون تقریبا به زور اون روزنامه رو کشید از دستم بیرون و رفت. فقط چند روز طول کشید که اومد پیشم و گفت ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه می‌مونه، یک اطمینان برات درست می‌کنه که این زن یا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر میکنی همیشه وقت دارم بهش محبت کنم، همیشه وقت هست که دلش رو به دست بیارم، همیشه می‌تونم شام دعوتش کنم اگر الان یادم رفت یک شاخه گل به عنوان هدیه بهش بدم، حتما در فرصت بعدی اینکارو می‌کنم حتی اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفیس و قیمتی، اما وقتی که این باور در تونیست که این آدم مال منه، و هر لحظه فکرمیکنی که خوب اینکه تعهدی نداره میتونه به راحتی دل بکنه و بره مثل یه شیء با ارزش ازش نگهداری می‌کنی و همیشه ولع داری که تا جاییکه ممکنه ازش لذت ببری شاید فردا دیگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتی اگر هم هیچ ارزش قیمتی نداشته باشه! این تفاوت عشق و ازدواجه!

__._,_.___

163

روز دوشنبه یکی از روزهایی است که ساعت کاری را نصف میکنه یعنی دو روز دیگه کار و دو روز تعطیل ... دوشنبه ها رو دوست دارم ..


چند روز بود حوصله نداشتم ... مخصوصا دیشب... باز نشستم سر این اینترنت و کلی کارهام را انجام ندادم ...


با یکی از دوستام حرف میزدم امروز هم پیشنهاد کار داد.. جالب است.. 


دلم برای یکی تنگ شده بود دیروز بهش تلفن کردم ولی حرف نزدم حتی براش ای میل فرستاده بودم ولی جواب نداد .. دلم گرفت و اخر دیروز تلفن کردم..


شاید دوستم راست میگه , میگه هنوز دوستش داری .. خسته شدم از تنهایی خسته شدم 


صدام هم در نمی یاد.. نمیدونم چه کنم .. دوست هم خوشم نمی یاد داشته باشم حوصله ندارم  هر روز ناز بکشی و .. وای دیگه حصوله ناز کشیدن هم ندارم 


دیشب خواب پدرم را دیدم ..نمی دونم فکرم خراب بود چی شده بود.. بنده خدا یک برگه سفید داد دستم گفت بگیر مال تو است... بعد در حیاط خونه خراب بود که درست کرد و گفت چرا نگرانی من مراقبت هستم .. چند بار گفت من مراقبت هستم نترس .. 


امیدوارم همه چی برای همه خوب باشه 

162

نزدیک به سه ماه دیگه به سال جدید مونده .


تو این 9 ماه چه کردم ....؟

هیچ مثل همیشه برنامه ریزی ها موند ... به دلایل مختلف کنسل شد 


کلاس رفتن... به علت کار کردن و تداخل ساعات کار و کلاس 


کلاس رفتن.. به علت کسالت مادر و ...


کلاس رفتن ... مسخره است هیچ کار مثبتی نکردم .. شاید چند کتاب خوندم ولی به اتمام نرسید ..


نتونستم کار خودم را راه بندازم چرا؟


مشکل ساعت کاری ...

مشکل جا نداشتن برای کار...

کم بودن سرمایه..


امروز که وقت دکتر دارم باید برم بپرسم ببینم اجاره مغازه چند است... اگر بتونم اجاره کنم از کیش یا قشم و یا حتی ترکیه جنس بیارم میشه حسابی کار کرد.


می ارزه و اگر سود کم داشته باشه و مشتری خودت را داشته باشی میشه یک تجارت حسابی .


درامد خوبی خواهد داشت.


دیشب خواهرم زنگ زد باز هم از تنهایی گفت... بهش گفتم بابا اینجا همه تنهاییم .. نگاه میکنی میبینی خواهر با خواهر غریبه شده همه همینطور هستند

بقدری مشغله داریم که دیگه نمی تونیم مثل سابق باشیم فقط دلسوزی میکنیم و دیگر هیچ..


چه زندگی مسخره ایی ... بدو دنبال پول که بتونی راحت زندگی کنی 

مسخره است


امروز هم شرکت کسی نیست ارام است ... همه رفتن سفر ما چند نفر اینجا ییم که هر کدام کار خودمون رامیکنیم .


از این سه ماه باید خوب استفاده کنم که حداقل در سال جدید نگم چی شد و چی نشد.


تنها کاری که بالاخره انجام شد ... کار به فراموش کردن شریک زندگی بود.. فراموش که نمیشه فقط یه برگه دادن که دیگه تمام است .. یعنی دیگه قانونی شریکی تو زندگی ندارم ..


با یک برگه شریک داری و با یک برگه نداری به طور قانونی


ولی با یک حرف ساده دل می شکنند می شی سرخورده ولی شریکت هست .. و هنوز هم هست ولی دور دور از من که نمیتونم از یاد ببرم 

خوبی هاش خوب بود ولی بدیهاش را نمی تونم هنوز باور کنم .


همه یک بازیگر هستیم ولی یکی اسکار می بره یکی می شه بازیگر درجه .........