کیش ...
چهارشنبه می رم کیش .... برای استراحت و اینکه کمی اعصابم راحت بشه . خسته شدم ...
این روزها خوب بوده .... زبان نخوندم ولی کارهای دیگم را درست کردم ....
یک ژاکت سر گرفتم که ببافم برای خودم با دست ....
امیدوارم که امروز هم به خوبی و خوشی تمام بشه و با عشق و امید برای همه دوستان باشه
دیشب مهمونی بودیم. خوش گذشت . رفتم بیرون درب ورودی و زنگ زدم با اسلحه بچه ها ترسیدن فکر کردن واقعا جدی .است... کلی به این قضیه خندیدیم.
ولی خسته شدم فکرم خسته شده .. باز راهی که میرفتم گم کردم. دیشب کلی یاد یک بنده خدا را کردم .. یادم اومد که یک شب عصبانی بودم و یک هیچ چیزی هم نگفتم ولی ساکت .. بقدری ساکت که به زور جواب سلام دادم .
یک نوشابه اوردم و شروع کردم به خوردن و هیچ تعارفی نکردم ... هیچ نگفت و اخر گفت تعارف نمیکنی ؟ گفت دوست داری برو لیوان بیار .. ولی نخورد
اخر هم گرفتم خوابیدم که بعد متوجه شدم که مواظب است که سرما نخوردم یا حالم بد نشه .. یادش به خیر ... شوهر دلسوزی بود ولی نه فقط برای من ..
حالا که تمام شده بیشتر دلم براش تنگ میشه ... نمیدونم چرا ؟ فکر میکنم چی شد و چی نشد ؟ میدونم فکر کردن برای گذشته بیخود است ... خیلی مزخرف تمام شد...
تنهام .. احساس تنهایی اذیتم میکنه باید بقدری سرم را گرم کنم که این خلاء را گم کنم ... ولی دورم هر کی است از خواهر و دوست گرفته همه سرشون گرم است .. به خاطر همین نمیدونی چه باید بکنی.
اخرین روز هیچوقت یادم نمیره بعد از چهار سال . دقیقا چهار سال و 6 روز است که برگشتم خونه پدری ... صبح فقط گفت اشتباه میکنی .. و میدونست که اشتباه نمیکنم و. حدسم درست بوده ..
چی شد ؟ اشتباه کرد .. به نظر خوش است ولی چه خوشی .. ادمی که 61 ساله باشه هیچ کسی را نداشته باشه خوش است ؟؟؟؟؟؟
دلم گرفته
دیگه تمام شد. همه چی تمام شد.
چند روزاست تمام شده ولی تودلم چیزی خالی شده . اول که تلفن زد وکیلم خوشحال شدم گفتم خوب راحت شدم . بعد که مدارک را گرفتم و نگاه کردم وای چی دیدم ... 6 سال تمام .. مسخره است.
دو سال زندگی کنی . 4 سال جدا باشی و بعد دو روز بعد از تاریخی که عقد کردی مهر طلاق بخوره؟
این زندگی ماست . بگم زنهای ایرانی نه .. میتونست قصه هر زن دیگری باشه .
به طور اینترنتی باهاش اشنا شده بودم و اینترنتی هم تمام شد. به خاطر همین باز دور دوستان اینترنتی را خط کشیدم که وابسته کسی نشم .
حوصله ندارم .. نمیتونم اعتماد کنم .. مثل یکی از همین دوستان جدید که میگفت خانمم فوت کرده ؟ باور نشده و هنوز هم نمی شه.
امروز فکر میکردم چرا وابسته این اینترنت و چت میشیم؟ تمامش از بی حوصله گی , خستگی روحی و تنهایی و درخواست محبت از دیگران
حالا اگر یک خانم یا آقایی که مثلا زن هم داره بخواد دوستی دیگر ی داشته باشند همه بد میدونند و همین خانم و اقا می ان تواینترنت و به هر شکلی که بخوان خودشون را معرفی میکنند.
و ما وابسته همین اینترنتی و چت میشیم و مخصوصا این فیس بوک که مد روزگار شده و میتونی هر عکسی از دوستان را در این فیس بوک ببینی.
خوب دوستم را دیدم .
خوب بود و به نظر صمیمی ولی ولی... خیلی عاطفی ... ولی خوشم اومد که این ادم چقدر روراست و بی ریاست. و کمی هم مذهبی..
البته نه مذهبی که ادم بدش بیاد برای خودش اعتقادش محترم است.
خیلی فکر خانواده است و اول تصمیم داره که خانواده را درست کنه و بعد شاید ازدواج کنه .. البته چیزهایی را که من مخالفت کردم زیاد خوشش نیامد.
حالا نمیدونم چی بشه . فقط دلم نمیخواد وابسته شخصی بشم. حوصله ندارم و دلم هم نمیخواد اون را وابسته خودم کنم .
برام دعا کنید. که زود کارم درست بشه و برم از ایران برم و راحت باشم . حوصله مرد ایرانی ندارم . چون نمی دونم درست میگه یا نمی گه ؟
خوب این زندگی ماست وحق انتخاب ما .چه کنیم و چه نکنیم . سه شنبه شب فیلم پرستاران را می دیدم که یکی از پرستارها به مریض اش گفت: این زندگی خودت است که باید انتخاب کنی چه راهی را پیش بگیری.
جالب بود. و زیبا... با مریض چطور رفتار میشه .
خوب فرض کنم من هم یک مریض هستم. به قول یکی از دوستان هنوز وابسته کسی که دیگه اصلا فکر من هم نیست و چند سال است که فراموشم کرده.
تصمیم گرفتم من هم دنبال یک زندگی جدید باشم . با چند نفر آشنا شدم که فقط چیزی می خواستن دور از ذهن من ...
حالا یکی است که فقط محبت میخواد. همسرش فوت کرده و تنهاست... مثل خود من که تنهام... تنهایی به همصحبتی و صمیمانه حرف زدن ...
متاسفانه تو جایی که هستیم هر کس تنهایی را چیزی تعبیر میکنه که شرم آور است. نمی شه گفت این تنهایی است؟؟ چیزهای پیشنهاد میشه که شرمم میاید اینجا حتی بنویسم .
چرا آخه چرا به یک زن تنها این طور نگاه میکنند؟ ایا یک زن تنها حق نداره بتونه برای خودش همسری انتخاب کنه ؟؟
و اگر خدای نخواسته با کسی بیرون بری و یکی ببینه وای به حالت بشه ؟؟ چیزی مسخره است.
مجلسی بودم که نمی دونستن وضعیت من چی است . گفتیم و خندیدم و در موردمسایل زنان حرف زدیم . همه شاکی از این نگاه ها ... ولی گفتند خوب چه کنیم نمیشه دیگه .. همه هم همسرداشتن...
این زندگی یک زن در ایران است ... .یکی از دوستان که میخواد ازدواج کنه و دیگه خسته شده میگه نمیدونم چه کنم ؟؟ نگاه ها سنگین است ...و هنوز هم برای خودش کار میکنه و زندگی
دیگری جدا شده و میخواد ازدواج کنه ولی همه به خاطر پولش و ویزای امریکا دنبالش هستند.
و همه و همه به طریقی مشکل .... دارند...
ولی بد است که تو جمع باشی و تنها باشی و خسته بشی از این وضع
این مطلب را از گروه متد گرفتم . امیدوارم ناراحت نشده باشند. راحت میشه تو همین ایران موند و چه دلبستگی هایی داریم که هر روز دلمون براش تنگ بشه . امیدوارم خوشتون بیاد
میدانی ؟ فقر ، یک صمیمیت احمقانه می آورد
خسته از تمام روزمرگی ها نشسته ام و فیس بوکم را به صحبت میگیرم
عکس دوستانی را میبینم آنور ِ مرز های ممنوعه
که به کنسرت داریوش میروند و شوق چشمشان
شبیه مشروب دستشان لبریز است
خوشحالشان میشوم ...
آزادی را در چشم هایشان خیره میشوم و لبخند میزنم / تلخ لبخند میزنم
دلم برایشان تنگ شده و چه خوب که دلشان با چیز هایی سرگرم است که
در خانه ی پدری ، جایی برای اکران نداشت
به خودم می اندیشم که درگیر ِ رفتنم ...
شبیه سربازی که آنقدر از شکست مطمئن است
که فرار را به قراری که با تمام مرز های کشورش بسته ترجیح میدهد
می دانم روزی دلم برای تمام آنچه ایران است تنگ می شود
دلم برای میدان انقلابش و آن همه چشم خسته که از سر کار می آیند
و چه دوست داشتنی تو را آدم حساب نمیکنند ....
برای کافه نادری ... که جای قهوه بوی شعر از حوالیش می آمد
برای تمام قهوه فرانسه های دست چندمی که
در گودو ، تمدن ، هنر ، سپیدگاه ... خوردم و
دلم را به چشم های گارسونش خوش میکردم که همیشه شکر را جا میگذاشت
برای تمام راننده تاکسی هایی که از فشار تنهایی ، مرا به حرف میگرفتند
و چه شیرین بود وقتی یک راننده تاکسی با تو از نیچه حرف میزند
یا وقتی پینک فلوید میگذارد و شروع میکند به ترجمه کردنش
دلم برای تمام چارشنبه سوری هایش ...
که دختر همسایه ، غریبیگی هایش را برای یک شب کنار میگذاشت
و دور آتش سرخپوستی میرقصیدیم
دلم برای دلهره ی مشروب خریدنش تنگ میشود... که به هزار نفر رو میزدی
آخرش چیپس و ماست و صدای هایده تو را از دیسکو های وگاس هم فرا تر میبرد
برای تمام نان هایی که در کودکی میخریدیم
زنبیل به دست به خیابان میزدیم و با دوچرخه هایمان
به تمام الگانس ها پز میدادیم
برای جاده کندوان و تمام جیغ هایی که میکشیدیم و دعا میکردیم
تمام تونل ها برای یک روز هم که شده قد بکشند
....
هرچه با خودم تقلا میکنم میبینم هنوز هم ترجیح می دهم آلبوم ابی را
با بدختی بگیرم تا اینکه مشروب به دست فریاد بزنم : خلـــــــــیج رو بخون ،
خلیج
هنوز ترجیح می دهم روی میز های کافه نادری ،
درگیر پیدا کردن ِ جای فروغ باشم تا اینکه در شانزالیزه ،
قهوه ام را با لهجه ی فرانسوی بخورم
هنوز دلم میخواهد راننده تاکسی برایم از نیچه بگوید و من ذوق کنم
....
هنـــــــــــوز دلم میخواهد سیگارم را یواشکی از پدر بکشم
تا شب هایی که اعصابش /سیگار میخواست ، با خجالت از من بپرسد :
" از جعبه سیگار ِ پسر به پدر ارث میرسه یا نه ؟ "
هنوز دلم میخواهد پارک پرواز بلند ترین جای دنیا باشد ....
هنوز دلم میخواهد تمام پارتی ها ، به پتو های چسبیده به پنجره مجهز شود
میدانی ؟ فقر ، یک صمیمیت احمقانه می آورد ، که هیچ فلسفه ای از پس تعبیر
لذتش بر نیامده
...
باید رفتنم را به عقب بیندازم ....
من دلم هنوز گیر ِ اسم کوچه هاییست که جبهه نرفته شهید شدند
هنوز دلم پیش تخفیفیست که مادر / چانه اش را میزد
هنوز دلم تنگ تمام اتفاق هاییست که در مرز های ایران میفتد
هنـــــــــــــــوز دلم گیر ِ تمام میدان های شهر است که از هر فاصله ای
داد میزنند : آزادی ...یک نفر ... آزادی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
این فرودگاه هر چقدر مجهز باشد ، دلبستگی های مرا بلند نمی کند
آقای راننده ... حمیرا بگذار ... دربست ... تمام تهران را بگردیم
دلم نرفته ... تنگ شده برای ماندنم ...........
*ای کاش امروزمان پر از صلح و آرامش باشد.*
*ای کاش به خالق آنچنان باور داشته باشید که چرایی برای آنچه هستید به میان
نیاورید.ای کاش پیامدهای بیکرانی را که زاییدهَ دعا کردن است را از خاطر نمی
بردید.*
*ای کاش از نعماتی که دریافت می دارید استفاده کنید و عشقی که نصیب تان می شود
را به دیگران منتقل کنید.*
*ای کاش گنجایش دانستن این مطلب که مخلوق هستید را داشته باشید.
بگذارید این حضور در مغز استخوان تان جاری شود، به*
*وجود تان اجازه دهید آواز بخواند، پایکوبی کند ستایش کند و عشق بورزد
نویسنده: نامعلوم
فرستنده متن مجید عزیز
دریافت این پیام بدلیل ثبت نام شما در گروه "مــتــد" است
جهت ارسال ایمیل به این گروه، ایمیل را ارسال کنید به
فیس بوک ... تو فیس بوک صفحه ایی باز کردم. زیاد دوست نداشتم و نمی تونستم زیاد با اون صفحه کار کنم .
بعد خوشم اومد و دیدم به به چه نوشته هایی و همه لایک می زنند... مدتی کارکردم .. بعد فکر کردم بابا این همه وبلاگ هست که میتونی بدون هیچ فلیتری باز کنی و بنویسی و اگر دوست داشتی دوستی پیداکنی که نوشته هات را بخونه ..
چرا پس فیس بوک؟؟؟