این چند روز بقدری به مغزم فشار اومده که خبر نداری. نمیدونم از کجا شروع کنم.



فکرم پیش شریک قبلی کاری بود. دلم میخواست طلب بخشش ازشون کنم. چون واقعا خودم هم نمیدونم چه بلایی سر من یا اونها اومد.

امشب فهمیدم که اونها هنوز با هم هستند . در حالی گفته بودی از هم جدا شدن. نمیدونم تو خبرها را بد میدی یا اینکه بد بهت می گن و یا اینکه باور میکنی.

بخدا گیج شدم. تصمیم خودم رو گرفتم. دیگه ازت حرفی پیش کسی نزنم و اگر زدم خوبی ات رو بگم.



خدا من رو ببخشه اگر دیگه حرفی از بدی های تو زدم. دیگه دلم میخواد از خوبی هات بگم شاید خوبی بهت برگرده


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد