امروز شنبه است ... نمی دونم چرا اصلا حوصله ندارم اگر میشد اصلا سرکار نمی امدم .. الان کسی نیست ... و راحت می نویسم
چند روز است فکر کاری هستم مثل اینکه منتظر باشم خبر خوبی بگیرم بقرارم ... برای یک خبر .. میگم خوب که خوب باشه دلم نمی خواد خبر بد بشنوم
ولی خبر بد موقعی میاد که اصلا انتظار نداری .
از یک طرف هم پاسپورت شوهر را تمدید نکردند .. سفارت ایران گفته به خاطر شکایتی که ازت شده تمدید نمی کنم .. ولی وقتی خودم با وزارت امور خارجه و مسئول این کار تماس گرفتم گفتند سفارت هیچ حقی نداره این کار را کنه مگر اینکه مورد خاصی باشه .. به هر صورت باید قید ویزای اون کشور را بزنم .. بیخیال بشم .
نمیدونم چرا بعضی از ادمها این همه بی معرفت هستند... وقتی براش می نویسم چی شد توقع داره براش همه کار کنم .. ولی اون مگه برام کاری کرد؟
و از یک طرف میگم برم دنبال کارش .. ولی باز فکر میکنم فایده نداره چون زیادی توقع داره و می خواد همه براش کار انجام بدن
از خودم بدم میاد ... خیلی احساسی برخورد میکنم .. و وقتی فکرش را میکنم می بینم چقدر بچگی کردم ...
خیلی چیزها را متوجه می شدم ولی همه را ندید می گرفتم و میگفتم بیخیال .. الان دیگه نمی تونم از این قضیه رد شم .
امروز روز خوب و خوشی است ... روز خوب و بانشاط
امروز داستان زندگی یکی از دوستان را شنیدم و بسیار متاثر از اتفاقاتی که افتاده و نگران ... نگران دوستم و خانواده اش..
میدونید نمی شه قضاوت کرد کدام مقصر هستند و کدام نیستند.. طریقه آشنایی اشون ، ازدواج و ماجراهایی که پیش اومده
زنی که بیش از حد شوهرش را دوست داره ولی همیشه شک داره
مردی که زنش را دوست داره ولی نمی دونه چه کنه به خاطر حرکات زنش
فقط اینکه بخوان بگن ما ازدواج کردیم و عاشق بودن معنی نداره
و فقط یک عادت .. عادت با هم بودن .
چرا ما ایرانی ها از مشاور گرفتن بیزاریم ؟ چرا فکر میکنیم نمیتونم زندگی را درست کنیم ؟ چرا فکر میکنیم با آمدن بچه به زندگی ، زندگی مشترک را نجات میدیم در حالی که یک نفر دیگر را درگیر این زندگی میکنیم ؟
و چرا های دیگه ...
مثل زندگی خودم که چقدر بچگی کردم و چه اندازه ناپختگی؟
جرا این زنها لج بازی میکنند خدا میدونه؟
کلی سوال دیگه ...
فقط کاش این دل دیگه دل نبود و دیگه عاشق نمی شد و دیگه دلتنگ نمیشد
که اول صبح زنگ بزنه فقط صداش را بشنوه و خیالش راحت بشه .
مسخره است زندگی مسخره است .
بخشیدن خودمون ؟؟
این حرف سخت است. چون هر کاری میکنی می بینی خودت مقصر اصلی بودی حرف نزدی همیشه خواستی رعایت کنی که مثلا زندگی ات را خراب نکنی ..
و اگرها و اگر ها می اید سراغت که اگر این کار را میکردی خوب میشد و اگر نمی کردی چی میشد؟
باید یاد بگیرم اول حرف دلمون را بزنیم . اول فکر خودمون باشیم . اگر خودمون خوب باشیم و فکر منطقی داشته باشیم طرف مقابل را می تونیم قانع کنیم .
و اگر نشد باید راه دیگری را پیدا کنیم .
ولی بخشیدن خودمون سخت است .. چند سال است که میخوام خودم را ببخشم به تازگی شاید کمی موفق شدم ..
ولی آیا واقعا خودم را بخشیدم؟؟ یک بار که پیش مشاورم بودم گفت خوب است خوشحالی میخندی باز و معلوم است از دل می خندی
گفتم : دکتر چه کنم باید زندگی کنم .. اگر این کار را نکنم چه کنم ؟ خوشحال شد
ولی گاهی فکر میکنم دارم فیلم بازی میکنم دلم نمیخواد کسی که من را می بینه بگه هی این بعد از چهار سال باز هم ناراحت است
ولی واقعیت این است وقتی یادم میاد دلم تنگ میشه ولی زندگی است با خوب و بدش باید زندگی کرد و بخشید هم خودمون را هم دیگران را
روز دوشنبه یکی از روزهایی است که ساعت کاری را نصف میکنه یعنی دو روز دیگه کار و دو روز تعطیل ... دوشنبه ها رو دوست دارم ..
چند روز بود حوصله نداشتم ... مخصوصا دیشب... باز نشستم سر این اینترنت و کلی کارهام را انجام ندادم ...
با یکی از دوستام حرف میزدم امروز هم پیشنهاد کار داد.. جالب است..
دلم برای یکی تنگ شده بود دیروز بهش تلفن کردم ولی حرف نزدم حتی براش ای میل فرستاده بودم ولی جواب نداد .. دلم گرفت و اخر دیروز تلفن کردم..
شاید دوستم راست میگه , میگه هنوز دوستش داری .. خسته شدم از تنهایی خسته شدم
صدام هم در نمی یاد.. نمیدونم چه کنم .. دوست هم خوشم نمی یاد داشته باشم حوصله ندارم هر روز ناز بکشی و .. وای دیگه حصوله ناز کشیدن هم ندارم
دیشب خواب پدرم را دیدم ..نمی دونم فکرم خراب بود چی شده بود.. بنده خدا یک برگه سفید داد دستم گفت بگیر مال تو است... بعد در حیاط خونه خراب بود که درست کرد و گفت چرا نگرانی من مراقبت هستم .. چند بار گفت من مراقبت هستم نترس ..
امیدوارم همه چی برای همه خوب باشه
نزدیک به سه ماه دیگه به سال جدید مونده .
تو این 9 ماه چه کردم ....؟
هیچ مثل همیشه برنامه ریزی ها موند ... به دلایل مختلف کنسل شد
کلاس رفتن... به علت کار کردن و تداخل ساعات کار و کلاس
کلاس رفتن.. به علت کسالت مادر و ...
کلاس رفتن ... مسخره است هیچ کار مثبتی نکردم .. شاید چند کتاب خوندم ولی به اتمام نرسید ..
نتونستم کار خودم را راه بندازم چرا؟
مشکل ساعت کاری ...
مشکل جا نداشتن برای کار...
کم بودن سرمایه..
امروز که وقت دکتر دارم باید برم بپرسم ببینم اجاره مغازه چند است... اگر بتونم اجاره کنم از کیش یا قشم و یا حتی ترکیه جنس بیارم میشه حسابی کار کرد.
می ارزه و اگر سود کم داشته باشه و مشتری خودت را داشته باشی میشه یک تجارت حسابی .
درامد خوبی خواهد داشت.
دیشب خواهرم زنگ زد باز هم از تنهایی گفت... بهش گفتم بابا اینجا همه تنهاییم .. نگاه میکنی میبینی خواهر با خواهر غریبه شده همه همینطور هستند
بقدری مشغله داریم که دیگه نمی تونیم مثل سابق باشیم فقط دلسوزی میکنیم و دیگر هیچ..
چه زندگی مسخره ایی ... بدو دنبال پول که بتونی راحت زندگی کنی
مسخره است
امروز هم شرکت کسی نیست ارام است ... همه رفتن سفر ما چند نفر اینجا ییم که هر کدام کار خودمون رامیکنیم .
از این سه ماه باید خوب استفاده کنم که حداقل در سال جدید نگم چی شد و چی نشد.
تنها کاری که بالاخره انجام شد ... کار به فراموش کردن شریک زندگی بود.. فراموش که نمیشه فقط یه برگه دادن که دیگه تمام است .. یعنی دیگه قانونی شریکی تو زندگی ندارم ..
با یک برگه شریک داری و با یک برگه نداری به طور قانونی
ولی با یک حرف ساده دل می شکنند می شی سرخورده ولی شریکت هست .. و هنوز هم هست ولی دور دور از من که نمیتونم از یاد ببرم
خوبی هاش خوب بود ولی بدیهاش را نمی تونم هنوز باور کنم .
همه یک بازیگر هستیم ولی یکی اسکار می بره یکی می شه بازیگر درجه .........
کیش ...
چهارشنبه می رم کیش .... برای استراحت و اینکه کمی اعصابم راحت بشه . خسته شدم ...
این روزها خوب بوده .... زبان نخوندم ولی کارهای دیگم را درست کردم ....
یک ژاکت سر گرفتم که ببافم برای خودم با دست ....
امیدوارم که امروز هم به خوبی و خوشی تمام بشه و با عشق و امید برای همه دوستان باشه
دیشب مهمونی بودیم. خوش گذشت . رفتم بیرون درب ورودی و زنگ زدم با اسلحه بچه ها ترسیدن فکر کردن واقعا جدی .است... کلی به این قضیه خندیدیم.
ولی خسته شدم فکرم خسته شده .. باز راهی که میرفتم گم کردم. دیشب کلی یاد یک بنده خدا را کردم .. یادم اومد که یک شب عصبانی بودم و یک هیچ چیزی هم نگفتم ولی ساکت .. بقدری ساکت که به زور جواب سلام دادم .
یک نوشابه اوردم و شروع کردم به خوردن و هیچ تعارفی نکردم ... هیچ نگفت و اخر گفت تعارف نمیکنی ؟ گفت دوست داری برو لیوان بیار .. ولی نخورد
اخر هم گرفتم خوابیدم که بعد متوجه شدم که مواظب است که سرما نخوردم یا حالم بد نشه .. یادش به خیر ... شوهر دلسوزی بود ولی نه فقط برای من ..
حالا که تمام شده بیشتر دلم براش تنگ میشه ... نمیدونم چرا ؟ فکر میکنم چی شد و چی نشد ؟ میدونم فکر کردن برای گذشته بیخود است ... خیلی مزخرف تمام شد...
تنهام .. احساس تنهایی اذیتم میکنه باید بقدری سرم را گرم کنم که این خلاء را گم کنم ... ولی دورم هر کی است از خواهر و دوست گرفته همه سرشون گرم است .. به خاطر همین نمیدونی چه باید بکنی.
اخرین روز هیچوقت یادم نمیره بعد از چهار سال . دقیقا چهار سال و 6 روز است که برگشتم خونه پدری ... صبح فقط گفت اشتباه میکنی .. و میدونست که اشتباه نمیکنم و. حدسم درست بوده ..
چی شد ؟ اشتباه کرد .. به نظر خوش است ولی چه خوشی .. ادمی که 61 ساله باشه هیچ کسی را نداشته باشه خوش است ؟؟؟؟؟؟
دلم گرفته
دیگه تمام شد. همه چی تمام شد.
چند روزاست تمام شده ولی تودلم چیزی خالی شده . اول که تلفن زد وکیلم خوشحال شدم گفتم خوب راحت شدم . بعد که مدارک را گرفتم و نگاه کردم وای چی دیدم ... 6 سال تمام .. مسخره است.
دو سال زندگی کنی . 4 سال جدا باشی و بعد دو روز بعد از تاریخی که عقد کردی مهر طلاق بخوره؟
این زندگی ماست . بگم زنهای ایرانی نه .. میتونست قصه هر زن دیگری باشه .
به طور اینترنتی باهاش اشنا شده بودم و اینترنتی هم تمام شد. به خاطر همین باز دور دوستان اینترنتی را خط کشیدم که وابسته کسی نشم .
حوصله ندارم .. نمیتونم اعتماد کنم .. مثل یکی از همین دوستان جدید که میگفت خانمم فوت کرده ؟ باور نشده و هنوز هم نمی شه.
امروز فکر میکردم چرا وابسته این اینترنت و چت میشیم؟ تمامش از بی حوصله گی , خستگی روحی و تنهایی و درخواست محبت از دیگران
حالا اگر یک خانم یا آقایی که مثلا زن هم داره بخواد دوستی دیگر ی داشته باشند همه بد میدونند و همین خانم و اقا می ان تواینترنت و به هر شکلی که بخوان خودشون را معرفی میکنند.
و ما وابسته همین اینترنتی و چت میشیم و مخصوصا این فیس بوک که مد روزگار شده و میتونی هر عکسی از دوستان را در این فیس بوک ببینی.