بیخوابی

باز بیخوابی . 

 

چقدر فکر و خیال . خسته شدم

من احمق باز می رم سراغش و عکسهاش را تو فیس بوک می بینم . واز خودم بدم می اید. شایدواقعا من ایراد داشتم. تازگی ها عکسهاش با کت و شلوار ومرتب است. و پیراهن هاش هم شیک . خدا کنه کارش خوب باشه و روبراه .  

ولی از اینکه میگه اسم من براش نحس است لجم میگیره .  

نمیدونم چه کنم که از فکرش بیام بیرون . فکر میکن اگر طلاق گرفته بشه دیگه فراموشش میکنم ولی یاد کارهاش می افتم باز هم ناراحت می شم . 

 

براش دعای خیر میکنم ولی امیدوارم یکی هم برای من دعا کنه که ادم بشم. 

حتما قدم من براش خوب نبوده . مرتب از خودش هم عکس جدید میگیره . واقعا خوش بحال مردها کنند که این همه راحت هستندو ما زنها مرتب حرص کارهای اونها را میخوریم. 

 

دیگه براش مهم هم نیستم. برای چی ناراحتم ؟ برای خودم که چقدرخودم را براش حقیر کردم . 

عصبانی ام . نمیدونم از دست خودم است یا از دست این خدا و این زمانه.


هر شب شده کارم که بشینم آخرین ای میل اش را بخونم . نوشته بود که اسم من نحس بوده .


آخه کسی نیست به این احمق بگه واقعا اگر نحس بودم چرا از اول نگفتی برو دنبال کارت .


زندگی مثل یک فیلم می اید پیش چشمم که از اول چیزی نداشت و از اول گفت که برشکست شدم .


و من احمق روم نمیشد بگم چرا دروغ گفتی و خیلی از دروغ هاش را فهمیده بودم و فقط میگفت به خاطر تو بوده و من هم باور می کردم .


حالا هر شب یک عکس جدید می زاره تو فیس بوکش . با کت و شلوار مرتب . منطقه ای که دوست داشت اونجا بره . بعد میگه وضعیت ام خراب است و تحت نظر سازمان ملل هستم که بروم کانادا .


خیلی دوست دارم کارم که تمام شد برم روبروش بشینم و بگم . من بد قدم بودم اول قیافه ام بود و قدمم . بعد شد اسمم حالا چی شدی؟


دلم نمی آید نفرین کنم یا لعنت کنم . چون خودم گرفتار میشم و براش دعای خیر میکنم ولی عصبانی ام و از اول زندگی سپردمش دست خدا. و امامش حسین .


هر دو می دونند چی بر سر من امد. امیدوارم خدا فقط به خود من آرامش بده دیگه چیزی نمی خوام .


144

دلم گرفته .


آدما از آدما زود سیر می شدن

آدما از عشق هم دلگیر می شن

آدما رو عشقشون پا می زارن

آدما آدم را تنها می زارن


من دیگه نمیخوای خوب می دونم

تو کتاب دلت این را می خونم


خیلی وقت بود خونده بودم

ولی باور نمی کردم . میگن شاید عصبانی هستی شاید و شاید... ولی تمام مسایل بازی بود و فقط بازی .باز ای میل میزنی و هر چی میخوای میگی . بگو . جواب ندادم و دیگه جواب نمیدم .


خسته شدم از نامردی ها از همه چی

۱۴۳

دیگه با آقا کاری ندارم . گاهی براش اس ام اس یا ای میل میزدم ولی دیگه این کار را نمیکنم . چون خیلی ادم بددهنی است. 

 

دیروز جایی بودم به خانمی که سالهاست خارج از ایران زندگی میکنه گفتم شوهرم میگه سفارت ایران به ایشون پاسپورت نمی ده گفته شکایت شده باید شکایت را جواب بدی. 

اون خانم گفت . دروغ میگه سفارت به این چیزها کاری نداره . 

 

براش پیام دادم تو پاسپورت گرفتی و همینطور ویزا را ؟ فقط همین . یک نامه بلند نوشته که همه بدبختی ها از من است . 

 

نوشتم تو چیزی نبودی و چیزی نداشتی .  

 

دیگه باهاش کاری ندارم . خودم را بیخود اذیت میکنم . همین که برگه دادگاه را بهش ندم بدترین درد اون است. 

 

از شرکت هم دیگه خسته شدم و احتمالا سه ماه دیگه بیام بیرون . همه شون دیونه هستند. هر کدام هر گزارشی میخوان میدن و اون بنده خدا که خارج است نمیدونه کدام درست است. 

 

صلاح در رفتن است نه ایستادن . 

۱۴۲

امروز هم تمام شد. کلاس انگلیسی اسم نوشتم ولی از ۵ جلسه دو جلسه را تونستم برم. خودم مریض بودم امروز هم خواستم برم کلاس دیدم مادر مریض است بردم دکتر و تا برگردیم دیگه برای کلاس دیر شده بود. 

 

وضع شرکت هم خراب . امیدوارم فقط این وسط کارمندان ضرر نکنند که حتما ضرر مال این کارمندان است.  یکی از همکارها هم که خیلی برای کاری تلاش میکرد و حرص زیاد میخورد (البته به نظر من حرص الکی) کارش خراب شد. یک دفعه آب پاکی ریخته شد که هیچ خبری از جنس نیست. 

 

چیزی را هم امروز لو دادم خدا کنه مدیری که ازشون راهنمایی میخواستم چیزی در این مورد لو نده و اون بیمه بیکاری بود. فقط اگر حرفی در این مورد بزنه کار من بیچاره خراب میشه. 

 

برای آینده هم کم کم باید شروع کنم به مسافرت و جنس آوردن و فروختن. فکر میکنم هم سیاحت است و هم مخارج را میتونم در بیارم. 

 

دیگه چی ؟ هان رفته بودم پیش دکتر مشاورم که حالش را بپرسم . جالب است که خیلی خوشحال شد و براش گل گرفتم . هیچ وقت پولی از من نگرفتم و خجالت میکشم دست خالی پیش اون برم. بنده خدا همیشه مشاوره داره اون هم به صورت مجانی برای همه نه فقط من . 

 

امیدوارم کار شرکت هم به خوبی و خوشی تمام بشه . و هیچ حرفی از هیچ جا زده نشه .

۱۴۱

سلام سلام سلام 

 

خیلی وقته که ننوشتم. راستش دومین روز سال به آقای همسرجان زنگ زدم تبریک سال جدید بگم . نگرفت خودش زنگ زد. 

 

بعد نامه دادم که ای بابا ویزای ما چی شد ؟ باز شروع کرد . گفتم تعهد داشتی . باز مثل همیشه ..... گفت و گفت و گفت.  

اشتباهی کردم تو زندگی که حالا هم چوبش را میخورم. 

 

ولی امسال سال دیگری است. تنبلی نکردم  

کلاس زبان میرم  

ورزش را شروع کردم  

قصد دارم که دیگه مکاتبه ایی با طرف نداشته باشم . 

 

البته اگر بزاره. 

 

سالی است که باید راحت زندگی کرد . دنیا ارزش این رو داره که ازش لذت برد . ارزش نداره که حرص و فکر دیگران رو باشی که اصلا فکرت نیستند. دنیا ارزش این رو داره که عشق و دوستی داشته باشی .  و فکر مردم هم باشی. 

 

پیش برو و فکر خودت باش و زندگی را ساده بگیر و مثل بچه ها لج نکن و هر چیزی به دل نگیر

۱۴۰

سال ۱۳۹۰ بر همگی دوستان مبارک باد.  

۱۳۹

ساعت ۹ صبح است. هوا بارانی است. خودم هم کمی سرماخوردگی دارم نمی دونم بتونم تا اخر وقت اداری بشینم و کار کنم یا نه / 

ولی از برخورد دیروز با همکارم خودم ناراحت هستم . درست است تقصیر اون بود و بیخودی میخواست تقصیر را سر من بزاره ولی من نباید چیزی می گفتم . 

 

امروز هم که نیست. روزهای زوج می آید اداره . ای خدا چرا بعضی ها این همه ادعا دارند و کسی را حساب نمی کنند. کاش من هم همینطور بودم ولی خدا این را تو رگ و ریشه من نزاشته . 

 

خسته شدم استراحت به استراحت دارم و کمی دوری از کار. خدا کنه زودتر تعطیلات عید هم بیاد و بتونیم کمی استراحت کنیم.  

 

۱۳۸

امروز تو شرکت حرفم شد. طرف تو حسابداری خودش اشتباه کرده میگه تقصیر من بوده. بگذریم . این اشتباهات میشه ولی اینکه تقصیر را به گردن کسی دیگه بندازن مسخره است و مد در ایران. 

 

و اما خودم . مادرم مریض بود به طوری که نگران شدیم که اتفاقی بیفته ولی خوشبختانه همه چی رفع شد. 

 

زندگی خودم هیچ کار مفیدی نکردم . کلاس زبان که نشد و موکول شد به سال جدید. ۱۸ اسفند باید امتحان تعیین سطح بدم . 

 

و همسر عزیزم . قهر کرد و دیگه جواب ای میل نداد.  

 

کار مفیدی امروز نکردم . خسته هستم.  دیروز که مادر را دکتر بردم و وضع خودم را هم گفتم . گفت تمام از خستگی روحی و جسمی است . 

 

شبها راحت نمی خوابم.