روزانه حرفهائی بین ما ردوبدل می شه که بعدازچند دقیقه ممکن است به فراموشی سپرده شود ولی زمانی که حرفی با شعرگفته شود از لذت بیشتری برخوردار است بنابراین بتزم با شعر /.
عشق من گوشکن زدرددل زمن
توندانی چه کشم ازعشق من
آرزو دارم همینجا خطم شود
چون گرفتاری همین جا جم شود
من ندارم آرزوئی جوزیک سفر
سفری در دل دارم بی خبر
سفرباشد سرآغاز این زمان
آن زمان رفت وبگیرد این زمان
دوست دارم با تو دلبر ناز کنم
روز وشب هر روز تورا فریاد کنم
چون بگریم دستت نشینم جفت تو
تا برم لذات با بازی موی تو
روزگاری در کنارت حاله کنم
زندگی دیگری آغاز کنم
یک زمان بودم ز عالم بی نیاز
اون زمان گفتی ندارم تو نیاز
تا رسید اکتبر تورا دیدم به عین
عاقبت گشتم زعشق حاله ببین
چون گذشت روزانه روزی بین ما
ازدواجی سرگرفت در بین ما
بعداز ان وصلت شدم حیران زعشق
بعداز این گشتم اسیر در یند عشق
عشق تو اتش به قلبم زد فرود
اتشی همچه زعالم خا نه سوز
حاله که میدانم منم عاشق شدم
حاله که میدانم منم ویران شدم
چون شدم ویران زعشقت این زمان
چون خورم حسرت زدوریت در مکان
زندگی من دراین کشور نبود
فکر من در کشور دیگر که بود
من که دانم زودی مشکل حل شود
منکه دانم غم به زودی ول شود
تو نخور قصع که چه شد ای عزیز
تو نکش حسرت نشد اخر پدید
من زدلداری تو ارم شوم
من زبیداری تو ارام شوم
تو خدت دانی که من تنها بووم
جوز خدا یار دیگر همرا بوم
مال قبلی فکر نکن دارم پدید
چون برفت از بی کسی شد نا پدید
کردم اغاز بگیرد وقت تو
رهنمایم شد همه این عشق تو
منکه دانم چون بزودی سر کشم
زندگی دیگری فریاد کشم
این زمان دارم چو یاری همچه تو
غم وغصه را کنم دور از دلم
چون شدم عاشق چو شد بیدار دلم
روز وشب بوسم لبت زن من
چون برم لذت ذدل ای جان من
دست بدستت می دهم ای عشق من
تن به عشقت می دهم ای یار من
در کنار م لذتی چندان بری
لذتی از عشق یک پیران بری
پس بگو الله تو چون یاری کنی
نام من و تو را فریاد کنی
چون بگیری دستمان در بر خدت
زندگی آغاز کنیم با یک دیگر
زندگی با عشق ودوستی وصفا
تا شویم از مال دنیا بی نیاز
این که بود داستان عشقم در زمان
این که بود راز ونیازم در زمان
حالا تو میدانی چرا تنها بووم
حالا تو میدانی چرا اینجا بووم
-------------------------------------
22 apr 2006 bahrain
شوهرت